دردنوشتهای از زبان یک زن کارتنخواب در شیراز/ نگذاریم «فاطمه» ها از سرما بمیرد!
پیش از اینکه با زنان معتاد و کارتنخواب صحبت کنم، تصور میکردم حرفی برای گفتن نداشته باشند، اما فهمیدم که اشتباه میکنم؛ رنجهای بسیاری برای گفتن و اشکهایی هم برای جاری شدن دارند.
به گزارش شیرازه، شامگاه جمعه که خبر فوت یک زن کارتنخواب بر اثر سرما در شیراز را شنیدم، ناخودآگاه نگران «فاطمه» شدم. فاطمه بانوی 28 سالهای است که در محله کوزهگری شیراز شبها را در کوچه و خیابانها میگذراند و در یک کلمه «کارتنخواب» است.
بعد از قدری پرسوجو نام او را «گلبس» گفتند؛ خیالم از بابت فاطمه راحت شد، اما هنوز هم نگرانم؛ شاید در یکی از شبهای سرد زمستانی مرگ به سراغ فاطمه هم برود و نفسهای نهچندان گرمش را بگیرد.
مرگ کارتنخوابها قصه جدیدی نیست و متأسفانه هرساله در نقاط مختلف کشور خبر فوت آنها در رسانهها منتشر میشود، البته گاهی هم در سکوت و بیخبری کنج یک دیوار یا در لابه لای کارتن و گونی میمیرند.کاش مسؤولان شهری شیراز از فوت «گلبس» نگران امثال او بشوند و برای احداث گرمخانه دائمی دست بجنباند و امروز و فردا نکنند و در شیوه نگهداری و ترک معتادان همچنین حمایتهای پس از ترک و پاکسازی محیط از فروشندههای خٌرد و کلان مواد مخدر اقدام اساسی کنند.
زن کارتنخوابی که رنجها برای شنیدن دارد
تقریباً یک ماه پیش بود که در 4 نوبت به محله کوزهگری رفتم تا با چند زن معتاد گفتوگو کنم. پیشازاین تصور میکردم حرفی برای گفتن نداشته باشند، اما فهمیدم که اشتباه میکنم؛ رنجهای بسیاری برای گفتن و اشکهایی هم برای جاری شدن دارند.
از ظاهرش معلوم بود که کمتر از 30 سال سن دارد، بعد از سلام و احوالپرسی کنج دیواری نشستیم و سؤالاتم را پرسیدم. در پاسخ گفت: 28 ساله هستم، اهل یکی از روستاهای فارس و در شیراز تنها زندگی میکنم.
وی ادامه داد: تا پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواندم، یعنی پدرم نگذاشت که به مدرسه بروم. 12 ساله بودم که ازدواج کردم. به خاطر کمبود محبتی که در خانه داشتم، پیش خودم گفتم اولین خواستگاری که آمد جواب مثبت میدهم.
ازدواج کردم برای اینکه یک نانخور کم شود
فاطمه افزود: پدر و مادرم بیسواد بودند، مشکل مالی هم داشتیم؛ پدرم سرکار میرفت اما به مادرم خرجی نمیداد، مادرم خانه مردم کار میکرد و بهسختی بچههایش را بزرگ کرد؛ پدرم میخواست یک نانخور کم شود و برای همین من را خیلی زود شوهر داد.
این بانوی رنجدیده گفت: ازدواج که کردم فهمیدم شوهرم تزریقی و معتاد است، هروئین مصرف میکرد و اوایل دست بزن داشت، یک ماه قهر کردم و به خانه پدرم رفتم، او هم آمد و تعهد داد که من را کتک نزند. بعدازآن ماجرا کتکم نزد اما از صبح تا شب نعشه بود و من از او خیری ندیدم.
فاطمه با بیان اینکه بارها تلاش کردم تا شوهرم ترک کند، تصریح کرد: شوهرم حاضر بود به خاطر موادش من را بفروشد، سرکار نمیرفت و چوب حراج به زندگی من میزد. من اصلاً مواد مخدر ندیده بودم اما در خانه شوهرم با مواد سفید آشنا شدم؛ اولین کام را با هروئین و پیش شوهرم گرفتم.
وی ادامه داد: فکر میکردم مواد خوب است چون اوایل بیخیال میشدم، مشکلاتم را فراموش میکردم؛ نمیدانم شاید هم برای لجبازی با شوهرم معتاد شدم.
این بانو که ثمره ازدواجش یک فرزند دختر است و بعد از طلاق او را ندیده، گفت: وقتی خانواده فهمیدند معتاد شدم طردم کردند، من هم بعد از طلاق کسی را نداشتم و به شیراز آمدم و حالا هم تنها زندگی میکنم.
