شهدای تفحص؛
امیدی نمانده بود که ناگهان محسن فریادی زد. صدایش به ناله بیشتر شبیه بود. نمیدانم از شادی موفقیت بود یا به یاد برادر شهیدش افتاده بود و احساس میکرد، استخوانهای برادرش را پیدا کرده است. همه جمع شدند با صبر و حوصله، خیلی آرام خاکها را کنار زدیم. درست یک جنازه کامل پیدا شد؛ اما چرا دست نداشت؟! هر چه گشتیم اثری از دستهایش نبود، ولی قمقمهاش پر از آب بود.
کد خبر: ۴۸۷۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۹/۲۶