گفتگو با بانی یک گروه خودجوش فرهنگی در حوزه کتاب:
از هول حلیم افتادیم در دیگ!/ گفتند فرقی با هنداونهفروش ندارید/کار فرهنگی درآمدزا نباشد، جلو نمیرود
آن زمان شهرداری شیراز یک معاون اجتماعی و فرهنگی داشت که در پاسخ به فعالیت ما گفت: شما با هندوانه فروش فرقی ندارید که ما هم این موضوع را در نشریه «راه» با عنوان «هندوانه فروش فرهنگی» منعکس کردیم.
به گزارش سرویس فرهنگی شیرازه، سیدمهدی موحد جوان شیرازی که در حوزه کتاب کارهای بسیاری کرده و تجربه کاریاش از سنش بیشتر است. ده سال است که کار و زندگی تجاری را رها کرده و به صورت جدی و حرفهای وارد عرصه کتاب شده است. موحد هر روشی که به ذهن برسد را برای ترویج کتاب و مطالعه انجام داده است.
خبرگزاری فارس در گفتگو با وی فعالیت چندین ساله او را در حوزه کتاب تشریح کرده است.
امثال موحد که رهبر انقلاب از آنان به عنوان جناح مومن انقلابی نام می برد و از آنان خواست در کار فرهنگی همچنان که خودجوش هستند عمل کنند در این گوشه و کنار زیاد هستند و فقط رسانهها باید آنها را پیدا کنند. توصیه رهبر انقلاب مبنی بر ادامه فعالیتهای خودجوش فرهنگی توسط نیروهای جوان در نوروز 93 ما را بر آن داشت تا به سراغ یکی از این جوانها برویم که در حوزه مباحث ترویجی کتاب در استان فارس فعالیت زیادی داشته است.
خبرگزاری فارس در گفتگو با وی فعالیت چندین ساله او را در حوزه کتاب تشریح کرده است.
امثال موحد که رهبر انقلاب از آنان به عنوان جناح مومن انقلابی نام می برد و از آنان خواست در کار فرهنگی همچنان که خودجوش هستند عمل کنند در این گوشه و کنار زیاد هستند و فقط رسانهها باید آنها را پیدا کنند. توصیه رهبر انقلاب مبنی بر ادامه فعالیتهای خودجوش فرهنگی توسط نیروهای جوان در نوروز 93 ما را بر آن داشت تا به سراغ یکی از این جوانها برویم که در حوزه مباحث ترویجی کتاب در استان فارس فعالیت زیادی داشته است.
موحد در ابتدا به نحوه آغاز فعالیت در این عرصه اشاره کرد و گفت: حدود ده سال پیش یک گعده فرهنگی داشتیم که از طریق یکی از دوستان، کتاب خاطرات احمد احمد به دستم رسید که این کتاب در آن دوره در شیراز دارای یک فرم و قالب خاص بود و چنین کتابهایی را نداشتیم. در همان دوران توجه ما به این موضوع جلب شد که در حوزه انقلاب کتابهایی داریم که تاکنون دیده نشده و این زاویه نگاه جدیدی را در پیش چشم ما باز کرد و با نگاه کار فرهنگی انقلابی، حوزه تازهای برای ما گشود. با یکی از دوستان به نام صادق کریمی در همان سال تصمیم گرفتیم که نمایشگاه کتاب تهران را رصد کنیم و ببینیم که این کتابها چه کتابهایی است، که قاعدتا سوره مهر این کتابها را دارا بود و همان جا شروع کردیم کاتالوگ و نمایه کتاب جمع کردن و سعی کردیم کتابهایی که خودمان اصطلاحا مصرف کرده بودیم را به دوستان عرضه کنیم تا بشناسند.
