حیای خلبانی که فرمانده آمریکاییش را متحیر کرد
شهید بابایی که ارتباط خوبی با فرمانده پایگاه آموزشی در آمریکا برقرار کرده بود، حتی به خانه او نیز میرفت. در این رفتوآمدها عباس در مقابل همسر فرمانده همیشه سر به زیر بود که این رفتار او سبب شد فرمانده آمریکایی متحیر شود.
به گزارش شیرازه به نقل از فارس، شهید والامقام سرلشگر خلبان عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، در روز چهاردهم آذر ماه 1329 شمسی در شهر قزوین دیده به جهان گشود.
وی در خانوادهای مذهبی پرورش یافت و از همان آغاز کودکی به علت کنجکاوی، هوش فراوان و نیز حس نوعدوستی توجه دیگران را به خود جلب میکرد.
شهید بابایی پانزدهم مرداد ماه سال 1366 به درجه رفیع شهادت نایل شد.
حس نوعدوستی شهید بابایی از همان کودکی در او پدیدار شد
علی خوئینی در گفتوگو با فارس از کودکی شهید بابایی خاطرهای را عنوان میکند: در حال عبور از خیابان منتهی به دبستان دهخدا بودم که زنگ مدرسه به صدا درآمد و عباس که آن زمان در کلاس پنجم ابتدایی درس میخواند، همراه با دانشآموزان از مدرسه خارج شد.
وی افزود: او با دیدن من به طرفم آمد، پس از احوالپرسی به سوی منزل راه افتادیم. هنگام گذشتن از خیابان سعدی، گروهی از کارگران را دیدم که در حال کندن کانال بودند. در میان کارگران پیرمردی بود که توانایی کار کردن نداشت و بعدا معلوم شد که به ناچار برای گذراندن زندگی خود و خانوادهاش کارگری میکند.
دوست دوران کودکی شهید بابایی ادامه میدهد: عباس با دیدن پیرمردی که به سختی کلنگ میزد، عرق از سر و رویش میچکید، لحظهای ایستاد. سپس نزد پیرمرد رفت و گفت: پدر جان باید چند متر بکنی؟
خوئینی بیان میکند: عباس بیدرنگ کتابهایش را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و از او خواست تا کلنگ را به او بدهد و در گوشهای استراحت کند. عباس شروع به کندن زمین کرد، من که با دیدن این صحنه سخت تحت تاثیر قرار گرفته بودم، بیلی را که روی زمین افتاده بود برداشتم و در خاکبرداری به عباس کمک کردم.
وی ابراز کرد: پس از یک ساعت کار، مقداری را که پیر مرد باید خاکبرداری میکرد، کنده بودیم. از او خداحافظی کردیم و به منزل رفتیم. از آن روز به بعد هر روز پس از تعطیل شدن از مدرسه عباس را میدیدم که به یاری پیرمرد میرود، این کار عباس تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داشت و حس نوعدوستی شهید بابایی از همان کودکی در او پدیدار بود.
عباس پس از گذراندن دوره ابتدایی در مدرسه دهخدا و همچنین دوره متوسطه در دبیرستان نظاموفا قزوین، در سال 1348 پس از موفقیت در کنکور سراسری در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود به خاطر علاقه به خلبانی داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد.
وی پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی خلبانی، برای تکمیل دوره، در سال 1349 به آمریکا اعزام شد.
متانت عباس از او شخصیتی خاص ایجاد کرده بود
سرتیپ خلبان روحالدین ابوطالبی از دوستان شهید بابایی به خبرنگار فارس میگوید: قبل از اینکه ما آموزش خلبانی را در ایران تمام کنیم وی را میشناختم، چون در دانشگاه خلبانی او هم مثل من دانشجو و مقداری قدیمیتر بود.
وی ادامه داد: این شهید بزرگوار شخصیت بارزی داشت، بسیار آرام، اهل نماز، روزه، عبادات، سر به زیر و متین بود. حدودا 20 ساله بود، اقتضای این سن هیجان و فعالیتهای مختلفی است اما آرامش و متانت او شخصیتی خاص را برایش ایجاد کرده بود.
