صبحها بعد از نماز مینشست و دعا میکرد؛ معنویتش خیلی بالا بود. یک روز بعثیها ریختند داخل و همه را زدند؛ به پیرمرد گفتند: «تو اینجا چه میخوانی؟» او گفت: «به کوری چشم دشمنان به امام خمینی رهبر عزیزم دعا میکنم».
کد خبر: ۴۰۹۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۴/۱۷