مبارز سیاسی دیروز؛ راننده تاکسی امروز
به گزارش شیرازه؛ خاطرات
مبارزات دوران انقلاب، بخشی از تاریخ شفاهی ایران است. تاریخی که با خون
نوشته شده است. چون در ذهن فراموشکار تاریخ، تنها آن چیزهایی به یادگار
می ماند که با خط خون بر پیشانی تاریخ حک شده است. شیرازه سال گذشته با یکی از انقلابیون شیراز گفتگویی داشت که به مناسبت سالروز ورود حضرت امام به ایران٬ آن را بازنشر میدهد؛
«نصرالله منفرد دوکوهکی» یکی از پیشگامان و مردان مبارز قبل از انقلاب در شیراز است با خاطراتی زیبا و تلخ و شیرین از این پیروزی بزرگ تاریخ مردمان دلیر ایران. با روایتی که اگر چه از هر زبان که بشنوی نامکرر است، اما به واسطه سرشتی که در این پیرمرد 62 ساله دیده ام، شاید حلاوت دیگری دارد. پس بی مناسبت نیست اگر با هم و بی هیچ مقدمه ای به مناسبت این پیروزی بزرگ، حرف های او را مرور کنیم. نصرالله منفرد دوکوهکی خود را متولد 1329 شیراز معرفی کرده و می گوید، شغلش قبل از انقلاب کاسبی بوده و اکنون راننده تاکسی است!
چون پیرو امام حسین(ع) بودم به انقلابیون پیوستم
به لطف خدا چون مسلمان، شیعه علی و پیرو مکتب اباعبدالله الحسین بودم در اثر شرکت در جلسات مذهبی، روضه خونی ها و نشستن پای منبر آقا مجید محلاتی در مسجد ولی عصر واقع در خیابان داریوش سابق، متوجه شدم که اباعبدالله بر علیه ظلم و ستم قیام کرده است، به همین خاطر چون پیرو امام حسین(ع) بودم به انقلابیون پیوستم.
انقلاب در شیراز از سال 42 شروع شد
سال 1342 زمانی که من 13 ساله بودم انقلاب در شیراز هم جرقه خورد. یادم هست منزل ما چهار راه مشیر بود و من شاگرد یک کفاشی واقع در سه راه نمازی بودم، تا آنجا که یادم هست، ایام محرم بود، جمعیتی رو دیدم که حسین حسین می گفتند، صدای تیر اندازی به گوش می رسید و جنازه ها که به زمین می افتادند. جمعیت عظیمی که شعار می دادند"با خون خود نوشتیم از جان خود گذشتیم یا مرگ یا خمینی"، شب که به اخبار گوش دادم متوجه شدم که در تهران و ورامین نیز عده ای کشته شده اند.
عامل توزیع و فروش رساله امام بودم
کشته ها جرقه ای شد در ذهن من و دریچه ی دید من را به طور کلی عوض کرد. در سن 18 سالگی وقتی که مقلد آیت الله حکیم بودم به عامل فروش و توزیع رساله، عکس و اعلامیه حضرت امام (ره) که توزیعش جرم بود، تبدیل شدم . رساله می خریدم 4 تومان می فروختم 5 تومان. از سال 1351 تا 1354 به طور آشکارا و بعد از آن هم به طور مخفی رساله های امام را از قم تهیه می کردم و می فروختم، در مسجد پشت بی بی دخترون جلسه بحث، استدلال و حدیث شریف کسا داشتیم تا این که آرام آرام به جلسه سیاسی تبدیل شد.
اولین بار در سال 51 دستگیر شدم
چند بار سرهنگ سلطانی رئیس ضد اطلاعات شهربانی مرا احضار کرد و خواست که اسم بچه ها رو لو بدهم، می گفت، این جلسه ها برای چه تشکیل می شود، باید شما مجوز داشته باشید، نهایتا از من تعهد گرفت.آرام آرام پایم به جلسات سخنرانانی مثل آقای آیت الله حائری هم باز شد تا این که در 21 فروردین 51 چون در منزل ما رساله، عکس و اعلامیه های حضرت امام پیدا شد، دستگیر شدم و به مدت 5 ماه زندان بودم.