ابوطالبی افزود: من از نزدیک با ایشان آشنایی زیادی نداشتم، البته ما در آمریکا در پایگاهی که آموزش خلبانی میدیدیم همکار بودیم. ایشان یک ماه و نیم قبل از من در آنجا مشغول شده بود. تقریبا میتوان گفت در تمامی دوران یک ساله در پایگاه به جز زمانهایی که باید برای بخش پروازی خودمان میرفتیم، بقیه اوقات را اکثرا با هم بودیم.
وی عنوان کرد: خلق و خوی ایشان مورد علاقه من بود و با هم خیلی اخت بودیم. چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتم و زوایای خاصی از زندگی را از ایشان دیدم که گویای عمق وجودی شخصیت اوست.
دوست دوران تحصیل عباس در آمریکا عنوان میکند: گاهی اوقات من احساس میکردم آمریکاییها وقتی به او نگاه میکنند شخصیت فرهنگی خودشان را زیر سئوال میبینند. مثلا فرمانده آن پایگاه با او دوست شده بود و آنقدر به او علاقه داشت که میگفت شما هر زمان در شبانهروز که بخواهید میتوانید به خانه من بیایید.
حیای عباس فرمانده پایگاه را شگفت زده کرد
ابوطالبی با اشاره به رفتوآمدهای عباس به خانه فرمانده پایگاه گفت: در این رفتوآمدها من در کنار ایشان بودم و میدیدم علاقه خاصی که به ایشان داشتند در ارتباط با من نیز ایجاد شده ولی میدانستم که به علت شخصیتی است که او دارد.
وی به نقل از فرمانده پایگاه آموزشی در آمریکا که عباس در آنجا دوره دیده بود عنوان داشت: گاهی اوقات در صحبتهایش میگفت چهطور است که شما ایرانیها اینقدر حیا دارید، چون در آداب و رسوم آنها حیا مطرح نبود.
دوست دوران تحصیل عباس در آمریکا در ادامه گفت: مثلا عباس در خانه فرماندهاش رفتوآمد میکرد اما هیچ نگاه مستقیمی به زن او نداشت، وقتی با آنها صحبت میکرد سرش را به زیر می انداخت.
وی افزود: آن فرمانده به من میگفت این شخصیت شما برای من خیلی جالب است. با وجود اینکه فکر میکنم شما خجالت میکشید ولی احساس میکنم ماورای این خجالت کشیدن یک باور خاصی وجود دارد که سبب میشود شما رعایت حریم خانه من را بکنید. این از ویژگیهای بارز عباس بود که ستایش دیگران را سبب میشد.
پس از بازگشت به ایران، در سال 1351 با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد و در سال 1355 پس از طی دوره آموزشی هواپیمای پیشرفته اف14، آماده پرواز و انتقال به پایگاه هوایی اصفهان شد.
عباس بابایی در سال 1354 با خانم صدیقه (ملیحه) حکمت از بستگان نزدیکش (دختر داییاش) ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند بوده است. یک دختر به نام سلما و دو پسر به نامهای حسین و محمد.
مال دنیا ارزشی ندارد و باید به فکر محرومان بود
صدیقه حکمت در گفتوگو با فارس روزهای اول ازدواجش را اینگونه توصیف میکند: حدود دو ماه از ازدواجمان میگذشت که عباس شروع کرد در گوش من زمزمه کردن که مال دنیا ارزشی ندارد و باید به فکر محرومان بود، لذا بعد از آمادهسازی من، نزد مادرم رفت و از او اجازه گرفت تا وسایل خانه را که برای خودمان تهیه کرده بودیم به نیازمندان هدیه کند و همین کار را هم کرد. طوری که ما پس از آن صاحب یک زندگی کاملا ساده و معمولی شدیم.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
شهید بابایی با شروع جنگ تحمیلی آماده خدمت و جانبازی برای اسلام و میهن شد. او در حین خدمت به خاطر کاردانی و فعالیت شبانهروزیش، در هفتم مرداد ماه 1360 ضمن ارتقا به درجه سرهنگ دومی به عنوان فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان منصوب شد.
وی در نهم آذر ماه 1362 ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی به سمت معاونت فرماندهی نیروی هوایی ارتش منصوب شد و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.
