مرگ تدریجی آدمکهای دودی
برای شهری که از باران تشنه است، دلم برف خواست اما یاد آن 1000 نفری افتادم که قرار است به قول جانشین فرمانده نیروی انتظامی فارس در ایام نوروز جمعآوری شوند و به 300 نفر حاضر در دهکده سلامی بپیوندند و بعد هم رها بشوند و روز از نو و روزهای خفتبار از نو؛ تا نوروز 98 که دوباره بیشتر از سال قبلشان دورهم جمع بشوند!
تا پایان آخرین روزهای اسفند در کوچهپسکوچههای شهر، میان زبالهها و تعدادی هم چند قدم جلوتر از ساختمان بزرگ شورای شهر شیراز باید شب و روز بگذرانند؛ برف اگر ببارد کمتر کسی نگران تن لرزان و شکمِ گرسنه و جسم نحیفشان میشود، برف اگر ببارد تبدیل به آدمبرفیهای میشوند که در شعر حجت اشرف زاده نیز گم میشوند «برف آمد برف آمد یک زمستان گم شدم».
نمیدانم اگر خواهر یا برادر یکی از مسؤولان شهرمان دچار این بیماری مهلک اعتیاد میشد، اینچنین بیتفاوت از کنار زنان و مردانی میگذشتند که آدمکهای دودی بافت تاریخی و اطراف حرمهای ما هستند؟
«سومین حرم اهلبیت» بودن شیراز را بارها و بارها در نطقهای پیش از دستور خود میگویند و چون برخی از اعضای شورای قبلی و شهردارهای قبلتر سخنرانی آتشین میکنند، اما انگار غریبهاند با امامزادهای که کتابت قرآن میکرد تا بنده آزاد کند، شاهچراغی که چون پدران خود فقیر و بیچارهنواز و دستگیر درماندهها بود. فرزند همان امامی که خود را شیعه او میدانیم و نمیدانم شنیدهایم یا نه که وقتی یتیم و فقیر میدید به خود میلرزید؛ بیخانمان و بیمار و حتی گناهکار هم که میدید یاریاش میکرد و کارگزارانش را نهیب میزد.
خانههای فرسوده و تاریخی اطراف حرم شاهچراغ خراب میشوند، اما گویی بین آدمها و امامزاده شریفمان نرده کشیده میشود تا دیده نشوند و زیر گرد غربت و فقر پنهان شوند.
نمیدانم باید خوشحال باشم یا ناراحت از اینکه مراکز سلامت بانوان علوم پزشکی شیراز هرروز میزبان زنان معتاد و کارتنخواب و آوارهای است که باید تست ایدز بدهند و آموزشهایی را فرابگیرند تا خطرات گریبان گیرشان کمتر شود و نوزاد معتادی متولد نشود!
تعدادشان اگر کم هم باشد، اما برای مسوؤلان ما که مشروعیتشان به اجرای عدالت است، مایه آبروریزی است.
«معتاد متجاهر» اگر نامیده میشنود، باکی نیست؛ اما حیوان که نیستند! انسانهای فقر چشیده و بیماری به شمار میروند که باید یاری شوند، نه دچار یک مرگ تدریجی!
فارس