کد خبر: ۵۷۶۶۸
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۴ - ۱۰ تير ۱۳۹۳

این شهید گمنام نبود+تصاویر

شروع به جست‌وجو در میان خاک‌ها کردیم؛ مُهر نماز شهید را یافتیم، آن را بوسیده کنار گذاشتیم؛ تقریباً تمام خاک‌ها را گشتیم چیز قابل توجهی نبود، ناگهان برق انعکاس چیزی شبیه شیشه چشمانمان را نوازش داد؛ این شهید گمنام نبود.
به گزارش شیرازه، وبلاگ بنگروز نوشت: با «حاج علیرضا بی‌باک» رزمنده مخلص دوران دفاع مقدس، قرار گذاشتم بعد از برنامه عصر گاهی رادیودزفول سوژه‌ای تکان دهنده و جذاب از دوران دفاع مقدس برای برنامه آسمانی‌های رادیو دزفول را معرفی کند و من بر روی آن کار کنم...
 
روز موعود، او از شهیدی به نام «محمد حسین شیرزاد نیلساز» گفت که 22 سال مفقود الجسد بود و اثری از او بدست نیامده بود و سال 83 در یک واقعه معجزه آسا، قبل از دفن 5 شهید گمنام در یکی از روستاهای شهرستان علی آباد کتول شناسایی شده و به دزفول منتقل می‌شود و در بهشت علی به خاک سپرده می‌شود.
 
غربت این شهید عزیز و شیوه کشف پیکر مبارکش موضوعی بود که تعجب مرا برانگیخته بود که چرا این حادثه عجیب تاکنون رسانه‌ای نشده یا حداقل زبان به زبان نقل نشده بود.
 
دست به کار شدم و از طریق بچه‌های عزیز بنیاد شهید و مرکز فرهنگی دفاع مقدس، خود حاج علیرضا بی‌باک  و البته سرهنگ پاسدار علی قنبری (عامل اصلی شناسایی شهید و از پرسنل بازنشسته نیروی انتظامی شهرستان علی آباد کتول) اطلاعات تکمیلی را جمع آوری کردم.
 
چند تماس تلفنی با آقای قنبری داشتم و از او اطلاعات نابی را بدست آوردم؛ بویژه کتابچه‌ای که ایشان در سال 83 از ماوقع ماجرا نوشته بود بسیار به کار آمد؛ او بدنبال کشف برادر مفقودش، جاوید الاثر «بهرامعلی قنبری» موفق به شناسایی شهید نیل ساز و شاد کردن دل مادر شهیدی می‌شود اما هنوز پیگیر خبری از برادر عزیزش هست؛ از پشت تلفن هر وقت از برادرش می‌گفت، بغض گلویش برایم معنای خاصی داشت؛ برایش دعا کنیم «بهرامعلی» نیز از گمنامی بدر آید؛ هرچند او در آسمان«خوش نام» است و آشناتر از ما...!
 
اصل ماجرا را در ادامه بخوانید:
 
آغاز سفر عاشقی...
 
دی ماه سال 61 است و عملیات والفجر مقدماتی در راه؛ «محمد حسین» سر از پا نمی‌شناسد؛ موسم عاشقی است و ملائک خدا در انتظار یاران آسمان ...
 
 
 
نفر وسط شهید محمدحسین شیرزاد نیلسار
 
پلاک عاشقی را بر گردن می‌آویزد و رهسپار! زانوی ادب در مقابل مادر بر زمین می‌زند و از او اذن میدان می‌گیرد...
 
مادرش می‌گوید: «زنجیر کمی بلند بود و او چند حلقه از زنجیر را جدا کرد تا بهتر بتواند پلاک را دور گردنش بیاویزد؛ از او خواستم آن چند حلقه اضافی را به یادگار برایم بگذارد؛ خندید و گفت: مادر جان! من خود با تمام وجود در خدمت شما هستم این تکه زنجیر چه ارزشی دارد؟! پاسخ دادم: عزیزم! می‌خواهم این زنجیر را در کنار سجاده نمازم نگهدارم تا در خلوت با خدایم، سلامتی‌ات را از او تمنا کنم...»
 
21 دیماه سال 61 موعد وصال دوست فرا رسید و «محمدحسین» از منطقه «شیب نیسان» در فکه به آسمان رسید اما کسی لحظه پروازش را ندید! او اثری جاویدان از یاد و مرامش به یادگار گذاشت و نام «جاوید الاثر» را به مادرِ در انتظارش هدیه کرد.
 
دفاع مقدس به سرانجام رسید و گروه گروه لاله‌های بی‌نشان دشت‌های سرخ و سبز عملیاتی، نشان دار شدند اما «محمدحسین» هنوز نشان در بی‌نشانی داشت.
 