اف14 برای آینده جنگ و نظام مهم است
امیراحمد میقانی از فرماندهان ارتش میگوید: شهید بابایی از استادخلبانهای خوب اف14 بود. زمانی که وی معاون عملیات نیرو بودند من در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت بودم. روزی به من گفت شما باید بروی اف14.
وی افزود: من علاقه خاصی به اف5 داشتم، رفتم پیش فرمانده پایگاه و گفتم نمیخواهم بروم اف14. با معاون عملیات پایگاه هم قبلا صحبت کرده بودم اما هر دو گفتند این تصمیم بابایی است، باید با خودش صحبت کنی.
میقانی ادامه داد: شهید بابایی معمولا خط مقدم جبهه بود. به ندرت، شاید ماهی یک بار به تهران میآمد. پیگیری کردم که کی به تهران میآید تا بروم مهرآباد ببینمش. من را که دید، احوالپرسی گرمی کرد. قبل از این دو یا سه بار ایشان را دیده بودم اما نه به طور مفصل.
وی بیان کرد: وقتی برای وی صحبت میکردم آرام گوش میکرد، بعد لبخندی زد. اف5 و اف14 را با هم مقایسه کرده و خیلی دقیق نقاط قوت و ضعف هر دو هواپیما را گفت. تاکید داشت اف14 برای آینده جنگ و نظام مهم است. بالاخره مرا برای اف14 فرستادند.
شهید بابایی پس از چهار سال خدمت در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از اسلام و میهن اسلامی از خود نشان داد، سرانجام در هشتم اردیبهشت 1366 به درجه سرتیپی نائل شد.
مرا فرستادی خانه خدا، خودت رفتی پیش خدا؟!
او پانزدهم مرداد ماه سال 1366 درحالی که قرار بود به همراه همسرش در مراسم حج (برابر روز قربان) حضور داشته باشد در سن 37 سالگی در حین عملیات برونمرزی به شهادت رسید.
همسر شهید میگوید: وقتی 10 روز زودتر از پایان حج به ایران برگشتم و با پیکر مطهر همسرم مواجه شدم به او گفتم: «باشه عباس! مرا فرستادی خانه خدا، خودت رفتی پیش خدا؟! عباس! منتظرم باش!»
انتهای پیام/
وی در خانوادهای مذهبی پرورش یافت و از همان آغاز کودکی به علت کنجکاوی، هوش فراوان و نیز حس نوعدوستی توجه دیگران را به خود جلب میکرد.
شهید بابایی پانزدهم مرداد ماه سال 1366 به درجه رفیع شهادت نایل شد.
حس نوعدوستی شهید بابایی از همان کودکی در او پدیدار شد
علی خوئینی در گفتوگو با فارس از کودکی شهید بابایی خاطرهای را عنوان میکند: در حال عبور از خیابان منتهی به دبستان دهخدا بودم که زنگ مدرسه به صدا درآمد و عباس که آن زمان در کلاس پنجم ابتدایی درس میخواند، همراه با دانشآموزان از مدرسه خارج شد.
وی افزود: او با دیدن من به طرفم آمد، پس از احوالپرسی به سوی منزل راه افتادیم. هنگام گذشتن از خیابان سعدی، گروهی از کارگران را دیدم که در حال کندن کانال بودند. در میان کارگران پیرمردی بود که توانایی کار کردن نداشت و بعدا معلوم شد که به ناچار برای گذراندن زندگی خود و خانوادهاش کارگری میکند.
دوست دوران کودکی شهید بابایی ادامه میدهد: عباس با دیدن پیرمردی که به سختی کلنگ میزد، عرق از سر و رویش میچکید، لحظهای ایستاد. سپس نزد پیرمرد رفت و گفت: پدر جان باید چند متر بکنی؟
خوئینی بیان میکند: عباس بیدرنگ کتابهایش را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و از او خواست تا کلنگ را به او بدهد و در گوشهای استراحت کند. عباس شروع به کندن زمین کرد، من که با دیدن این صحنه سخت تحت تاثیر قرار گرفته بودم، بیلی را که روی زمین افتاده بود برداشتم و در خاکبرداری به عباس کمک کردم.