*خانوادهها را قانع کردیم
وی افزود: مدت زیادی از انتشار کتاب داستان سیستان رضا امیرخانی گذشته بود که وی در کانون رهپویان وصال شیراز صحبت کرد. شب نشستیم با امیرخانی حرف زدیم و گفتیم که میخواهیم کار ترویج کتاب کنیم و حرفهایی از این نوع، که ایشان یک حرفی زد که بسیار مهم است. گفت که اگر میخواهید وارد هر کاری شوید به صورت حرفهای وارد شوید یعنی شغل شما بشود. آن زمان من در یک شرکت گرافیکی کار میکردم و کریمی هم در سازمان ملی جوانان مشغول بود که طی دو ماه از کارها زدیم بیرون که این اقدام در ابتدا با مخالفت خانوادهها روبرو شد. دو هفته بعد از این فقط نمایهها را بررسی کردیم تا به یک کتابفروشی برسیم. یک بازه زمانی طول کشید تا به نتیجه برسیم و خانوادهها را راضی کنیم. مثلا پدرم کارشناسانی را آورده بود که من را قانع کنند که از نظر مالی دایرنمودن کتابفروشی به سوددهی نمیرسد ولی آنها را قانع کردم که اگر این طور عمل شود در یک دوره زمانی به سود نیز میرسد که نهایتا منجر به قانع شدن خانوادهها گردید.
*نمایندگی سوره مهر در شیراز را گرفتیم
این فعال فرهنگی در ادامه گفت: بعد از اینکه خانوادهها را قانع کردیم در اولین سفر آمدیم مشهد، با عابس قدسی صحبت کردیم و نصف روز ماندیم و از آنجا آمدیم تهران با سوره مهر قرارداد بستیم و نمایندگی سوره مهر در شیراز را گرفتیم. برگشتیم آمدیم شیراز و دنبال جایی برای باز کردن کتابفروشی گشتیم، بدون هرگونه سرمایه، به همین منظور هرکدام از ما دو نفر، 1.5 میلیون تومان برای پول پیش مغازه از خانوادهها قرض گرفتیم و 250 هزار تومان هم پول نقد داشتیم که از این مقدار هم با 100 هزار تومان آن دو حساب چکدار باز کردیم و تنها با 150 هزار تومان سرمایه، کتابفروشی را شروع کردیم. سوره مهر هم 3 کارتن کتاب به صورت امانی برای ما فرستاد و ما با همان مقدار کتاب شروع به قفسه زدن در یک مغازه 6 متری کردیم.
*در حوزه کتاب «طبیب دوار»گونه عمل میکردیم
موحد ادامه داد: آن زمان که ما این کار را شروع کردیم کلا فضای کتاب شیراز مناسب نبود یعنی کتابهای زرد هم چندان مخاطب نداشت چه رسد به این کتابها. طیف روشنفکری شیراز از قدیم فعال بودند و در همان زمان هم فعالیت میکردند. در آن دوران طیف مذهبی کمتر بودند و ما با توجه به این فضا، شعار خود را جنبشی کتابخوانی و کتاب خوبخوان قرار دادیم. با این نگاه برای خود عنوان «طبیب دوار» بودن برگزیدیم یعنی در میان مردم رفته و مردم را به کتاب خواندن به خصوص خواندن کتابهای خوب عادت بدهیم. با این شعار کتابفروشی بیشتر برای ما ویترین بود. آن زمان موتور داشتیم و کتابها را پشت موتور میگذاشتیم و میرفتیم کانون رهپویان وصال و روی یک میز آنها را قرار میدادیم. فضا تا اندازهای نامساعد بود که حتی افراد به کتابها نگاه نمیکردند و با جلد کتابها غریبه بودند. در دو سه ماه ابتدایی که شنبهها به کانون میرفتیم و یک مجلس هزار نفری بود، فروش ما هفتهای سی یا چهل هزار تومان بود. کتابها را میبردیم نمازجمعه، گلزار شهدا و بعد برمیگرداندیم در مغازه میچیدیم. مغازه هم که چندان شناخته شده نبود و اصلا فروش نداشت.