روزی 30 هزار تومان هروئین میخرم
فاطمه در پاسخ به اینکه هزینه مصرف روزانه موادش چقدر میشود و از کجا تهیه میکند، ابراز داشت: برای مصرف هروئین روزانه 20 تا 30 هزار تومان مواد میخرم، بستگی به خودم دارد که چقدر بخواهم. قبلاً شیشه هم میکشیدم اما از وقتی شنیدم توهم میآورد توبه کردم؛ از همینجا هم مواد میخرم و مشکلی برای خریدش ندارم.
وی افزود: وقتی آمدم شیراز نمیدانستم چطور پول مواد را جور کنم، خانمی به من گفت بیا برویم برای رابطه، گفتم من تنفروشی نمیکنم. دیگری میگفت بیا ضایعات جمع کن، خلاصه برای خرید مواد تصمیم گرفتم گدایی کنم.
این بانو با خنده تلخی بیان کرد: یک ماهی هم به خاطر جرم تکدیگری به زندان افتادم و بعد آزاد شدم.
از تحقیر شدن ناراحت میشوم
فاطمه در پاسخ به سؤالم که آیا تاکنون برای ترک به کمپ رفته است یا نه گفت: سه بار بهاجبار دولتیها رفتم کمپ، اما آنجا چشمانتظاری میکشیدم که زودتر بیرون بیایم؛ بیرون که آمدم باز از کوزهگری سر درآوردم. من نفهمیدم اصلاً چطور زرورق دستم آمد.
وی با اشکهایی که از چشمانش جاری شده بود، تصریح کرد: من آواره و دربهدر هستم، شبها اینطرف و آنطرف میخوابم. به «دی آی سی» نمیروم چون ازآنجا خوشم نمیآید، نمیگویم بد هستند اما با زبانشان نیش میزنند، حرفهایی میزنند که آدم ناراحت میشود، تحقیرم میکنند.
این بانو ادامه داد: ناراحت میشوم، من هم آدم هستم. گدایی که میکنم بعضیها تف میاندازند، میگویم من هم مثل شما هستم یک روزی برای خودم زندگی داشتم.
شبها امنیت ندارم
فاطمه افزود: شبها اصلاً اینجا امنیت نداریم، قربتیها میآیند بهزور و کتک بعضی زنها و دخترها را میبرند و زورگیری میکنند، به آنها تجاوز میکنند و بعد هم رهایشان میکنند؛ وقتی هم به نهادی مسئول زنگ میزنیم نمیآیند، چون معتاد هستیم به ما اهمیتی نمیدهند و میگویند به اینجا نیایید تا بلا سرتان نیاید.
وی تأکید کرد: با آنهایی که خودشان راضی به تنفروشی هستند کاری ندارم، اما چرا با زنی که برای مصرف مواد به اینجا میآید و سرپناهی هم ندارد و نمیخواهد رابطه هم داشته باشد اینطور برخورد میکنند.
حتی یارانه هم ندارم
فاطمه به گفته خودش تحت حمایت کمیته امداد امام خمینی (ره) و بهزیستی نیست و حتی یارانه هم دریافت نمیکند، چون مدارکش دست خانواده است و چون میترسند که بفروشد به او نمیدهند.
این بانوی کارتنخواب یادآور شد: روزی 100 تا 200 هزار تومان گدایی میکنم، خیلی به فکر غذا و لباس نیستم، فقط فکر و ذکرم مواد است. اوایل از مواد لذت میبردم اما الآن نه، پیش خودم میگویم که با کشیدن مواد مرگم نزدیکتر میشود. حامی که ندارم به مردم که نگاه میکنم حسرت میکشم و اعصابم خورد میشود.
فاطمه گفت: اگر مسؤولان راست میگویند فکری به حال امثال من کنند، شاید اگر یک زن خیاطی بلد باشد تا پول دربیاورد یا خیالش راحت باشد که اگر در خانواده مشکلی برایش پیش آمد حمایت میشود به سمت مواد نرود، البته حمایت خانواده هم مهم است؛ واقعاً اگر محبت داشتند، اعصابشان خورد نمیشد و به سمت مواد نمیرفتند. ما معتادها لجباز هستیم، اگر خانواده درست برخورد نکند ما لج میکنیم، با خودمان هم لجبازی میکنیم.