وی ابراز کرد: پس از یک ساعت کار، مقداری را که پیر مرد باید خاکبرداری میکرد، کنده بودیم. از او خداحافظی کردیم و به منزل رفتیم. از آن روز به بعد هر روز پس از تعطیل شدن از مدرسه عباس را میدیدم که به یاری پیرمرد میرود، این کار عباس تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داشت و حس نوعدوستی شهید بابایی از همان کودکی در او پدیدار بود.
عباس پس از گذراندن دوره ابتدایی در مدرسه دهخدا و همچنین دوره متوسطه در دبیرستان نظاموفا قزوین، در سال 1348 پس از موفقیت در کنکور سراسری در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود به خاطر علاقه به خلبانی داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد.
وی پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی خلبانی، برای تکمیل دوره، در سال 1349 به آمریکا اعزام شد.
متانت عباس از او شخصیتی خاص ایجاد کرده بود
سرتیپ خلبان روحالدین ابوطالبی از دوستان شهید بابایی به خبرنگار فارس میگوید: قبل از اینکه ما آموزش خلبانی را در ایران تمام کنیم وی را میشناختم، چون در دانشگاه خلبانی او هم مثل من دانشجو و مقداری قدیمیتر بود.
وی ادامه داد: این شهید بزرگوار شخصیت بارزی داشت، بسیار آرام، اهل نماز، روزه، عبادات، سر به زیر و متین بود. حدودا 20 ساله بود، اقتضای این سن هیجان و فعالیتهای مختلفی است اما آرامش و متانت او شخصیتی خاص را برایش ایجاد کرده بود.
ابوطالبی افزود: من از نزدیک با ایشان آشنایی زیادی نداشتم، البته ما در آمریکا در پایگاهی که آموزش خلبانی میدیدیم همکار بودیم. ایشان یک ماه و نیم قبل از من در آنجا مشغول شده بود. تقریبا میتوان گفت در تمامی دوران یک ساله در پایگاه به جز زمانهایی که باید برای بخش پروازی خودمان میرفتیم، بقیه اوقات را اکثرا با هم بودیم.
وی عنوان کرد: خلق و خوی ایشان مورد علاقه من بود و با هم خیلی اخت بودیم. چیزهای زیادی از ایشان یاد گرفتم و زوایای خاصی از زندگی را از ایشان دیدم که گویای عمق وجودی شخصیت اوست.
دوست دوران تحصیل عباس در آمریکا عنوان میکند: گاهی اوقات من احساس میکردم آمریکاییها وقتی به او نگاه میکنند شخصیت فرهنگی خودشان را زیر سئوال میبینند. مثلا فرمانده آن پایگاه با او دوست شده بود و آنقدر به او علاقه داشت که میگفت شما هر زمان در شبانهروز که بخواهید میتوانید به خانه من بیایید.
حیای عباس فرمانده پایگاه را شگفت زده کرد
ابوطالبی با اشاره به رفتوآمدهای عباس به خانه فرمانده پایگاه گفت: در این رفتوآمدها من در کنار ایشان بودم و میدیدم علاقه خاصی که به ایشان داشتند در ارتباط با من نیز ایجاد شده ولی میدانستم که به علت شخصیتی است که او دارد.
وی به نقل از فرمانده پایگاه آموزشی در آمریکا که عباس در آنجا دوره دیده بود عنوان داشت: گاهی اوقات در صحبتهایش میگفت چهطور است که شما ایرانیها اینقدر حیا دارید، چون در آداب و رسوم آنها حیا مطرح نبود.
دوست دوران تحصیل عباس در آمریکا در ادامه گفت: مثلا عباس در خانه فرماندهاش رفتوآمد میکرد اما هیچ نگاه مستقیمی به زن او نداشت، وقتی با آنها صحبت میکرد سرش را به زیر می انداخت.
وی افزود: آن فرمانده به من میگفت این شخصیت شما برای من خیلی جالب است. با وجود اینکه فکر میکنم شما خجالت میکشید ولی احساس میکنم ماورای این خجالت کشیدن یک باور خاصی وجود دارد که سبب میشود شما رعایت حریم خانه من را بکنید. این از ویژگیهای بارز عباس بود که ستایش دیگران را سبب میشد.