*رفتیم دفتر امام جمعه شیراز
وی به نحوه تبلیغات کتاب نیز اشاره کرد و گفت: ما تبلیغات هم نداشتیم و با استفاده از خودِ کتاب برای خودمان تبلیغ میکردیم، چون خودمان مصرفکننده بودیم با این دید کتاب را ترویج میکردیم. حضرت آقا یک جملهای در دیدار با فرماندهان سپاه گفتند با این مضمون که، با من هم هماهنگ کنید، من کتاب را معرفی میکنم و بعد از سخنرانی بیاورید کتاب را بفروشید. رهبری از خودشان هزینه میکنند تا یک کتاب بفروشد. ما کتابها را بردیم دفتر امام جمعه وقت شیراز و گفتیم که شما معرفی کتاب داشته باشید ولی آنها ارتباط نگرفتند، البته امام جمعه را ندیدیم بلکه مسئولین دفتر وی ارتباط برقرار نکردند.
*انجوینژاد کمکمان کرد
موحد در ادامه گفت: بعد از آن سراغ آقای انجوینژاد رفتیم و گفتیم ما یک طرحی به نام «شنبه + کتاب» داریم به این نحو که سه کتاب را هر هفته آماده میکنیم و شما آن را روی منبر معرفی کنید و بعد از جلسه ما آن را میفروشیم. بعد از گذشت سه ماه عدد و رقمها در آن سال (حدود هفت سال پیش) از 30 هزار تومان به 150 هزار تومان رشد کرد. دیگر کمکم ارتباط برقرار کردند و ما هم آنها را به فروشگاه سوق دادیم و مخاطبان خاص فروشگاه شدند.
وی اضافه کرد: کمتر از یک سال از ابتدای مسیر میگذشت که ما هم شرکت و هم یک NGO به نام «بچههای کتاب ایران» ثبت کردیم که هم اعضا هویت داشته و احساس سهم کنند و هم اینکه از نظر اقتصادی قانونی عمل کنیم و در این نقطه نیز هنوز در حالی به سر میبردیم که مجموعه به سود اقتصادی نرسیده بود. در جریان سفر رهبر انقلاب به شیراز، ستاد جوانان آمد و گفت که ما یک غرفهای زدیم و شربت بخش کردیم ولی روز دوم تمام شده است، حالا چون زشت است که خالی بماند، بیایید کتاب بفروشید. ما هم چون کتابها را خودمان خوانده بودیم و نسبت به محتوای آنها بیاطلاع نبودیم و وقتی میدیدیم که شخص مراجعهکننده دور رمان میچرخد سریع به وی کتاب معرفی میکردیم.
این فعال فرهنگی یادآور شد: از سال دوم سیاست را بر این قرار دادیم که با مجموعهها ارتباط برقرار کنیم. سال دوم با سیدعلیمحمد حسینی همکاری کردیم که به خاطر اختلاف نظرها از هم جدا شدیم و طی یک پروسه دو سه ساله که علت اصلی آن شبانهروزی کار کردن بچهها و بکر بودن فضا، بود برنامهای که برای پنج سال نوشته بودیم محقق شد. برنامه پنجسالهای که نوشتیم مباحثی مثل شعبه زدن و راهاندازی فروشگاه را شامل میشد.
*مجتمع فرهنگی سحاب از دل بچههای کتاب ایران بیرون آمد
وی اشاره کرد: سپس «بچههای کتاب ایران» را تبدیل به «مجتمع فرهنگی سحاب» کردیم و موسسههای «آسمان هشتم» در زمینه کتاب دفاع مقدس، «خانه داستان ایران» در حوزه ادبیات داستانی به صورت تخصصی مشغول بود و موسسهای به نام «باصر» که مربوط به حوزههای اندیشهای و غربشناسی بود را در سایه مجتمع فرهنگی سحاب تأسیس کردیم و برای اینکه این مجتمعها را از دست ندهیم سعی کردیم اینها را مستقل ثبت کنیم که اگر روزی بنا به ضرورت لازم است که مجتمع فرهنگی منحل شود این موسسات به فعالیت خود ادامه بدهند، ولی طبق مرامنامه زیر مجموعه مجتمع فرهنگی بودند.
