کاپشن کهنه اشرافی!
اقسام اشرافیت
ما چند نوع اشرافیت داریم. یکی اشرافیت رایج مالی و اقتصادی است. یعنی کسی وضع مالیاش خوب میشود و خود را از طریق وضع مالی از جامع ممتاز میکند و از زمانی که بشر بوده این اشرافیت هم وجود داشته است. انسانها حس میکردند چون اموال بیشتری دارند، ثروتمندترند، پس از دیگران برترند. اما اشرافیت دیگری هم داریم که اشرافیت سیاسی است و از اشرافیت اول خیلی خطرناکتر است. اشرافیت سیاسی یعنی ممکن است کسانی خیلی ظاهر فقیرانهای هم داشته باشند، پیاده یا با مترو و اتوبوس رفت و آمد کنند، روی زانوی شلوارشان وصله داشته باشند یا نان و پنیر بخورند اما خودشان و آرا و نظراتشان را برتر از دیگران میدانند. مثلاً می گویند: ما از نظر سیاسی متعلق به این تفکر هستیم یا می گویند: من یک تفکر و خط جدید هستم، من آن قدر بزرگ و مهم ام که خودم رأس یک جناح هستم. این اشرافیت سیاسی خیلی کشندهتر از اشرافیت نوع اول است. نوع اول مشخص است و مورد پسند جامعه هم نیست. جامعه خوشش نمیآید و میگوید فلانی خودش را میگیرد! و به چنین شخصی فوراً بی اعتنایی و پشت میکنند. اما اشرافیت نوع دوم انسانها را فریب میدهد و انسانها می گویند این چقدر ساده زیست و نهایت انقلابی گری است و کاپشنش برای صدر اسلام است و ماشین ندارد و با دوچرخه میآید و خیلی انسان خوبی است! این انسان که در خودمحوربینی و تکبر و تفرعن سیاسی اشرافیت سیاسی دارد و به واسطه موقعیت و جاه و مقامش خود را برتر از دیگران میداند، میگوید: رئیس فلان جا هستم، پس از بقیه مهمتر هستم، در حالی که ممکن است هر روز نان خالی بخورد. میگوید من مسئول فلان جا یا یک جریان هستم و یک عده را هم به خود نسبت میدهد و میگوید آنها هم که طرفدار من هستند، چون اشرافیت یعنی خود را از دیگران برتر دانستن! اینها به خاطر جایگاه و پست و مقام، اشرافی هستند. این نوع اشرافیت فریب دهنده است و کشف آن به سادگی اتفاق نمیافتد و وقتی متوجه خطر آن میشویم که دیگر آب از سر گذشته است. چون این نوع از اشرافیت حتی در نقش بازی کردن هم خیلی ریاکارانه تواضع میکند. میگوید: من متعلق به شما هستم و کسی نیستم و کوچک و خاک پای همه شما هستم. برخی از اشراف سیاسی حتی تواضع دروغین و ریاکارانه هم دارند، در صورتی که اشراف مالی اصلاً متواضع نیستند. اشراف سیاسی خودشان را از عالم و آدم برتر میدانند و کس دیگر را لایق نظر دادن و حرف زدن نمیدانند و گوشهایشان بسته و حرف هیچ کس را نمیشنوند و می گویند: بقیه چه کسی هستند که بخواهند حرف بزنند! ما شأنمان اجل از این است که بخواهیم حرف دیگران را گوش کنیم و از دیگران مشورت بگیریم! و در ظاهر میگوید: من خادم شما هستم و جارو بدهید خانهتان را جارو کنم و گردن او هم کج است و کاپشنش هم کهنه و وصله دار است! یک نوع دیگر، اشرافیت علمی است که افراد به خاطر سواد و موقعیت علمی، خود را بالاتر میدانند و می گویند: ما اهل فکر و علم هستیم و بقیه هم یک مشت جاهل و نادان هستند! این نوع اشرافیت بین اهل علم وجود دارد. کسی ممکن است جزو اشرافیت مالی-اقتصادی و سیاسی نباشد اما جز اشرافیت علمی باشد و این نوع بیشتر گریبان گیر کسانی میشود که نیمچه سواد دارند. تا بدان جا رسید دانش من/که بدانم همی که نادانم/دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت/یک موی ندانست ولی موی شکافت. به همین خاطر کسانی که در قلههای علمی هستند دچار اشرافیت علمی نمیشوند اما آنها که بهرههای محدود و کم بردهاند، دچار اشرافیت علمی میشوند که متأسفانه در اساتید، روحانیون و فضلای قلابی دیده میشود. یک نوع