کد خبر: ۵۶۳۷۶
تاریخ انتشار: ۰۸:۳۵ - ۱۳ خرداد ۱۳۹۳

بالاخره نمردیم و کماندو شدیم

راستش من در خواب هم نمی‌دیدم که به چنین کاری راه یابم. زیرا خیال می‌کردم که کسانی که حداقل 10 سال آموزش دیده‌اند این کار را انجام می‌دهند. بالاخره نمردیم و کماندو جنگ‌های نامنظم شدیم.
 به گزارش شیرازه به نقل از فارس، شهید «سید رضا قائم‌مقامی» در تاریخ 7 دی ماه 1350 در محله هفت‌ چنار تهران به دنیا آمد؛ سید رضا در 16 سالگی به عنوان تخریب‌چی در جبهه حضور پیدا کرد و سرانجام در تاریخ 26 اردیبهشت 67 به شهادت رسید.
 
این شهید نامه خواندنی دارد که در ادامه می‌آید:
 
با عرض سلام خدمت شما پدر و مادر عزیز و گرامی!
 
امیدوارم که حالتان خوب باشد. اول سلام مرا به مریم و محبوبه برسانید. من اینجا حالم خوب است. فعلاً که کلاس‌های آموزشی شروع نشده است و بخور و بخواب است. می‌شود گفت،‏ اینجا کویت است.
 
روز جمعه از ساعت 8 الی 4 بعد از ظهر به ما مرخصی دادند و ما بعد از دو هفته به حمام رفتیم. اگر می‌شود یک نفر را بفرستید مدرسه و از مدیرمان فرم 1 مرا بگیرید و برایم بفرستید. اگر هم شد یک مقداری پول برایم بفرستید. فعلاً به ما مرخصی که بیایم تهران نمی‌دهند.
 
بعد از آموزش اگر عملیات نباشد،‏ شاید مرخصی بدهند. راستش اینجا کارها خیلی سخت است؛ بیشتر کارها، تخصص به روی مواد منفجره است و کار ما هم رفتن به عراق و منهدم کردن پایگاه‌ها و مواضع عراقی‌ها می‌باشد. و به ما گفتند،‏ شاید هر عملیات سه الی شش ماه [طول] بکشد.
 
[هر آن ممکن است] ما در داخل [خاک] عراق باشیم. چون نیروهای تخریبچی لشگر خیلی کم است. به ما گفتند که بعد از آموزش حداقل در یک عملیات، شما شرکت می‌کنید.
 
از این حرف‌ها بگذریم. برایم نامه بدهید و حالتان را برایم بگویید. اگر از فامیل کسی خواست برایم نامه بدهد، آدرس مرا به او بدهید. اینجا هوایش خیلی عالی است. روز جمعه خواستم برایتان تلفن بزنم، ولی وضعیت قرمز شد و تلفنخانه بسته شد. اینجا هم از شهر باختران دور است و ما در یک تنگه می‌باشیم و به همین دلیل هم نمی‌شود تلفن زد. بالاخره ما به آرزویمان رسیدیم.
 
به محبوبه بگویید قول می‏دهم اگر رفتم عراق، حتماً برایش یک چیزی حتی شده یک سنگ برایش می‌فرستم. به فامیل مخصوصاً احمد آقا و سعید آقا بگویید اگر نامه یا چیزی دارند برای صدام به من بدهند،‏ رفتم عراق می‌دهم صدام!
 
الآن در یک سوله هستیم و هر کس که در این سوله هست، به غیر از ما پنج نفر که جدید هستیم، [قبلاً] داخل عراق رفتند و فرمانده ما گفت که آماده باشید بعد از آموزش حتی قبل از آموزش امکان دارد شما را در عملیات برون مرزی شرکت دهند.
 
من نمی‌خواستم که به تخریب بیاییم. ولی وقتی در اندیمشک بودیم، یک نفر از مسئولین آمد برای گرفتن نیرو. آن قدر برای ما گفت تا ما هم هوائی شدیم. تنها این را بگویم که این کار آن قدر سخت است که از 10 نفر نیرو که باید می‌گرفت همش 10 نفر آمدند و تعداد نفرات گردان اندازه یک دسته می‌شوند. ولی خوب هیجان کار نیز زیاد است. زیرا باید موقع عملیات، ما ظهرها به داخل برویم و پل‌های تدارکاتی و پادگان‌های آنها را با مواد منفجره نابود کنیم. راستش من در خواب هم نمی‌دیدم که به چنین کاری راه یابم. زیرا خیال می‌کردم که کسانی که حداقل 10 سال آموزش دادن[دیده¬اند] این کار را انجام می‌دهند و بالاخره نمردیم و کماندو جنگ‌های نامنظم شدیم.
 
انشاءالله خدا به ما توفیق بدهد. راستی فرمانده گفته بود برای دوره‏های تکمیلی‌تر اگر شش ماه بمانیم بهتر است زیرا نیرویی که مثل ما دل داشته باشد خیلی کم است زیرا به گفته خودش بهترین کسی که به درد این کار می‌خورد بسیجی بی ترمز است و ما همه بسیجی هستیم. حتی یک سپاهی هم بسیجی است.
 
به امید دیدار. شاید ما هم یواشکی در رفتیم. رفتیم کربلا.  تا خدا چه بخواهد.
 
دوستدار شما رضا
 
انتهای پیام/
نظرات بینندگان