* شهرداری شیراز گفت شما با هندوانه فروش فرقی ندارید
موحد گفت: آن زمان شهرداری شیراز یک معاون اجتماعی و فرهنگی داشت که در پاسخ به فعالیت ما گفت: شما با هندوانه فروش فرقی ندارید که ما هم این موضوع را در نشریه «راه» با عنوان «هندوانه فروش فرهنگی» منعکس کردیم. در همین دوره از فعالیت، ارشاد و سازمان تبلیغات اصلا فضای ما را نداشتند. همین الان هم سازمان تبلیغات حمایتی نمیکند و کمک آن چنانی به ما نشد، البته 4 سال پیش ارشاد برگزاری برنامههای سرای اهل قلم نمایشگاه کتاب استانی را به ما سپرد و اعتماد کرد.
وی افزود: 3 روز مانده به نمایشگاه و با توجه به نمایندگی هفت ناشری که ما در این نمایشگاه عهدهدار بودیم، از 7 غرفه، 3 غرفه به ما تحویل دادند. آن زمان جمعیت فرهنگی شیراز به یک کمیت مناسبی رسیده بود، که من به برگزارکنندگان نمایشگاه گفتم اگر 7 غرفه ما را که تعهد کردید ندهید روز افتتاحیه تمام فعالان فرهنگی شیراز در این جا تجمع خواهند کرد که موجب شد 7 غرفه به 14 غرفه ارتقاء پیدا کند و یک حضور قدرتمند داشته باشیم. حضور ما در این نمایشگاه یک بار فرهنگی به نمایشگاه داد و در برنامههای جنبی مثلا ما یک نویسنده، بومی بعلاوه یک نویسنده ملی را دعوت میکردیم و حضور مؤثری داشتیم. در این نمایشگاه به اعتراف یکی از دوستان اولین باری بود که تمام اهالی ادبیات کنار هم جمع میشدند و هیچ مواجههای میان روشنفکران و طیف مقابل ایجاد نشد. وقتی فضا خالی باشد این مواجهه و درگیری به وجود میآید. این نمایشگاه نقطه آغازی بود تا بعد از آن اقدامات جدیتری داشته باشیم. مثلا دوره 2 روزه از داستان تا فیلمنامه را با حضور حبیب احمدزاده و ... برگزار کردیم.
*مخاطب باید احساس کند یک شبکه پشتیبانی منسجم وجود دارد
موحد در ادامه گفت: یکی از سیاستهایی که گذاشتیم این بود که کمتر نمایشگاه کتاب برگزار کنیم و بر این باور بودیم که اگر بتوانیم به طور نمونه از یک مسجد یک نفر را بیاوریم و درگیر کنیم آن وقت حتی اگر خودمان هم نباشیم این کار و اتفاق جلو خواهد رفت. از مسجد خاتمالانبیاء(ص) در یکی از شهرکهای اطراف شیراز، یکی از آقایان علاقهمند شد به کتاب و گفت میخواهیم نمایشگاه کتاب در مسجد داشته باشیم. ما طی یک فرآیند وقتی کسی میآمد اجازه نمیدادیم خودش کتاب انتخاب کند بلکه او شرایط و مخاطبش را شرح میدهد و آن وقت ما به آن فرد کتاب میدادیم. ما در نظر داشتیم به گونهای عمل کنیم که مخاطبی که کتاب به دستش میرسد احساس کند که یک شبکه منسجم پشتیبان وجود دارد. این مسجد در اولین نمایشگاه که در ماه محرم برگزار شد، 60 هزار تومان فروش داشت در فاطمیه این میزان رسید به 400 یا 500 هزار تومان و محرم سال آینده مبلغ به 2 میلیون تومان رشد پیدا کرد. بعد از این به بچهها گفتیم، نگاه کنید این اتفاق یعنی اگر ما دیگر کاری به این مسجد نداشته باشیم هم خودشان یک اقدامی میکنند و بحث کتاب اینجا در جان افراد نهادینه شده است.