دیگر هم اشرافیت اصل و نسبی است. یعنی شخص پُز میدهد که من نوه فلانی هستم یا خانواده ما فلان خانواده بوده است! اینها همه دامنگیر جامعه ما است. گاهی اوقات سه یا چهار نوع از این اشرافیتها یکجا جمع میشود. یعنی شخص، اشرافیت خانوادگی، علمی و سیاسیاش را به رخ میکشد. اینها که مرکب هستند خیلی پیچیدهتر و کشندهتر و اتفاقاً متعفنتر هستند. وقتی کسانی اشرافیت مرکب داشته باشند، جامعه دیگر از اینها منزجر است و اینها باید خیلی انگشتهای دست و پایشان را در آرد بزنند تا جامعه اینها را با مادرش اشتباه بگیرد! اینها گرگی هستند که به درب خانه آمدهاند و دارند صدای بزبز قندی در میآورند! یا باید جامعه خیلی شنگول و منگول باشد که اینها را به جای مادرش قبول کند یا اینکه باید اینها خیلی در گریم خودشان موفق باشند تا جامعه اینها را به جای مادر و منجی خودش و نخبه سیاسی اشتباه بگیرد. در روزگار فعلی اینها را داریم و در عصر قجر نیست! مثلاً یک زن چهل پنجاه ساله یک رفتار زننده اخلاقی، نازل و خیلی بدتر از کودکانه که خلاف اخلاق و شرع است مرتکب میشود، که این رفتار از یک دختر هفت هشت ساله هم بعید است، وقتی به او می گویند این رفتار در شأن شما نیست مثلاً میگوید: می دانی من نوه چه کسی هستم؟ من نوه بنیانگذار انقلاب هستم! من نوه امام هستم. به نوه امام، خاندان امام، به امام فحش دادید!؟ این اتفاق معاصر است. پس وقتی میگوییم اشرافیت، باید در نظر بگیریم که اینها گونههای مختلف این پدیده، بیماری و عفونت اجتماعی و در عین حال فردی است.
آسمان سوراخ شده و من پایین افتادم!
بعضیها میتوانند جزء یکی از انواع اشرافیت یا ترکیبی از آنها باشند که حالا خود یا خانوادههایشان بعضی از رفتارهای عبادی را انجام میدهند، مثلاً نماز میخوانند، روزه میگیرند و چهره انسانهای متدین به خودشان میگیرند اما اصولاً از دین، روح دین، هویت دین و محتوای دین خالی هستند و بویی نبردند. بعضاً ممکن است ظاهر و مناسک دین را انجام دهند اما حقیقت دین را نفهمیدند. در واقع معصومین (ع) و پیامبر (ص) را درک نکردند. این دین داری ناقص و ظاهری و مناسکشان را برای خودبرتربینی و فرعونیت بهانه میکنند. یعنی می گویند دقیقاً آسمان سوراخ شده و من پایین افتادم! و همه باید مطیع و بنده من باشند و جلوی من تعظیم و تکریم کنند. اگر یک نفر اشکال من را بگوید، دارد من را تخریب میکند و در دهانش میزنم. میگوید: به خاطر اینکه من این مقدار کار عبادی کردم و سوابقش را به رخ میکشد که مثلاً سیصد و چهل مسجد و پنجاه نواخانه ساختم و به شصت و دو هزار یتیم نان دادم! ممکن است این را به آن اشرافیت خانوادگی یا حتی اشرافیت علمی اضافه کند و ممکن است کسی با گارد و پوسته مذهبی مرتکب اشرافی گری شود. به سرعت میشود فهمید که این شخص بویی از دیانت و مذهب نبرده است و حداقل شناخت ظاهری را هم از مذهب و دین ندارد. تواضع و رفتار واقعی و خود را در بندگی خدا از همه عقبتر دیدن و دیگران را در سعادتمندی از خود پیشتر دیدن و دائماً خود را ملامت کردن، جزء بدیهیات دینی است. بعضیها ممکن است مورد الگوی مردم قرار نگیرند و بلکه مورد تنفر هم قرار بگیرند اما بعضی دیگر چون جاه طلب و بازیگران قوی هستند ممکن است نقش بازی کنند و مردم هم فریب بخورند و اینها پست و مقام هم بگیرند یا حتی خودشان را به دلیل ارضای جاه طلبیشان به عنوان الگوی مردم هم جا بزنند، اما مشت اینها خیلی زود باز میشود. بالاخره ممکن است مردم در کوتاه مدت بین اینها و انسان واقعاً خوبِ دین دار تفکیک قائل نشوند اما در دراز نمیشود صاحبان فطرت را فریب داد.