برای کمک به معتادان و کارتنخوابها خواست فردی، حمایت خانواده، پذیرش اجتماعی و اقدامات پیشگیرانه و حمایتی مسؤولان لازم است، اما متأسفانه ما با یک چرخه معیوب روبرو هستیم که سالهاست اعتیاد را به یکی از مسائل مهم جامعه ما تبدیل کرده است.
بعد از قدری پرسوجو نام او را «گلبس» گفتند؛ خیالم از بابت فاطمه راحت شد، اما هنوز هم نگرانم؛ شاید در یکی از شبهای سرد زمستانی مرگ به سراغ فاطمه هم برود و نفسهای نهچندان گرمش را بگیرد.
مرگ کارتنخوابها قصه جدیدی نیست و متأسفانه هرساله در نقاط مختلف کشور خبر فوت آنها در رسانهها منتشر میشود، البته گاهی هم در سکوت و بیخبری کنج یک دیوار یا در لابه لای کارتن و گونی میمیرند.کاش مسؤولان شهری شیراز از فوت «گلبس» نگران امثال او بشوند و برای احداث گرمخانه دائمی دست بجنباند و امروز و فردا نکنند و در شیوه نگهداری و ترک معتادان همچنین حمایتهای پس از ترک و پاکسازی محیط از فروشندههای خٌرد و کلان مواد مخدر اقدام اساسی کنند.
زن کارتنخوابی که رنجها برای شنیدن دارد
تقریباً یک ماه پیش بود که در 4 نوبت به محله کوزهگری رفتم تا با چند زن معتاد گفتوگو کنم. پیشازاین تصور میکردم حرفی برای گفتن نداشته باشند، اما فهمیدم که اشتباه میکنم؛ رنجهای بسیاری برای گفتن و اشکهایی هم برای جاری شدن دارند.
از ظاهرش معلوم بود که کمتر از 30 سال سن دارد، بعد از سلام و احوالپرسی کنج دیواری نشستیم و سؤالاتم را پرسیدم. در پاسخ گفت: 28 ساله هستم، اهل یکی از روستاهای فارس و در شیراز تنها زندگی میکنم.
وی ادامه داد: تا پنجم ابتدایی بیشتر درس نخواندم، یعنی پدرم نگذاشت که به مدرسه بروم. 12 ساله بودم که ازدواج کردم. به خاطر کمبود محبتی که در خانه داشتم، پیش خودم گفتم اولین خواستگاری که آمد جواب مثبت میدهم.
ازدواج کردم برای اینکه یک نانخور کم شود
فاطمه افزود: پدر و مادرم بیسواد بودند، مشکل مالی هم داشتیم؛ پدرم سرکار میرفت اما به مادرم خرجی نمیداد، مادرم خانه مردم کار میکرد و بهسختی بچههایش را بزرگ کرد؛ پدرم میخواست یک نانخور کم شود و برای همین من را خیلی زود شوهر داد.
این بانوی رنجدیده گفت: ازدواج که کردم فهمیدم شوهرم تزریقی و معتاد است، هروئین مصرف میکرد و اوایل دست بزن داشت، یک ماه قهر کردم و به خانه پدرم رفتم، او هم آمد و تعهد داد که من را کتک نزند. بعدازآن ماجرا کتکم نزد اما از صبح تا شب نعشه بود و من از او خیری ندیدم.
فاطمه با بیان اینکه بارها تلاش کردم تا شوهرم ترک کند، تصریح کرد: شوهرم حاضر بود به خاطر موادش من را بفروشد، سرکار نمیرفت و چوب حراج به زندگی من میزد. من اصلاً مواد مخدر ندیده بودم اما در خانه شوهرم با مواد سفید آشنا شدم؛ اولین کام را با هروئین و پیش شوهرم گرفتم.
وی ادامه داد: فکر میکردم مواد خوب است چون اوایل بیخیال میشدم، مشکلاتم را فراموش میکردم؛ نمیدانم شاید هم برای لجبازی با شوهرم معتاد شدم.
این بانو که ثمره ازدواجش یک فرزند دختر است و بعد از طلاق او را ندیده، گفت: وقتی خانواده فهمیدند معتاد شدم طردم کردند، من هم بعد از طلاق کسی را نداشتم و به شیراز آمدم و حالا هم تنها زندگی میکنم.
روزی 30 هزار تومان هروئین میخرم
فاطمه در پاسخ به اینکه هزینه مصرف روزانه موادش چقدر میشود و از کجا تهیه میکند، ابراز داشت: برای مصرف هروئین روزانه 20 تا 30 هزار تومان مواد میخرم، بستگی به خودم دارد که چقدر بخواهم. قبلاً شیشه هم میکشیدم اما از وقتی شنیدم توهم میآورد توبه کردم؛ از همینجا هم مواد میخرم و مشکلی برای خریدش ندارم.