*مخاطب باید کتاب را لمس کند
وی در اشاره به بحث جریان سازی در حوزه کتاب گفت: از این جا به بعد جریانسازی در حوزه کتاب را شروع کردیم، 6 کار گروه تشکیل دادیم، کارگروه مدارس که گفتیم منظور از مدارس هم معلمین هستند و هم دانشآموزان. طرحی به نام ویترین کتاب را با کمک دو تن از معلمین آموزش و پرورش انجام دادیم که به آنها گفتیم دوستان معلمتان که مورد اعتماد هستند را جمع کنید و ما آنها را توجیه کنیم. این گروه بیست و چند نفره آمدند دفتر موسسه و ما مثل این شبکههای فروش محصولات از مطالبه رهبری، تمدن، فرهنگ و ... صحبت کردیم و در 15 دقیقه آنها را توجیه کردم تا یک تابلو در اختیار ما بگذارند و ما هفتهای 3 کتاب در این تابلوها معرفی کنیم، البته بعلاوه این کار از هر کتاب هم یک نسخه به مدارس میفرستادیم، زیرا معتقد بودم که «معرفی با عرضه» و «عرضه با معرفی» امکانپذیر است و مخاطب باید کتاب را لمس کند. این کار را شروع کردیم و بالای این معرفی کتاب هم مینوشتیم که اگر کسی از این کتاب میخواهد به این نقاط مراجعه کند. البته اگر مدارس کمک مالی میکردند با مقداری تخفیف میفروختیم ولی اگر نه همان قیمت پشت جلد، زیرا معتقدیم نباید به راحتی برای کتاب تخفیف داد و مردم باید این مسئله را درک کنند که برای کتاب پول خرج کنند.
موحد یادآور شد: اولین قدم این بود که همین بیست معلم کتابخوان شدند، زیرا کتابها را ورق میزدند. نکته بعدی این بود که معلم چون کتاب را معرفی میکرد تاثیر بیشتری داشت. البته در این بین ما کاری کرده بودیم و به خودشان نگفته بودیم این بود که در سه ماه ابتدایی فقط معلمها مهم بودند و هدف و برنامه این بود ولی خب چون پشتیبانی این کار با دشواری همراه بود و برخی مدارس همراه نشدند، این کار ادامه پیدا نکرد. یکی دیگر از کار گروههای موسسه کار گروه هیأتهای مذهبی بود ابتدا سعی کردیم فرد تأثیرگذار در هیاتها را شناسایی کنیم که معمولا مداح هیأت فرد تاثیرگذار بود. ده دوازده نفر از مداحان که با ما هم فکر بودند را شناسایی کردیم و کمی روی آنها کار کردیم تا خودشان با کتاب ارتباط برقرار کنند. بعد از آن گفتیم که در مراسمهای خود که به طور میانگین به سه هزار نفر مرتبط بودند کتاب معرفی کنند. حتی در این بین سه چهار نفر از این مداحان به ما تریبون دادند برای مثال هیأت عشاقالزهرا به ما اجازه داده بود که ماهی 20 دقیقه در جمع مخاطبان آنجا حرف بزنیم.
*کارگروه حوزه علمیه تجربه ناموفقی بود
وی افزود: اوایل شروع کار، قائل به تنوع بودیم یعنی میگفتیم هر کسی آمد یک کتابی برایش داشته باشیم که این روش کار را ذبح میکرد ولی در ادامه گفتیم تعداد محصول و کتاب مورد معرفی را کاهش دهیم ولی بتوانیم شایسته آنها را معرفی کنیم. کار گروه دانشگاه هم از دیگر کارگروههای ما بود که هم برای اساتید و هم برای دانشجویان برنامه داشتیم که خب در دانشجویان موفقتر بودیم. کار گروه حوزه علمیه از کارگروهها و تجربههای ناموفق بود. زیرا مثلا طلبه رمانخوان حرفهای را وقتی میگفتیم که طلبهها را جمع کن، میگفت آیا درست است که وقت سایر طلبهها را بگیریم تا رمان بخوانند که ما هم زیاد به طرف این عرصه نرفتیم.
