کد خبر: ۴۵۹۵۶
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۴ - ۰۷ آبان ۱۳۹۲

قشقرق برای پس گرفتن موتور لشکر

دعوایمان بدجوری بالا گرفت؛ حاج حسین خرازی بیرون آمد و گفت: «چه خبره؟ چرا این قدر سرو صدا می‌کنید؟» مهدی بیات که متوجه حاج حسین نبود، هم چنان با فریاد می‌گفت: «اگر موتورمان را ندهید، با همین تانک می‌آیم توی چادرهایتان».

به گزارش شیرازه به نقل از فارس، فاصله زمانی آماده‌سازی نیروها تا شروع مرحله اجرایی یک عملیات، معمولاً با اتفاقاتی تلخ و شیرین همراه بود؛ بخشی از خاطرات خواندنی «باقر سیلواری» که در بهار 82 آمده است، در ادامه می‌خوانیم:

                                                            ***

در تیپ خودمان یک رزمنده همدانی داشتیم به اسم «مهدی بیات» که هم در مجموعه پشتیبانی تیپ 27 فعالیت می‌کرد و هم در شب عملیات به گردان مسلم ملحق می‌شد و به فرماندهان این گردان کمک می‌کرد.

یک روز می‌خواستم به قرارگاه تیپ خودمان بروم که «مهدی بیات» آمد و گفت: «بیا من شما را می‌رسانم». با موتور وی راه افتادیم سمت قرارگاه. بین رودخانه‌ی کارون و جاده‌ی اهواز - خرمشهر یک تانک ترگل و مرگل عراقی را دیدیم. بیات سریع از موتور پیاده شد و رفت سر وقت آن تانک. آن را روشن کرد و گفت: «باقر، تو با موتور بیا، من هم با این تانک، پشت سرت می‌‌آیم».

در فاصله‌ای آمدیم سمت موتور، دیدیم که جا تر است و بچه نیست. گفتم: «مهدی، موتور چی شد؟» گفت: «نمی‌دونم». با تانک گاز دادیم، آمدیم تا رسیدیم به یک وانت تویوتای تیپ 14 امام حسین (ع)، از راننده‌اش سراغ موتورمان را گرفتیم. گفت: «فکر می‌کنم بچه‌های پشتیبانی تیپ ما داشتند یک موتور تریل را با خودشان می‌بردند».

بیات گفت: «بیخود کردند بردند، مگر شهر هرت است!» بعد رو به من ادامه داد: «باقر اهلش هستی؟» پرسیدم: «اهل چی؟» گفت: «اهل قشقرق». پرسیدم: «قشقرق؟ برای چی؟ خب، مثل بچه‌ی آدم، می‌رویم موتورمان را از آنها می‌گیریم. این که دعوا ندارد» گفت: «حالا با من می‌‌آیی یا نه؟» گفتم: «برو من هم با تو هستم».

سوار تانک شدیم و مهدی هم گاز داد، حالا نگو این تانک اصلاً ترمز ندارد. رسیدیم به مقر تیپ 14 امام حسین (ع). مهدی خواست تانک را نگه دارد، دید ترمز نمی‌گیرد. به ناچار زد به زنجیر دژبانی و آن را پاره کرد و وارد محوطه‌ی تیپ 14 شد. با کلی دردسر عاقبت تانک را انداخت داخل یک چاله و با همین کلک آن را متوقف کرد.

رفتیم سروقت مسئول بدنه پشتیبانی تیپ امام حسین (ع) و گفتیم: «آقای محترم موتور ما را بچه‌های شما تک زدند، زود باشید آن را به ما پس بدهید». گفتند: «ما از موتور شما خبری نداریم، منتها، اگر واقعاً موتور لازم دارید حرفی نیست؛ این تانک را به ما بدهید، تا به شما موتور بدهیم». گفتیم: «هم این تانک مال تیپ ما است و هم آن موتور».

خلاصه دعوایمان بدجوری بالا گرفت، یک دفعه دیدیم حاج حسین خرازی، فرمانده‌ی تیپ 14 بیرون آمد و گفت: «چه خبره؟ چرا این قدر سرو صدا می‌کنید؟» مهدی بیات که بالای تانک ایستاده بود و متوجه حاج حسین خرازی نشده بود، هم چنان با داد و فریاد می‌گفت: «اگر موتورمان را ندهید، با همین تانک می‌آیم توی چادرهایتان». وقتی متوجه خرازی شد با شرمندگی گفت: «حاج آقا ببینید، این بچه‌های شما موتور ما را تک زده‌اند». خرازی گفت: «این حرف‌ها چیه؟ یعنی چی تک زده‌اند؟» مهدی گفت: «اوناهاش؛ آن موتور قرمزه، موتور تیپ ما است. ببینید آرم تیپ 27 هم رویش خورده». آقای خرازی به مسئولین بدنه‌ی تیپ خودشان گفت: «موتور اینها را بدهید بروند. این بنده خدا آن بالای تانک از بس جیغ و داد کرده، پاک اعصاب ما را ریخته به هم».

خلاصه، موتور را گذاشتیم بالای تانک و با همان تانک بی ترمز و با کلی دردسر خودمان را به قرارگاه تیپ 27 رساندیم.

انتهای پیام/

نظرات بینندگان