*مادر: یاحسین! حسینم را از تو می‌خواهم
 
مادری نگران، به امید دیداری و نگاهی از سرِلطف، بار سفر به مقصد 6 گوشه بست و در کنار ضریح آن غریبِ مادر به تمنا نشست که یاحسین! حسینم را از تو می‌خواهم!    
 
مادر شهید نیل ساز می‌گوید: «سال 82 توفیق زیارت امام حسین (ع) نصیبم شد؛ در کنار حرم فریاد کشیدم که یا اباعبدالله! حسینم را از تو می‌خواهم! کمی بعد در کنار ضریح بیهوش شدم و در عالم رؤیا آقایی مهربان را بالاسر خود دیدم که می‌گفت: چرا اینقدر بیتابی می‌کنی؟ پاسخ دادم: آمده‌ام حسینم را از شما بگیرم! گفت: می‌خواستیم زمانی بگذرد و صبرت را ببینیم اکنون حسینت اینجاست! نگاهی کردم؛ محمد حسین در کنارم بود او پارچه سفیدی را به من هدیه داد و گفت: از این پارچه برای خود و خواهرانم پیراهن و چادر تهیه کن. با ریختن آب به سرو صورتم به هوش آمدم و پس از دقایقی دریافتم که همه آنچه دیدم رؤیا بوده است و...»
 
*یک سال بعد
 
یک سال بعد 25 مرداد سال 83 به دنبال سقوط حکومت بعث عراق و پایان مرحله اصلی عملیات تفحص، بنیاد شهید، 77 جاویدالاثر شهرستان دزفول را رسماً به عنوان «شهید» معرفی کرد و مراسمی در مسجد جامع دزفول به یادشان برگزار شد.
 
 
 
سوی دیگر ماجرا در روستای الستان از توابع شهرستان علی آباد کتول رقم می‌خورد؛ آنجا که در تاریخ 22 مرداد سال 83 قرار است 5 شهید گمنام دوران دفاع مقدس زیارتگاه عاشقان شود.
 
محل دفن شهدای گمنام در روستای الستان
 
سرهنگ پاسدار علی قنبری و خانواده‌اش سال‌هاست در انتظار عزیزی هستند که در مجنون نشان در بی‌نشانی یافته است و عملیات بدر واژگانی است که دلشان را می‌لرزاند.
 
شهید جاوید الاثر «بهرامعلی قنبری» عزیز این خانواده صبور در روستای کوچک الستان نامِ آشنایی است که بارها در زمزمه دعای مردم از زمین تا آسمان تمنا شده است.
 
برادرش «علی قنبری» از آن روز خاطره انگیز اینگونه یاد می‌کند: در منزل خود به اخبار سیمای گلستان گوش می‌دادم که زنگ تلفن منزل به صدا درآمد، بلافاصله گوشی را برداشتم، برادر همسرم بود!  او در ستاد یادواره شهداء و پیگیری امور شهدای گمنام مسئولیت داشت؛ گفت: «مشغول آماده کردن تابوت شهدای گمنام هستیم، یکی از شهدا مربوط به عملیات بدر است که کلیه تجهیزات و لباس‌هایش نیز سالم و موجود است، خوب است جهت شناسایی و بررسی پیکر مطهر به بنیاد شهید بیایی.
 
خودم را سریع به بنیاد شهید رساندم؛ درپیشانی تابوتِ یکی از شهدا نقش بسته شده بود: شهید گمنام، عملیات بدر، هور العظیم، 23ساله...
 
کفن شهید را باز کردم؛ چشمانم به جمجمه شهید که در پنبه پیچیده شده بود افتاد؛ استخوان‌های شهید و لباس‌های پاک و مطهری که یقیناً با خون پاک شهید غسل داده شده بود در منظر چشمانم خودنمایی می‌کرد.
 
اورکت نیم سوز، لباس خاکی رنگی که فقط آثاری از سردوش‌ها و آستین‌های آن باقی مانده بود، ژاکت مشکی، گرمکن خط دار و عرق گیر قرمز رنگ، همه آن چیزی بود که در لحظه اول توجهم را جلب کرد.
 
در پایین تابوت آثار باقی مانده از فانسقه و بند حمایل همراه با قسمت‌هایی از شلوار نظامی، گرم کنی که سفید به نظر می‌رسید وجود داشت؛ و بعد استخوان‌های بلندی که در پوتین قرار داشتند؛ پوتین‌ها کاملاً سالم، بندها کشیده و محکم به طوری که بعد از 20 سال همچون صاحب خود هیچ ضعف و سستی در وجودشان راه پیدا نکرده بود.
 
این شهید گمنام بدقت مورد بررسی قرار می‌گیرد تا شاید نشانی مشابه با شهید قنبری در آن یافت شود اما فقط شماره 43 پوتین شهید مشابهتی را نشان می‌دهد که آن هم نمی‌تواند دلیلی روشن برای شناخت هویت شهید به شمار آید.
 