*کارگروه اصناف به خاطر ضعف نیروی انسانی رها شد
این فعال فرهنگی در بیان فعالیتهای خود گفت: کارگروه اصناف هم دیگر کار گروهی بود که ایجاد کرده بودیم. رفتیم سراغ یک کارخانه لاستیکسازی و گفتیم که شما این تعداد کارگر دارید، که البته این مباحث لازمهاش این بود که آن فرد موردنظر درک فرهنگی داشته باشد تا بتوانیم به او پیشنهاد بدهیم، گفتیم اگر این کارگر و کارمند شما فرد با فرهنگ و اهل مطالعهای باشد تاثیرات زیادی در سود شما دارد، گفتیم که اگر او اینطور باشد از کار نمیزند، وجدان کاری را لحاظ میکند و ... که منجر میشود راندمان تولید کارخانهتان بالا رود. این موضوع را نیز مطرح کردیم که اگر این کارگر در منزلش هم یک همسر فرهیخته و فرزند اهل کتاب داشته باشد آرامش وی افزایش مییابد و این غیر مستقیم در کار تو تأثیر میگذارد. مدیر آن کارخانه گفت پیشنهاد شما چیست؟ گفتیم ما کیف کتاب را در نظر داریم که در آن برای پدر، مادر و فرزندان 4 کتاب قرار میدهیم که این کار هم سه مرحله انجام شد ولی ما به خاطر کمبود نیروی انسانی این طرح را هم رها کردیم ما کلا تمام کارهایمان را با 3 نفر انجام میدادیم.
*نمایشگاههای خیابانی اغلب کتاب زرد ارائه میکنند
وی به علت عدم حضور در اماکن عمومی اشاره کرد و گفت: حضور در اماکن عمومی و تفریحی شیرازی عملا بیفایده بود. ما حضور در اماکن شیراز را تجربه کردیم ولی نتیجه نمیگرفتیم، علتش هم همان نکتهای بود که گفتم و آن هم مخاطب با کتابهای ما غریبه بود. اغلب کتابهایی که در نمایشگاههای خیابانی وجود دارند کتابهای زرد است ولی ما این کتابها را عرضه نمیکردیم.
*کتاب یک رسانه است
سید مهدی موحد در بیان تجربههای فرهنگی خود گفت: در کار کتاب ما دو کلید واژه داریم:یکی اینکه کتاب کاربردی باشد و دوم کتاب لذتبخش باشد. اگر در کار کتاب به این دو پارامتر دقت نکنیم ناموفق عمل کردهایم. شما به عنوان مخاطب چرا کتاب میخوانید؟ کتاب فینفسه یک رسانه است وگرنه به ذات ارزش دیگری ندارد. مهمترین کتاب ما قرآن است که وقتی رفت بر روی نیزهها ارزش ظاهری خود را از دست داد. کتاب باید بتواند یک نیازی از مخاطب را برطرف کند و شما احساس کنید که به درد شما میخورد. یکی از دلایلی که موجب میشد ما در کار نتیجه بگیریم و به موفقیت برسیم، عامل زمان بود. ما احتیاج به زمان داشتیم تا بتوانیم کار و محصول خود را ارائه کنیم و این در محلهای رفت و آمد امکانپذیر نبود. ما یک ادعایی داشتیم. میگفتیم که شما این کتاب را ببر و مطالعه کن اگر راضی نبودی برگرد و پولت را پس بگیر. و هیچ وقت این اتفاق نیفتاد که کتاب برگردد. زیرا نسبت به محتوای کتابها اشراف داشتیم و تجربه کردیم ولی نکته اینجاست که برای این کار نیاز بود مخاطب وقت بگذارد تا من وی را توجیه کنم.
وی ادامه داد: ما نسبت به مخاطب با توجه به اطلاعاتی که از خودش میگرفتیم به وی کتاب پیشنهاد میدادیم؛ مثلا کسی که سه رمان مطرح جهان را مطالعه کرده بود به وی یک رمان سطح پائین معرفی نکردیم که برعکس این هم صدق میکند. ما در ساختمان مجتمع فرهنگی فضای مواجهه ایجاد کرده بودیم تا مخاطبان را با مباحث درگیر کنیم. از یک جایی به بعد احساس کردم که بچهها ادبیات من را دارند ولی مثل اینکه به نحو دیگری عمل میکنند و همین شد که یک امتحان از مرامنامه برگزار کردیم و بچهها زیر 12 شدند. همین موجب شد بگویم که رشد مجموعه با رشد عمق فهم نیروی انسانی یکی نبوده است که مصادف با یک اتفاق شد.