ماسک زیبا بر چهره اشرافیت
اگر برای عامه مردم کشف شود که یک رفتار مشحون از اشرافیت است، برای آنها عادی نمیشود، بلکه از آن بدشان میآید و همیشه برای آنها زننده است. اما بعضیها اشرافیت را میپوشانند و ماسک زیبایی به چهره آن میزنند. مثلاً اشرافیت سیاسی میتواند چنان نقشی بازی کند که مردم بگویند: چه انسان خوب و ساده زیستی است و همان هست که میخواستیم و سوپرمن و قهرمان عدالت گستری است! مردم فریب خوردند. چون خیلی او را دوست دارند ممکن است جا پای این شخص بگذارند و کارهای او را تکرار کنند و ادای او را در بیاورند اما نمیدانند که او چه میکند، وقتی فهمیدند، آنوقت منزجر میشوند. یا ممکن است کسی با ماسک دینداری و مناسک دینی و عبادی، خود را یک قدیس جا بزند و مردم هم تعظیم و تکریم کنند، اما وقتی فهمیدند، متنفر میشوند. یا ممکن است کسی اشرافیت علمی خود را به رخ بکشد و مردم فکر کنند او میفهمد. در کوتاه مدت میشود مردم را فریب داد ولی وقتی مردم بفهمند که کسی اهل تفرعن است، از او منزجر میشوند. دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. چون عموم جامعه از فرعونیت و کسی که خودش را از مردم بالاتر میداند، خوشش نمیآید.
ماسک دینی بر چهره اشرافیت
سبک زندگی میتواند از کسانی که الگوهای جامعه هستند تسری پیدا کند، حالا این الگوها چه مسئول باشند و چه مسئول نباشند. فرض کنید شخصی عالم دین است و از لحاظ دینی مورد احترام مردم است. چه ساده زیست باشد و چه عکس آن، سبک زندگی او میتواند الگوی مردم باشد. سبک زندگی یک مسئول میتواند الگو باشد. حالا اگر کسانی محبوبیت داشته باشند، به همان میزان، الگو بودنشان بیشتر میشود و سبک زندگیشان بیشتر مورد تقلید قرار میگیرد. حالا اگر شخصی به دلیلی، مقبول و مورد پذیرش و احترام مردم است و حتی کار غلط و زشتی انجام بدهد، حتی آن کار غلط و زشت میتواند هنجار شود و به یک ارزش تبدیل شود. ممکن است افرادی هم که علائق دینی دارند فریب بخورند. آنهایی که ماسک دینی زدند، میتوانند افراد فاقد قوه تشخیص و علاقهمند به دین را خیلی راحت فریب دهند. کسانی که بازیگران خوب و وقت شناسی هستند میتوانند با بازکردن دکان دینداری و دین فروشی، علاقهمندان ساده لوح دین را فریب دهند. اگر کسی روح دیانت را بشناسد و با منابع غنی دینی ارتباط داشته باشد، فریب نمیخورد. اگر کسی حضرت امیر (ع) را بشناسد و قبول داشته باشد و یک جمله در نهجالبلاغه دیده باشد که: «کوه ثروت پدید نمیآید جز با چاههای فقر»، آن وقت اگر ببیند فلان شخص، مسئول، آیت ا...، سردار، دکتر و هرکسی دارد ماشین پانصد میلیونی سوار میشود و در منزل چند میلیاردی زندگی میکند، میگوید: این با روح دیانت و با علی (ع) سازگار نیست و او دروغ میگوید و دین دار نیست. وقتی از او میپرسیم سندت چیست؟ میگوید: نهج البلاغه. میگوید این شخص دین دار نیست چون با قرآن سازگار نیست و قرآن میفرماید: «و فی اموالهم حق المعلوم و للسائل المحروم»، اینها اگر حق سائل و محروم را داده بودند که دیگر خود و فرزندانشان ماشین میلیاردی سوار نمیشدند. وقتی میپرسم این شخص حق سائل و محروم را داده و هزار نفر را تحت پوشش قرار داده است میگوید: میتوانست بیست هزار نفر را تحت پوشش داشته باشد! اگر این افراد، سائل و محروم را تحت پوشش قرار میدادند، دیگر نباید در ایران سائل و محروم میداشتیم و این افراد کوتاهی کردند.