 
 
توجه حاضران به داخل پوتین شهید جلب می‌شود. او می‌گوید: «پاهای شهید داخل پوتین قرار داشت و قسمت بیرونی از بالای پوتین تا زانو فقط دو استخوان بیش نبود که آن هم از پیکر جدا شده بود، علی برادر همسرم، اصرار داشت که پاهای شهید را از پوتین‌ها در آورد اما با مخالفت بچه‌های بنیاد شهید مواجه شد.
 
اعتنایی نکرد و بند یکی از پوتین‌ها را باز کرد؛ متوجه شدیم که روی جوراب شهید اعدادی نوشته شده، همین موضوع حساسیت ما را بیشتر کرد، ابتدا علی سعی کرد که خودش به تنهایی پا را از داخل پوتین در آورد ولی هرچه تلاش کرد نتوانست؛ چون تصورش این بود که این شهید نیز مثل دیگر شهدایی که پیش از آمدن من آنها را آماده کرده بودند فقط چند استخوان بیشتر ندارد.
 
گرمای آفتاب از یک طرف و گرمای عشق به یافتن و دانستن از طرف دیگر سراسر و جودمان را فرا گرفته بود، سکوت بود و چشمان حیرت زده‌ای که فقط دستان علی را تعقیب می‌کرد و هر لحظه منتظر اتفاقی تازه! پاهای شهید محکم به پوتین‌ها چسبیده بود، شاید پوتینها فراق و جدایی را نمی‌پذیرفتند.
 
مگر می‌شد این قرابت و نزدیکی چندین ساله را در چند لحظه به جدایی تبدیل کرد، پوتین‌ها بیش از 20 سال پاهای شهید را  با تمام وجود در دامن خود نگه داشته بودند؛ بی‌شک همین انتظار می‌رفت که در این شرایط به سختی از یکدیگر جدا شوند.
 
 
 
پای سالم شهید در عکس قابل مشاهده است
 
سرانجام پای شهید از پوتین، سالم بیرون آورده شد؛ شهید دو جوراب به پا داشت یکی جوراب طوسی رنگ که عددی برروی آن نوشته شده بود و در زیر آن، جوراب مشکی که پشمی به نظر می‌رسید، هردو، تا پشت ساق پا کاملاً کشیده شده بود.
 
گویی چند ساعت قبل آنها را پوشیده و برای نبردی جانانه آماده شده بود، هیچ پوسیدگی‌ای در آنها به چشم نمی‌خورد؛ بر روی پای شهید روی جوراب‌ها سوراخ‌هایی دیده می‌شد که نشان از آثار ترکش‌هایی بود که به پاهای شهید اصابت کرده بود و در دو طرف جوراب طوسی از بالای ساق پا به سمت انگشتان، اعدادی پشت سر هم با خودکار آبی نوشته شده بود: 261-181
 
حدس می‌زدیم که اعداد مربوط به پلاک شهید باشد اما همچنان مردد بودیم که نوشته‌ای بر روی بدنه داخل پوتین، توجهمان را جلب کرد؛ همه حاضران به نوشته دقیق شدند؛ محل نوشته را تمیز کردیم؛ آنجا نوشته شده بود: نیل ساز!
 
حالا دیگر حال و هوای بنیاد شهید علی آباد کتول عوض شده بود، کارمند بنیاد شهید که بسیار خسته به نظر می‌رسید و برای آماده سازی شهداء جهت مراسم وداع در مصلا بسیار عجله داشت بعد از دیدن این صحنه به جمع ما پیوست و بسیار خوشحال از وضعیتی که به وجود آمده بود.
 
آنچه از پاهای شهید در زیر جوراب و در میان پوتین‌ها قرار داشت همچنان سالم و بدون هیچ عیب و نقصی باقی مانده بود و هیچ پوسیدگی در آن مشاهده نمی‌شد، با وجود اینکه سراسر پیکر شهید را فقط استخوان‌ها در برداشتند که در پس لباس‌های مطهر پنهان شده بود؛ علی پای دیگر را نیز از پوتین در آورد؛ هر آنچه را که آنجا دیدیم برایمان تکرار شد؛ عددهای روی جوراب که در دوطرف پا نوشته شده بود و پاهای سالم!
 
عظمت خداوندی در پیش چشممان هویدا شده بود، دست بردار نبودیم! به جست‌وجوی خود در بند بند باقی مانده پیکر این شهید عزیز ادامه دادیم.
 
با علم به اینکه معمولاً پلاک در گردن قرار می‌گیرد و یا بر روی سینه؛ توجه‌مان به قفسه سینه و بالا تنه شهید جلب شد؛ تمام لباس‌ها را بالا گرفته و به اصطلاح تکان دادیم، استخوان‌های مهره و دنده و همچنین دست و بازوی شهید همراه با خاک‌هایی که حتماً از وجود پاک و نازنین او شکل گرفته بود و در میان لباس‌ها قرار داشت به کف تابوت فروریخت!
 