*از حول حلیم افتادیم در دیگ
ایشان در بیان آن اتفاق گفت: دانشگاه شیراز دارای یک فضای سبز مناسبی بود که در آن برهه موجب شد تا ما با دانشگاه و شهرداری وارد مذاکره شویم و طرح پارک را پیشنهاد کنیم. گفتم هزینه نگهداری از فضای سبز برعهده شهرداری، مالکیت با دانشگاه و ما هم به عنوان مجری وارد کار میشویم و به مدت یک سال کار را اجرا میکنیم. در ابتدا موافقت شد ولی در همان دوره رئیس دانشگاه در حال جابجایی بود. ریاست دانشگاه نامه زد که طی دو هفته این فضا به ما واگذار شود. حراست دانشگاه زیر بار این موضوع نرفت، فضایی در داخل دانشگاه بود، که قابلیت جداسازی وجود داشت ولی حراست میگفت که تامین امنیت این نقطه سخت است. با این حال این فضا به ما واگذار شد و ما هم از حول حلیم افتادیم در دیگ. در دورهای که ما با بحران نیروی انسانی روبرو بودیم مسئول فروش خود را آنجا گذاشتیم و به خاطر ضعفهای حسابداری دچار چند دستگی گشتیم و موجب شد که از شریک خود جدا شوم و بچههای کتاب را طی یک سال تعطیل کنیم.
*مجموعههای کوچک پایدار به جای مجموعه بزرگ الگو
وی افزود: در آن برهه با نگاهی به مرکز مطالعات ارتباطات فرهنگی فکر میکردم و شخصا از فروش کتاب خارج شدم و به یک نتیجه رسیدم که به جای راهاندازی یک مجموعه بزرگ الگو مجموعههای کوچک پایدار ایجاد کنیم و به سمتی حرکت کردیم که یک نفر را علاقمند کنیم که خودش در یک جا یک کتاب فروشی راهاندازی کند. یک ایدهای را بردیم اتحادیه انجمن اسلامی دانشآموزی که در فضای دانشآموزی حداقل هر مرکز استانی یک پایگاه کتابی ایجاد کنیم که به صورت ابتدایی در استان فارس با اسم پلاک هشت راهاندازی کردیم که اولین کافه کتاب در شیراز بود.
*آمادهایم استان فارس را پوشش دهیم
موحد ادامه داد: مؤسسه میثاق حالا آمده پای کار تا این مدل فعالیت در حوزه کتاب را گسترش دهد و امروز شبکهای در نقاط مختلف تشکیل شده که اسم آن خوشه است. تقریبا 80 مجموعه اصلی و 100 مجموعه نیز به صورت مهمان هستند که کم کم شکل میگیرد و این شبکه ارتباط خوبی هم با مجمع ناشران انقلاب اسلامی دارد. این شبکه از مجموعههای خصوصی شکل گرفته که روی پای خود میایستند. اکنون به سمتی رفتیم که هر استانی دفتر استانی خوشه را راهاندازی کند. در یک سال گذشته به سمتی پیش رفتیم که یک شبکه مراکز فرهنگی تولید و توزیع محصولات فرهنگی با محوریت کتاب در استان فارس داشته باشیم. شبکه خوشه یک شبکه ملی است که مجمع ناشران انقلاب اسلامی هم برای بحث سپردن توزیع در کشور به این شبکه اعلام آمادگی کرده است. ما در استان فارس این آمادگی را داریم که در هر شهرستان حداقل یک فروشگاه داشته باشیم.
*اگر درآمدزا نباشد، جلو نمیرود
وی در پایان به درآمدزا بودن کار فرهنگی اشاره کرد و گفت: ذات این کار درآمدزا است زیرا اگر درآمدزا نباشد جلو نمیرود و این نشان میدهد که کار خودجوش غیر دولتی و مردمی انجام شده و ثمره نیز داده است و اگر مدل خوبی اجرا شود این کار درآمدزا است.
نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
املای صحیح کلمه "هول" در ضرب المثلی که توی تیتر استفاده کردید به این شکل است:
از "هول" حلیم افتادیم در دیگ!