ماشین صد میلیونی وزیر محل تأمل است!
سبک زندگی دینی برای مسئولین رده یک، رده دو، مسئولین پایینتر و مردم عادی تعریف شده است. خوب زندگی کردن به معنای گران زندگی کردن نیست بلکه به معنای سالم زندگی کردن است. اینها خیلی فرق میکند. در نظام دینی هر قدر مسئولیت بالاتر باشد، باید زندگی سادهتر باشد و دستور مسلم دینی است. ممکن است مثلاً در رده رهبری داشتن یک ماشین شخصی معمولی هم میتواند ممنوع باشد، چون رهبری وقتی میتواند ماشین شخصی معمولی برای خود داشته باشد که عامه جامعه بتوانند داشته باشند. در مورد روسای قوا، وزرا و نمایندگان مجلس این مقداری تخفیف پیدا میکند ولی رئیس یک اداره در یک شهر معمولی، که جزء مردم معمولی است و کار میکند و با درآمد حلال ماشین صدمیلیونی هم میخرد، اشکال ندارد. ولی وقتی یک وزیر ماشین صدمیلیونی سوار میشود، محل تأمل است. اگر مسئولینی وجود داشته باشند که هر چه سمتشان بالاتر میرود علاقهشان به دنیا بیشتر شود و سعی کنند بیشتر از لذتهای دنیایی بهره ببرند، این در جامعه به یک مسیر تبدیل میشود به شرطی که این مسئولین مورد اعتماد جامعه باشند. محمد رضا پهلوی برای خود کاخ میساخت اما عموم جامعه خوششان نمیآمد و غیر از عده کمی، کسی از او الگو نمیگرفت. مثلاً شخص در زمان خودش نه مثل شاه بلکه با تقلید از او سعی میکرد برای خود کاخ بسازد مثل سرمایه دارهایی که به دربار وابسته بودند. مثلاً هژبر یزدانی هم دوست داشت مثل شاه باشد یا محمد خان ضرغامی در استان فارس دوست داشت مثل شاه پُز بدهد و در حد خود کاخ و خدم و حشم و تفنگچی داشت. یا در روستای اجدادی ما آقایی بود که دوست داشت شاه باشد. وقتی همه خانه خشت و گلی بیست متری داشتند او از زمان رضاخان یک خانه سیمانی دوهزار متری ساخته بود و همیشه ده نوکر در خانه داشت و همیشه هم نوکرهایش را گرسنه نگه میداشت. مثلاً پُز میداد که من پنج شکار کردم و سرخ کردم، دور میریزم اما یک لقمه از آن را به رعیت و کلفتهایم نمیدهم چون اگر بخورند هار میشوند! او هم سعی میکرد مثل رضاخان باشد. آنها سعی میکردند چنین باشند چون الگویشان بود اما نزد عموم جامعه چنین چیزی محبوبیت نداشت و از آن تقلید نمیکردند و بدشان میآمد. اما اگر فضایی باشد که مردم، مسئولین و دستاندرکاران سیاسی و صاحب منصبها را قبول داشته باشند، آنها و حتی کارهای غلط آنها نیز الگو میشود، مگر اقلیتی که اهل تفکر هستند. اقلیت اهل تفکر هرچه ببینند با شاخصهای دینی قیاس میکنند، اگر با شاخصهای دینی تطبیق نداشت نه اینکه قبول نکنند بلکه شخص را محکوم میکنند و یقه او را میگیرند. ■