نور فرهنگ از کوچه پس کوچه های تاریخی و فرهنگی شیراز ساطع نمیشود
خیابان حضرتی حالا تبدیل به یک مرکز فروش بزرگ شده است که از ابتدای خیابان تا انتهای آن پاساژ و مغازه ها خود نمایی می کنند. اما در پشت این فروشگاه های رنگارنگ مردمانی زندگی می کنند که با فقر و ناامنی روز را به شب می رسانند.
شیرازه؛
در ابتدای خیابان حضرتی سر تعظیم، ارادت و عرض ادب به ساحت مقدس حضرت
احمدبن موسی علیه السلام فرود می آوریم سر که بلند می کنیم تقلای یک کارتن
خواب را به خوبی می بینیم که حتی نای بستن یک کیسه پلاستیک را ندارد.
آنطرف تر زنی که سر تا پایش را لجن گرفته تلو تلو کنان از کنارمان عبور می کند، کودکی که با التماس می خواهد فال و کتاب دعاهایش را بفروشد. تمام تمرکزمان از زیارت و ورود به سایه امن شاهچراغ به هم می ریزد.
آنطرف تر زنی که سر تا پایش را لجن گرفته تلو تلو کنان از کنارمان عبور می کند، کودکی که با التماس می خواهد فال و کتاب دعاهایش را بفروشد. تمام تمرکزمان از زیارت و ورود به سایه امن شاهچراغ به هم می ریزد.
خیابان
حضرتی حالا تبدیل به یک مرکز فروش بزرگ شده است که از ابتدای خیابان تا
انتهای آن پاساژ و مغازه ها خود نمایی می کنند. اما در پشت این فروشگاه های
رنگارنگ مردمانی زندگی می کنند که با فقر و ناامنی روز را به شب می رسانند.
وقتی
سادگی و معصومیت نگاه ساکنان محله هایی که بزرگان و چهره های ماندگار شهر
در آنجا پرورش یافتند جایش را به ترس و وحشت از باجگیری و آزار و اذیت
قلدران محل داده است دیگر نمی توانی منتظر باشی که نور فرهنگ از دل این
کوچه پس کوچه ها ساطع شود.
از پاساژهای
رنگارنگ می گذریم، با وحشت تمام اولین قدممان برای ورود به کوچه مسجد
بغدادی را بر میداریم که نگاهمان با چشمان از حدقه بیرون زده و منتظر
آدمهایی گره میخورد که انگار مرز منطقه نظامی شان را در هم شکسته ایم! بی
توجه به راهمان ادامه می دهیم؛ مردمان این کوچه پس کوچه از حرف زدن ترس
دارند، خط نگاه های نگرانشان را که می گیریم انتهایش سمت خرابه هایی می رود
که پاتوق خلافکاران و زورگویان محله شان است.
بعد
از کلی تلاش با چند نفری صحبت می کنیم که با دقت تمام و ترس، دور و برشان
را برانداز می کنند تا باجگیران به سراغشان نروند و کار و کاسبی شان را به
هم نریزند.
آسمان اینجا آبی است اما خانه هایش کلنگی است.
به دنبال باز کردن سر صحبت با یکی از اهالی این فقیرخانه آنقدر این در و آن در میزنیم ولی هیچ کسی حتی حاضر به جواب دادن نیست.
آسمان اینجا آبی است اما خانه هایش کلنگی است.
دو
خلافکار در خرابه ای نشسته و ما را زیر نظر گرفته اند انگار که با نگاه
معنادارشان می پرسند که چرا بی اذنشان به قرق وارد شده ایم!
غریبه ها در این محل تابلو هستند؛ حتی دخترکانی که گوشه چادر مادرشان را محکم گرفته اند با تعجب نگاهمان می کنند.
اسکناس های پاره و مچاله ای در دست یک معتاد کز کرده کنج دیوار فریاد میزند که این مرد؛ سنگ بنای خانه اش را روی ویرانه قلب همسر و کودکانش می سازد.
مشاهده فقر و نداری اجازه ادامه دادن راه را نمی دهد و توان از پاهایمان گرفته است.اصلا مگر ساکنان این محله که از فرط نداری به این فسادخانه پناه برده اند چاره دیگری هم دارند؟دل و قلب این کوچه پس کوچه ها خانه تکانی لازم دارد! مکانی که باید سمبل آرامش و معنویت باشد و فرهنگ را در کوچه پس کوچه هایش لمس کرد تبدیل به جولانگاه خلافکاران و معتادان شده و امنیت را از زندگی ساکنانش ربوده است.
غریبه ها در این محل تابلو هستند؛ حتی دخترکانی که گوشه چادر مادرشان را محکم گرفته اند با تعجب نگاهمان می کنند.
اسکناس های پاره و مچاله ای در دست یک معتاد کز کرده کنج دیوار فریاد میزند که این مرد؛ سنگ بنای خانه اش را روی ویرانه قلب همسر و کودکانش می سازد.
مشاهده فقر و نداری اجازه ادامه دادن راه را نمی دهد و توان از پاهایمان گرفته است.اصلا مگر ساکنان این محله که از فرط نداری به این فسادخانه پناه برده اند چاره دیگری هم دارند؟دل و قلب این کوچه پس کوچه ها خانه تکانی لازم دارد! مکانی که باید سمبل آرامش و معنویت باشد و فرهنگ را در کوچه پس کوچه هایش لمس کرد تبدیل به جولانگاه خلافکاران و معتادان شده و امنیت را از زندگی ساکنانش ربوده است.
آری
اینجا دقیقا در همسایگی حرم یکی از بهترین مخلوقات عالم، جای گرفته! جایی
که باید معنویت و آرامش به زائران هدیه دهد اکنون با ظاهر تجاری فریبنده اش
فقر و فساد و فحشا را در بطن خود پنهان کرده است. امیدواریم روزی برسد که
قدم زدن در کوچه پس کوچه های قدیمی ترین نقاط این شهر جنت طراز آرامش بخش
شود نه اینکه روح را به دلیل آنچه ذکر شد کدر کند.
*نیلوفر پرتو
*نیلوفر پرتو
نظرات بینندگان