پس از بازگشت به ایران، در سال 1351 با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد و در سال 1355 پس از طی دوره آموزشی هواپیمای پیشرفته اف14، آماده پرواز و انتقال به پایگاه هوایی اصفهان شد.
عباس بابایی در سال 1354 با خانم صدیقه (ملیحه) حکمت از بستگان نزدیکش (دختر داییاش) ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند بوده است. یک دختر به نام سلما و دو پسر به نامهای حسین و محمد.
مال دنیا ارزشی ندارد و باید به فکر محرومان بود
صدیقه حکمت در گفتوگو با فارس روزهای اول ازدواجش را اینگونه توصیف میکند: حدود دو ماه از ازدواجمان میگذشت که عباس شروع کرد در گوش من زمزمه کردن که مال دنیا ارزشی ندارد و باید به فکر محرومان بود، لذا بعد از آمادهسازی من، نزد مادرم رفت و از او اجازه گرفت تا وسایل خانه را که برای خودمان تهیه کرده بودیم به نیازمندان هدیه کند و همین کار را هم کرد. طوری که ما پس از آن صاحب یک زندگی کاملا ساده و معمولی شدیم.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزانه، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
شهید بابایی با شروع جنگ تحمیلی آماده خدمت و جانبازی برای اسلام و میهن شد. او در حین خدمت به خاطر کاردانی و فعالیت شبانهروزیش، در هفتم مرداد ماه 1360 ضمن ارتقا به درجه سرهنگ دومی به عنوان فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان منصوب شد.
وی در نهم آذر ماه 1362 ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی به سمت معاونت فرماندهی نیروی هوایی ارتش منصوب شد و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.
اف14 برای آینده جنگ و نظام مهم است
امیراحمد میقانی از فرماندهان ارتش میگوید: شهید بابایی از استادخلبانهای خوب اف14 بود. زمانی که وی معاون عملیات نیرو بودند من در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت بودم. روزی به من گفت شما باید بروی اف14.
وی افزود: من علاقه خاصی به اف5 داشتم، رفتم پیش فرمانده پایگاه و گفتم نمیخواهم بروم اف14. با معاون عملیات پایگاه هم قبلا صحبت کرده بودم اما هر دو گفتند این تصمیم بابایی است، باید با خودش صحبت کنی.
میقانی ادامه داد: شهید بابایی معمولا خط مقدم جبهه بود. به ندرت، شاید ماهی یک بار به تهران میآمد. پیگیری کردم که کی به تهران میآید تا بروم مهرآباد ببینمش. من را که دید، احوالپرسی گرمی کرد. قبل از این دو یا سه بار ایشان را دیده بودم اما نه به طور مفصل.
وی بیان کرد: وقتی برای وی صحبت میکردم آرام گوش میکرد، بعد لبخندی زد. اف5 و اف14 را با هم مقایسه کرده و خیلی دقیق نقاط قوت و ضعف هر دو هواپیما را گفت. تاکید داشت اف14 برای آینده جنگ و نظام مهم است. بالاخره مرا برای اف14 فرستادند.
شهید بابایی پس از چهار سال خدمت در مقام معاونت عملیات نیروی هوایی به علت لیاقت و رشادتهایی که در دفاع از اسلام و میهن اسلامی از خود نشان داد، سرانجام در هشتم اردیبهشت 1366 به درجه سرتیپی نائل شد.
مرا فرستادی خانه خدا، خودت رفتی پیش خدا؟!
او پانزدهم مرداد ماه سال 1366 درحالی که قرار بود به همراه همسرش در مراسم حج (برابر روز قربان) حضور داشته باشد در سن 37 سالگی در حین عملیات برونمرزی به شهادت رسید.
همسر شهید میگوید: وقتی 10 روز زودتر از پایان حج به ایران برگشتم و با پیکر مطهر همسرم مواجه شدم به او گفتم: «باشه عباس! مرا فرستادی خانه خدا، خودت رفتی پیش خدا؟! عباس! منتظرم باش!»
انتهای پیام/
نظرات بینندگان