شهربانی بی محابا، ولی ساواک مهندسی شکنجه می کرد
هر چند شکنجه یک امر طبیعی در زندان بود، من چون برای بار اول دستگیر شدم شکنجه های آن چنانی نداشتم، اما با این وجود از باتون برقی، شلاق خوردن کف پا و سیلی خوردن نصیب من هم شد. بزرگترین شکنجه در ساواک کابل زدن کف پا یعنی همان مادر شکنجه ها بود. معروف بود که شهربانی خرکی ولی ساواک مهندسی شکنجه می کند، مثلا یک بار یک ساواکی در زندان یک مشت به من زد طوری که من از حال رفتم وقتی به هوش آمدم که ساواکی ها اطراف من هستند و شربت برایم آوردند. اما دوستی داشتم به نام رضا دیواژ بچه همدان بود، طبق نقل قولی که از بچه ها شنیدم، رو اجاق گاز یا اجاق برقی ایشان را سوزانده بودند و در همان زندان عادل آباد دفن شده است.
به دلیل وحشت از ساواک، زن از شوهر ترس داشت
مقر ساواک شیراز ساختمان توحید فعلی پشت بیمارستان مسلمین بود، مردم از خیابان که رد می شدند این طرف خیابان را از ترس نگاه نمی کردند، یعنی این قدر وحشت بود که می گفتند ممکن است ساواک عکس یا فیلم بگیرد و دستگیر شویم.به دلیل وحشتی که از ساواک بود، زن از شوهر، شوهر از زن، برادر از برادر ترس داشت. مگر کسانی که با هم خیلی صمیمی بودند. در یک کلام طوری وانمود شده بود که مثلاً از هر سه نفر یکی ساواکی و مامور است.در کارخانجات در اداره های دولتی و غیر دولتی مامور داشتند.
با احمد توکلی هم سلولی بودم
اواسط سال 51 آزاد شدم و مبارزاتم را مخفیانه ادامه دادم، اما در سال 1354 مجددا دستگیر شدم. در کمیته ضد خرابکاری که شهربانی سابق و فعلی ارگ کریمخانی، از صبح تا عصر روی تختی مرا خوابانده و شکنجه کردند، جوان بلند قد لاغر اندامی که بعدا فهمیدم اسمش دهقان است، باتون برقی را به پهلویم گذاشت و گفت چطوری آدم آقای خمینی، متوجه شدم که اعلامیه ای که از قم گرفته بودم لو رفته و دلیل دستگیریم را متوجه شدم. به زندان قصر و سپس به اوین منتقل شدم، مدت 8 ماه در زندان اوین بودم. زمانی که آموزگار نخست وزیر و به اصطلاح فضای باز سیاسی شد، دوباره به شیراز برگردانده شدم. در اوین انواع شکنجه را دیدم از آویزان کردن افراد تا شکنجه ای به نام آپولو که بسیار وحشتناک بود. در زندان اوین با احمد توکلی و چند تن از مسئولین فعلی کشور هم سلولی بودم.
مردم تلویزیون ها را شکستند
نزدیکی های روز 12 بهمن آزاد شده بودم، در تظاهرات مرتب شرکت می کردم. بختیار گفته بود صلاح نیست امام بیاید و تلویزیون ناگهان قطع شد، همه احتمال دادند که امام را ترور یا شهید کرده باشند. در تهران و شیراز خیلی ها تلویزیون ها را شکستند. ما هم دیوانه وار سه چهار نفر رفیق بودیم آمدیم منزل آیت الله حائری بزرگ (شیخ صدرالدین حائری) و سپس آیت الله محلاتی بزرگ از ایشان کسب تکلیف کنیم که چه کنیم. نزدیک ظهر بود که از اخبار ظهر تلویزیون مطلع شدیم امام می آیند. برای استقبال از حضرت امام (ره) جمعیت بسیاری از مردم شیراز و روحانیت معزز از جمله آقایان محلاتی ها، آقایان دستغیب ها و حجت الاسلام زبرجد و... از جمله این افراد بودند.
مسجد قبا بر عکس امروز، مرکز تدارکات انقلاب بود!
21 بهمن رادیو گوش می دادم که گفت، فردا از ساعت یک تا چهار بعد از ظهر هر کس در خیابان ها تظاهرات کند، کشته می شود و اعلام حکومت نظامی کرد. صبح روز 22 مرودشت بودم، سریع خودم را به شاه چراغ رساندم. مهندس طاهری که بعدا اولین فرمانده سپاه شیراز شد، مرتب می گفت؛ «تهران جنگ است خاموشی ننگ است». در این بین ساواکی ها می خواستند که مردم را پراکنده کنند، اما مردم کلانتری دروازه سعدی شهربانی را تصرف کردند و سپس با دستان خالی تا آنجایی من دقیقا یادم می آید ساواک را تصرف کردند. مسجد قبا برعکس امروز که پایگاه دشمن شده، آن زمان پایگاه مبارزین و مرکز تدارکات انقلابیون بود و نقش بسیار مهمی را در تجهیز مبارزین ایفا می کرد. ظهر همان روز سرهنگ سلطانی و مامورها با لباس سورمه ای که لباس مخصوص ماموران اطلاعات بود فرار کردند. عصر همان روز مردم وارد شهربانی شدند. هرکسی اسلحه و نارنجک می برد، ناگهان آتش سوزی شد، من دیدم دارم خفه می شوم به سختی خودم را به فردی در آنجا رساندم که مرا نجات داد.