شروع به جستجو در میان خاک‌ها کردیم؛ مهر نماز شهید را یافتیم، آن را بوسیده کنار گذاشتیم؛ تقریباً تمام خاک‌ها را گشتیم  چیز قابل توجهی نبود، ناگهان برق انعکاس چیزی شبیه شیشه چشمانمان را نوازش داد؛ با تصور شیشه یا ترکش، آن را برداشتیم؛ کلوخی به آن چسبیده بود، کلوخ را پاک کرده، چیزی را دیدیم که انتظارش را نداشتیم!
 
فلز کوچکی در اندازه یک چهارم پلاک به نظر می‌رسید که عبارت «261g » بر روی آن نوشته شده بود و مابقی آن توسط ترکش یا تیر از بین رفته بود، این شماره با قسمتی از شماره نوشته شده روی جوراب (261) کاملاً مشابه بود.
 
فلز به ظاهر کوچک، تمام تلاش یکی دو ساعته ما را تثبیت کرد؛ این شهید گمنام نبود!
 
او برادر شهیدم بهرامعلی نبود؛ اما برادرم بود..! به خود می‌بالیدم که دل مادر شهیدی دیگر نگران فرزندش نخواهد بود و او می‌تواند در کنارپیکر فرزندش اشک افتخار بریزد و گمنامی‌اش را به یادها بسپرد.
 
به بستن دوباره کفن شهید مشغول شدیم؛ جملاتی بر روی کفن توجهم را جلب کرد؛ چند بار آن را خواندم،  بر روی کفن این مشخصات نوشته شده بود: «والفجر مقدماتی، پاسگاه وهب، فکه ، 35 ساله» به علی گفتم مگر تو نگفتی بودی این شهید 23 ساله است؟ علی هم با تعجب و یقین گفت: بله و برای اثبات سخن خود به پلاکاردی که بر پیشانی تابوت نصب شده بود اشاره کرد، آنها کاملاً با هم فرق داشتند، روی تابوت از عملیات بدر، منطقه هور العظیم و شهیدی 23 ساله سخن می‌گفت وکفن شهید از شهیدی 35 ساله، بیشتر که بررسی کردیم متوجه شدیم پلاکارد شهید 23 ساله اشتباهاً بر روی تابوت این شهید نصب شده بود!
 
ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه دست به دست هم داده بودند تا این شهید گمنام نماند...
 
فردای آن روز 5 شهید گمنام با شکوه فراوان بر دستان مردم روستای الستان تشییع شد و فقط 4 شهید در محل تعیین شده دفن شدند و تابوت حامل پیکر شهید نیل ساز در اختیار مسئولان مربوطه قرار گرفت تا مراحل تکمیلی شناسایی انجام گیرد.
 
سرهنگ پاسدار علی قنبری می‌گوید: پس از این ماجرا از اینکه شهید نیل ساز مربوط به کدام شهرستان است و سرانجام دفنش به کجا انجامید؛ بی‌اطلاع بودم تا اینکه سال 90 از طریق پیگیری‌های فراوان از بنیاد شهید موفق شدم با خانواده شهید تماس برقرار کنم و با سفر به دزفول از نزدیک ماجرای شناسایی را برای خانواده شهید «محمدحسین شیرزاد نیلساز» شرح دادم چراکه آنان از چگونگی شناسایی اطلاع نداشتند و من امروز به خود می‌بالم که برادر جاوید الاثرم سببی شد تا همرزمش بیش از این در گمنامی نماند و امروز دعای مادر شهیدی همراه ماست تا شاید «بهرامعلی قنبری» نیز نام آشنای دل‌ها گردد و خبری آرام‌بخش قلب خانواده ما را خشنود سازد.
 
 
 
جاویدالاثر بهرامعلی قنبری
 
 
 
7 آبانماه 1383 پیکر مطهر بسیجی شهید «محمدحسین شیرزاد نیلساز» با خاک پاک گلزار بهشت علی دزفول آشنا شد و در موزه مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول، آثار بجا مانده از این شهید عزیز شامل پلاک، پوتین و جوراب که راز سر به مُهر گمنامی اش را گشودند؛ سند مظلومیت شهیدی شد که خدا نخواست گمنام بماند!
 
او در 12 بهمن سال 61 ساعاتی قبل از عملیات والفجر مقدماتی در صدر وصیت نامه‌اش آیه 200 سوره مبارکه آل عمران را نوشته بود که:
 
«ای اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب دشمن بوده و خدا ترس باشید ، باشد که رستگار شوید».
 
 
 
 
 
 
 
انتهای پیام/

نظرات بینندگان