ابرمردی از دهه ۷۰ که به عشق امام حسین برای دفاع از حرم رفت
«میگویند افغانستانیهایی که برای دفاع از حرم میروند برای گرفتن کارت اقامت یا پول است اما علی محمد هم کار داشت و هم کارت اقامت» اینها تاکیدات زرگل هزاره مادر شهید علی محمد هزاره است. مادری که صبر خود را از حضرت زینب (س) میداند و از اینکه پسرش با دفاع از حرم حضرت زینب(س) مایه روسفیدیاش نزد حضرت زهرا(س) شده، خوشحال است.
در بیان خاطرات مادرانه زرگل هزاره ابتدا کودکیهای علی محمد نقش میبندد، « علی محمد فرزند دومم بود. با وجود اینکه خیلی بچه بود اما غیرت زیادی داشت. با برادر بزرگش به مدرسه میرفت با این حال همیشه در دعواهای کودکی هوای برادرش را داشت و از وی حمایت میکرد».
اراده قوی و مصّر بودن علی محمد برای رسیدن به خواستههایش از ویژگیهای است که مادر شهید به آن اشاره میکند، ویژگیای که سبب شد علی محمد 2 ماه برای رفتنش به سوریه به مادر اصرار کند تا بلاخره مادر رضایت دهد. زرگل هزاره درباره این ویژگی علی محمد میگوید: « همیشه از کودکی هر آنچه را میخواست به دست میآورد، حتی برادر بزرگش هر چه میخواست به علی میگفت و علی به من اصرار میکرد تا راضی شوم».
مادر خاطره شیرینی از دوران کودکی و اصرارهای علی محمد برای رسیدن به خواستههایش دارد، خاطرهای که بازگو کردنش برای مادر لبخند بر لبانش میآورد « عروسی خواهرم بود و علی محمد اصرار داشت که برایش لباس دامادی بگیرم. تمام شهر را گشتم تا توانستم کت و شلوار دامادی با کفشهای براق برایش تهیه کنم».
احترام ویژه به مادر از دیگر ویژگیهای علی محمد بود، مادر شهید میگوید: « با پدرش برای جمع کردن آهن میرفتند هر وقت از سرکار برمیگشت با همان حالت با لباس کار و دست سیاه میآمد و با من سلام و احوالپرسی میکرد. پدرش میگفت اول دست و صورتت را بشور بعد سراغت مادرت برو اما علی محمد میگفت: « تا مادر را نبینم خستگی از تنم در نمیرود».
خانواده هزاره کارگاه کوچک خیاطی در خانه دارند که از این طریق امرار معاش میکنند، کارگاهی که گوشه گوشهاش برای آنها خاطره علی محمد را زنده میکند. مادر شهید میگوید: « شبها تا دیروقت کار میکردم. علی محمد میآمد و میگفت: « مامان تعطیل کن خسته شدی» سیم چرخ را میکشید و میگفت: پاشو خسته شدی». یاد خوبیهای علی محمد بغضش را میترکاند و خوبیهای علی محمد در نمناکی صورت و صدای هق هق مادر گم میشود.
آرامتر که میشود با لهجه شیرین افغانی از ما عذر میخواهد، لهجهاش مرا یاد گذشتههای دور میاندازد، گذشتههایی که ایران و افغانستان مرزکشی نشده بود و همه مردمان یک سرزمین بودیم هرچند امروز هیچ یک از ما و پدران و مادران ما آن گذشته را به یاد نداریم اما وجود علی محمد و دیگر شهدای فاطمیون میگوید ما هنوز مردمان یک سرزمین هستیم.
راضیه سلطانی، همسر علی محمد لهجهاش غلیظتر از مادر است، با همان لهجه شیرین از تاکید علی محمد بر احترام به پدر و مادرش میگوید: « هر زمان که از سوریه تماس میگرفت تاکید میکرد که هوای پدر و مادرش را داشته باشم».