تانک ارتش را داشت می برد خانه، نگذاشتم
نزدیک های غروب شد آماده نماز که شدم، همسایه ما صدا زد و گفت؛ تلویزیون اعلام کرده انقلاب پیروز شده است. دوباره به شهربانی برگشتم تا اگر مدرکی هست از بین نرود. یک هوابردی را دیدیم که تانک را می خواست ببرد، مانعش شدم، التماس می کرد اگر نبرم پدرم را در می آورند. به او گفتم بیت المال است، به زور آن را آوردم و در مسجد قبا تحویل انقلابیون دادم.
مسئول حراست صدا و سیمای فارس شدم
فردای آن روز با دوچرخه خودم را به تپه تلویزیون رساندم، رضا کاشانی از بچه های مبارز و اولین رئیس صدا و سیمای فارس من را از صبح 23 بهمن مسئول حراست صدا و سیما کرد، شبانه روز کار می کردم، تنها استراحت من پشت ماشین فولوکس، زمانی که می خواستیم برای کارمندان غذا بیاوریم بود. با گوش دادن به نوار الله الله این ماشین مقداری چرت می زدم و تمام استراحت من همین بود!
اولین چلوکباب انقلاب را روز انتخابات 12 فروردین خوردم!
از اولین انتخابات انقلاب خاطرات خوبی دارم، روز 12 فروردین بود که انتخابات دو روز هم طول کشید؛ جمعه و شنبه، رضا کاشانی رئیس صدا و سیما چلوکباب به ما داد و بدین ترتیب اولین چلوکباب جمهوری اسلامی را در آن روز بیاد ماندنی خوردم.
عارمان می شد حقوق بگیریم
به عنوان کسی که انقلاب کرده اصلا پشیمان نیستم، بلکه بسیار خرسندم، چون دنبال مادیات نبودم. نه تنها من بلکه تقریبا هیچ کس به فکر مادیات نبود. من و هزارها مثل من که بعد بنیانگذار سپاه در استان فارس بودیم، تا سال 60 حقوق از سپاه نمی گرفتیم. یکی از دوستان به نام رهنما، یک روز مرا بغل کرد و پیش حسین مختاری مسئول مالی سپاه آن موقع، محکم به زمین زد و گفت؛ آقای مختاری این نصرالله از زندان که بیرون آمده تا حالا در آمدی نداشته، الان هم زن هم گرفته اجاره خانه هم ندارد، برایش تشکیل پرونده بدهید.
دشمن دارد از همه طرف می آید. منافق، فتنه گر و اخیراً هم منحرف!
به نظر من عامل اصلی پیروزی انقلاب، فقط اراده خداوند بود. وعده خدا، رهبریت امام، قربت امام، خلوص امام و مقاومت و ایثارگری مردم باعث شد این انقلاب عظیم به ثمر برسد.امت و امام دوبالی بوند که با هم به رستگاری رسیدند.آن هایی در این راه شهید شدند که به حیات ابدی پیوستند، اما بچه هایی که مانده اند و شهید نشده اند امروز مسئولیتشان بیشتر است.
امام فرمود اینها از اسلام سیلی خورده اند، اگر شما متحد نباشید، اسلام دوباره سیلی می خورد. مشکلات یک طرف، اما مسئولین را باید بیدارشان کرد، دشمن دارد با تمام قوا می آید؛ منافق، سلطنت طلب، فتنه جو، اخیراً هم انحراف.
فساد با این تو بمیری ها حل نمی شود/آقازاده و غیر آقازاده ندارد!
باید حرف حضرت آقا را گوش کرد، مسائل فساد با تو بمیری من بمیرم حل نمی شود، این یعنی چه؟ یعنی بروید محاکمه کنید، حالا هر کس که می خواهد باشد آقا زاده یا هر کس دیگر. اگر مبارزه با فساد با جدیت تمام دنبال شود و آقازاده ها در حاشیه امن نباشند، آمریکا و اسرائیل هیچ غلطی نمی توانند بکنند.