انتظار 11 سالهای که با یک پلاک و کفش به سرآمد
مادر شهید محمدرضا قاقازانی گفت: در را که میزدند، میگفتم بیشک نامه علی است ولی بعد از یازده سال نشانهای از او آوردند که اصلا انتظارش را نداشتم، پلاک و کفشش.
به گزارش شیرازه به نقل از فارس، بهجت مغازه مادر شهید محمدرضا قاقازانی به بیان خاطراتی از فرزند شهیدش پرداخت و گفت: علی پس از شهادت محمد میگفت: من با خیال راحت به جبهه میروم چون مطمئن شدم که شما صبر میکنید.
من عادت داشتم هر بار که آنها به جبهه میرفتند از زیر قرآن ردشان کنم هیچ وقت گریه نمیکردم، ولی نمیدانم آخرین باری که علی به جبهه میرفت چرا اینقدر حال عجیبی داشتم، ناخودآگاه اشک میریختم، انگار میدانستم که او دیگر برنمیگردد.
وقت خداحافظی، پدرش به او گفت: صبر کن نگاهت کنم، علی گفت: پدر بیست و چهار سال است نگاهم میکنی،سیر نشدی؟ که پدرش چیزی نگفت و به نگاهش ادامه داد.
علی با آرامش از زیر قرآن رد شد، دنبالش آب ریختم و تا رسیدنش به سر کوچه نگاهش کردم. او رفت و دل مرا هم با خودش برد. طولی نکشید که یکی از دوستانش خبر شهادت علی را آورد، ولی پیکرش یازده سال مفقود بود، با اینکه یقین داشتم شهید شده ولی همیشه به یک «شاید» فکر میکردم.
در را که میزدند، میگفتم: علی آمد؛ نامه میآوردند، میگفتم: بیشک نامهی علی است. تا اینکه بعد از یازده سال چیزی را آوردند که اصلا انتظارش را نداشتم، پلاک و کفشش!
سرباز شهید محمدرضا قاقازانی در تاریخ بیست و نهم دی سال 43 در شهر قزوین به دنیا آمد و در هجدهم اسفند ماه سال 63 در هورالهویزه بر اثر اصابت ترکش به شکم و کمر به شهادت رسید که مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
پدر شهید محمدرضا قاقازانی محمود آقا نام داشت و عطار بود، این شهید بزرگوار تا پایان دوره راهنمایی تحصیل کرد و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت.
همچنین برادر این شهید بزرگوار علی قاقازانی چهارم دی ماه سال 63 در امالرصاص عراق به شهادت رسیده است.
انتهای پیام/
من عادت داشتم هر بار که آنها به جبهه میرفتند از زیر قرآن ردشان کنم هیچ وقت گریه نمیکردم، ولی نمیدانم آخرین باری که علی به جبهه میرفت چرا اینقدر حال عجیبی داشتم، ناخودآگاه اشک میریختم، انگار میدانستم که او دیگر برنمیگردد.
وقت خداحافظی، پدرش به او گفت: صبر کن نگاهت کنم، علی گفت: پدر بیست و چهار سال است نگاهم میکنی،سیر نشدی؟ که پدرش چیزی نگفت و به نگاهش ادامه داد.
علی با آرامش از زیر قرآن رد شد، دنبالش آب ریختم و تا رسیدنش به سر کوچه نگاهش کردم. او رفت و دل مرا هم با خودش برد. طولی نکشید که یکی از دوستانش خبر شهادت علی را آورد، ولی پیکرش یازده سال مفقود بود، با اینکه یقین داشتم شهید شده ولی همیشه به یک «شاید» فکر میکردم.
در را که میزدند، میگفتم: علی آمد؛ نامه میآوردند، میگفتم: بیشک نامهی علی است. تا اینکه بعد از یازده سال چیزی را آوردند که اصلا انتظارش را نداشتم، پلاک و کفشش!
سرباز شهید محمدرضا قاقازانی در تاریخ بیست و نهم دی سال 43 در شهر قزوین به دنیا آمد و در هجدهم اسفند ماه سال 63 در هورالهویزه بر اثر اصابت ترکش به شکم و کمر به شهادت رسید که مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
پدر شهید محمدرضا قاقازانی محمود آقا نام داشت و عطار بود، این شهید بزرگوار تا پایان دوره راهنمایی تحصیل کرد و به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت.
همچنین برادر این شهید بزرگوار علی قاقازانی چهارم دی ماه سال 63 در امالرصاص عراق به شهادت رسیده است.
انتهای پیام/
نظرات بینندگان