وی افزود: وقتی آمدم شیراز نمیدانستم چطور پول مواد را جور کنم، خانمی به من گفت بیا برویم برای رابطه، گفتم من تنفروشی نمیکنم. دیگری میگفت بیا ضایعات جمع کن، خلاصه برای خرید مواد تصمیم گرفتم گدایی کنم.
این بانو با خنده تلخی بیان کرد: یک ماهی هم به خاطر جرم تکدیگری به زندان افتادم و بعد آزاد شدم.
از تحقیر شدن ناراحت میشوم
فاطمه در پاسخ به سؤالم که آیا تاکنون برای ترک به کمپ رفته است یا نه گفت: سه بار بهاجبار دولتیها رفتم کمپ، اما آنجا چشمانتظاری میکشیدم که زودتر بیرون بیایم؛ بیرون که آمدم باز از کوزهگری سر درآوردم. من نفهمیدم اصلاً چطور زرورق دستم آمد.
وی با اشکهایی که از چشمانش جاری شده بود، تصریح کرد: من آواره و دربهدر هستم، شبها اینطرف و آنطرف میخوابم. به «دی آی سی» نمیروم چون ازآنجا خوشم نمیآید، نمیگویم بد هستند اما با زبانشان نیش میزنند، حرفهایی میزنند که آدم ناراحت میشود، تحقیرم میکنند.
این بانو ادامه داد: ناراحت میشوم، من هم آدم هستم. گدایی که میکنم بعضیها تف میاندازند، میگویم من هم مثل شما هستم یک روزی برای خودم زندگی داشتم.
شبها امنیت ندارم
فاطمه افزود: شبها اصلاً اینجا امنیت نداریم، قربتیها میآیند بهزور و کتک بعضی زنها و دخترها را میبرند و زورگیری میکنند، به آنها تجاوز میکنند و بعد هم رهایشان میکنند؛ وقتی هم به نهادی مسئول زنگ میزنیم نمیآیند، چون معتاد هستیم به ما اهمیتی نمیدهند و میگویند به اینجا نیایید تا بلا سرتان نیاید.
وی تأکید کرد: با آنهایی که خودشان راضی به تنفروشی هستند کاری ندارم، اما چرا با زنی که برای مصرف مواد به اینجا میآید و سرپناهی هم ندارد و نمیخواهد رابطه هم داشته باشد اینطور برخورد میکنند.
حتی یارانه هم ندارم
فاطمه به گفته خودش تحت حمایت کمیته امداد امام خمینی (ره) و بهزیستی نیست و حتی یارانه هم دریافت نمیکند، چون مدارکش دست خانواده است و چون میترسند که بفروشد به او نمیدهند.
این بانوی کارتنخواب یادآور شد: روزی 100 تا 200 هزار تومان گدایی میکنم، خیلی به فکر غذا و لباس نیستم، فقط فکر و ذکرم مواد است. اوایل از مواد لذت میبردم اما الآن نه، پیش خودم میگویم که با کشیدن مواد مرگم نزدیکتر میشود. حامی که ندارم به مردم که نگاه میکنم حسرت میکشم و اعصابم خورد میشود.
فاطمه گفت: اگر مسؤولان راست میگویند فکری به حال امثال من کنند، شاید اگر یک زن خیاطی بلد باشد تا پول دربیاورد یا خیالش راحت باشد که اگر در خانواده مشکلی برایش پیش آمد حمایت میشود به سمت مواد نرود، البته حمایت خانواده هم مهم است؛ واقعاً اگر محبت داشتند، اعصابشان خورد نمیشد و به سمت مواد نمیرفتند. ما معتادها لجباز هستیم، اگر خانواده درست برخورد نکند ما لج میکنیم، با خودمان هم لجبازی میکنیم.
برای کمک به معتادان و کارتنخوابها خواست فردی، حمایت خانواده، پذیرش اجتماعی و اقدامات پیشگیرانه و حمایتی مسؤولان لازم است، اما متأسفانه ما با یک چرخه معیوب روبرو هستیم که سالهاست اعتیاد را به یکی از مسائل مهم جامعه ما تبدیل کرده است.
اعتیاد بهعنوان یک مسئله اجتماعی از جنبههای مختلف قابلتوجه است. معتاد تنها خود مقصر ماجرا نیست و علل اعتیاد و راهحلهای کمک به معتادان و از همه مهمتر پیشگیری از اعتیاد را میشود از میان سخنان آنها نیز دریافت.
فارس
انتهای پیام/
نظرات بینندگان