دوباره یاد علی محمد در ذهن و زبان مادرانه زرگل هزاره نقش میبندد و از اصرار به رفتن علی محمدش میگوید: « زمانی که جنگ سوریه شروع شد اجازه خواست که برود اما من اجازه نمیدادم. سال گذشته با خانواده به کربلا رفتیم اما علی محمد به دلیل اینکه همسرش تازه از افغانستان آمده بود و مدارک لازم را نداشت نتوانست بیاید.
بعد از آن مدام مداحی و سینهزنی گوش میکرد. برادرش به او میگفت الان که محرم و صفر نیست. علی محمد در جواب میگفت همه شما کربلا رفتین اما من نرفتم. با ناراحتی به اتاق خودش میرفت و سینهزنی و گریه میکرد».
مادر شهید میافزاید: « دو ماه به من اصرار کرد تا بلاخره راضی شدم. 4 ماه در سوریه بود. هر دو هفته یکبار تماس میگرفت هر بار از او میپرسیدیم آنجا چه خبر است چه کار میکنی؟ چیزی نمیگفت. 17 روز به بازگشتش مانده بود که به ما خبر دادند مفقود شده است».
زرگل هزاره نمیدانست که مفقودی پسرش یعنی چی؟ و کی قرار است برگردد؟ 7 ماه چشم انتظار علی محمدش بود و به هر وسیلهای که میشناخت از نذر و پهن کردن سفره دعا تا زیارت حضرت سیدعلاءالدین حسین (ع) متوسل میشد تا پسرش برگردد و بلاخره اول محرم خبر آمد که علی محمد شهید شده است.
راضیه سلطانی، همسر شهید میگوید: « اول دلم راضی نمیشد که به سوریه برود اما وقتی اصرار و شوقش را دیدم مخالفتی نکردم. هر بار که تماس میگرفت دعا میکردم زنده بازگردد حتی زمانی که گفتند مفقود شده باور نمیکردم شهید شده باشد و انتظار داشتم زنده بازگردد».
همه برای تشییع پیکر علی محمد آمدند از اعضای تیپ فاطمیون استان فارس تا جوانان هیئت محله اما زرگل هزاره بیتاب دیدار فرزند است هر چه اصرار کرد حاضر نشدند پیکر بیسر علی محمد را به مادر نشان دهند، مادر شهید میگوید: « هر چی خواهش کردم و تمنا کردم پیکرش را نشانم ندادند آخر کار بهم گفتند که علی سر نداشت چه چیزی را میخواهی ببینی».
باز هم بغض مادرانه اما این بار صبورانهتر از قبل از صبوری پسرش میگوید: « هیچ وقت مرا ناراحت نکرد. هر وقت دعوایش میکردم یا حرفی میزدم که ناراحت میشد سرش را پایین میانداخت و چیزی نمیگفت. همیشه قبل از آمدن به خانه زنگ میزد تا اگر چیزی احتیاج دارم تهیه کند».
حجاب از تاکیدات همیشه شهید علی محمد هزاره بوده است، مادر شهید میگوید: « همیشه به خواهرانش اصرار میکرد که چادر بپوشند حتی زمانی که سیما خواهر کوچکش تنها 12 سال داشت حقوقش را آورد و گفت برای «سیما» چادر بخر تا بدون چادر بیرون نرود».
مینا هزاره خواهر کوچک علی محمد با تاکید بر صحبتهای مادرش میگوید: « علی محمد همیشه بر حجاب ما تاکید میکرد و من از زمانی که علی محمد شهید شده برای حفظ حجابم بیشتر تلاش میکنم و حتی برای شناخت بیشتر حضرت زینب(س) بیشتر کتاب میخوانم».
دلتنگیهای خانواده برای علی محمد پایان ندارد و مادر که تا همیشه برای علی محمدش دلتنگ است میداند که شهدا زندهاند برای همین همیشه با علی محمد صحبت میکند، میگوید: « بعد از شهادت خواب دیدم که علی محمد در پارک پر از گل بود و غنچههای گل روی آب قرار میگرفت و من تعجب کردم که چرا گلها وارونه نمیشوند. خیلی ناراحت بودم و ابراز دلتنگی میکردم، علی محمد به من گفت چرا انقدر ناراحتی؟ ببین من زندهام».
انتهای پیام/