پنجشنبه ها با شهدا؛
خلبان شیرازی که بغداد را لرزاند/گفتگو با کارگردان تئاتر "مهنا" درباره روایت متفاوتش از زندگی شهید عباس دوران
شهید «عباس دوران» که 120 پرواز جنگی و بمباران اسکلههای «الامیه» و «البکر» عراق را در 7 آذر سال 1359 در کارنامه خود دارد، پس از آنکه رژیم صهیونیستی به لبنان حمله کرد، نخستین خلبانی بود که جهت نبرد با این رژیم اعلام آمادگی کرد و در ۳۱ تیرماه سال ۱۳۶۱ با عملیاتی استشهادی با هدف ناامن کردن شهر بغداد از انجام کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد، مانع رسیدن صدام به اهدافش شد.
پنجشنبه که می شود، خود به خود دل راهی گلزاری می شود که نیمی از بهشت است و سراغ دوستانی را می گیرد که حتی قبل از اسمشان را هم نمی دانستیم، اما با قدم زدن در بین آنها، دل، آرامش از دست داده را باز می یابد.
آری گلزار شهدا، آرامشی دارد که شاید در کمترین جای این دنیای خاکی آن را بیابی. اما این احساس، از آرامش بزرگمردانی دارد که اینجا آرمیده اند. بزرگمردانی که هر کدام، یلی بودند و البته هنوز هم حضورشان را در زندگی روزمره حس می کنیم. کافی است که با آنها از باب رفاقت وارد شوی.
سیری در زندگی شهید
سیری در زندگی شهید
این روزها، اما سالروز عروج یکی از این مردان بزرگ است که در پروازش، تا اوج در معراج به عروج نشست. شهید عباس دوران، از شهدای بزرگ دفاع مقدس، و همشری ما در سومین حرم اهل بیت(ع) است. او که فرزند محمد ابراهیم دوران بود، روز بيستم مهر ماه سال ۱۳۲۹ در محله سر دزک شیراز در یک خانواده مذهبی در شهر تاريخي و قهرمان پرور شیراز دیده به جهان گشود، و با آمدن اين نوزاد شادی و شور خانه کوچک و با صفای دوران را پر کرد. پدر و مادر با شوق فراوان نام حضرت ابو الفضل العباس(ع) را بر نوزاد نو رسيده خويش نهادند، و مادر به تربیت فرزند بر مبناي اصول و اعتقادات ديني همت گماشت، تا جوان شجاع و برومندي تقديم جامعه كند. او دومين فرزند خانواده اي بود كه هفت فرزند پسر و يك دختر داشت. آنگاه نسیم دل انگیز ایمان دست اين نوجوان را گرفت و به سوي دبستان صدرا... دبيرستان سلطانی... و مسجد بغدادي رهنمون كرد.
عباس پس از گذراندن مراحل شیرین کودکی و نوجواني در زادگاهش، در سال ۱۳۴۸ موفق به اخذ مدرک دیپلم طبیعی از دبیرستان سلطانی شیراز شد. در همان سال به استخدام مركز فرماندهی آموزش هوایی شيراز درآمد، و در سال ۱۳۴۹ به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در ایران در سال ۱۳۵۱ برای تکمیل دوره خلبانی به آمريكا اعزام شد.
عباس دوران، ابتدا در پایگاه لکلند دوره تکمیلی زبان انگلیسی را گذراند و سپس در پایگاه کلمبوس در ایالت می سی سی پی موفق به آموختن هنر خلبانی و پرواز با هواپیماهای بونانزا، تی. سي ۴۱ و تی. سي ۳۷ گردید.
وی در سال ۱۳۵۲ پس از دریافت نشان خلبانی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمایی «اف 4 » در پایگاه یکم شکاری تهران و سپس در پایگاه سوم شکاری (شهید نوژه همدان) مشغول انجام وظیفه شد.
شهید خلبان عباس دوران به پیروزی انقلاب اسلامی به رهبري امام خميني (ره) و تسريع در تحقق آرما نهاي انقلابي مردم علاقه چشمگير داشت و همواره اين سخن را تكرار مي كرد كه پیروزی انقلاب باعث از بین رفتن خود خواهي ها، زشتیها، ذلت ها، زورگوئی ها، ناجوانمردیها خواهد شد. زیرا راه انقلاب اسلامی به خدا ختم مي شود، و هر حركتي در راه خدا به طور مسلم پیروز است.
عباس بر اين باور بود كه انقلاب اسلامي كه به رهبری فقیه عادل و عالیقدر در راه اعتلای اسلام و با حضور امت مسلمان و شهيد پرور به وجود آمده است، بزرگترین نعمت خدائی برای اين كشور و اين ملت است. پس چه خوب است كه برای ریشه كني استكبار جهانی كاری كنیم كه دست نیاز در زمينه هاي اقتصادی و صنعتی به سوی ابر قدرت هاي غارتگر دراز نكنيم. شايسته است در همه امور به خصوص در تعمیرات و ساختن قطعات یدكی هواپيماها تا رسیدن به درجه خود كفائی خودمان كوشش كنيم. بايد ثابت كنیم كه یک مسلمان متعهد هیچ گاه زیر بار زورگوئی و چپاول گری غارتگران جهانی نخواهد رفت.
وقتی جنگ تحمیلی در روز 31 شهریورماه 1359 آغاز شد، عباس در پست افسر خلبان شکاری و معاونت عملیاتی فرماندهی پایگاه سوم شکاری (شهید نوژه) انجام وظیفه میکرد. او در طول جنگ بیش از 120 پرواز جنگی داشت.
بارها میگفت اگر هواپیما بال نداشته باشد خودم بال درآورده و بر سر دشمن فرود میآیم و هرگز تن به اسارت نخواهم داد.
عباس دوران هفتم آذرماه سال 1359 در یک عملیات متحورانه دو ناوچه نیروی دریایی عراق را در حوالی اسکله «الامیه» و «البکر» غرق کرد، چنانچه میگفتند و به اثبات هم رسید نیروی دریایی عراق را سرهنگ خلبان عباس دوران و سرهنگ خلبان خلعتبری به نابودی کشاندند. زمانی که اسرائیل به لبنان حمله کرد وی اولین خلبانی بود که آمادگی خود را جهت نبرد با صهیونیستها اعلام کرد.
در سال ۱۳۶۱ جنگ تحمیلی هر روز شعلهورتر میشد و صدام رئیس دولت بعث عراق برای مانور سیاسی از برپایی کنفرانس غیرمتعهدها سخن میگفت و از مدتها قبل به کمک آمریکا بغداد را به زعم خود به دژ نفوذناپذیری تبدیل کرده و تبلیغات بسیار وسیعی به راه انداخته بود تا حدی که برای سران غیرمتعهد بنزهای سفارشیاش را بر روی اتوبانهای نوساز بغداد راه انداخت، خیلی خرج کرده بود. از یک طرف هم مدام، تبلیغ میکردند که ایران نمیتواند بغداد را ناامن کند. در این شرایط بود که سرهنگ خلبان عباس دوران برای جلوگیری از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها، بیستم تیرماه 1361 مأموریت یافت تا پایتخت عراق را ناامن کند.
آخرین پرواز
ماجرای این مأموریت که خلبان عباس دوران در آن به شهادت رسید از زبان همکار و همراهش منصور کاظمیان خواندنی است:
وی میگوید: قبل از اینکه انجام این عملیات را به ما اعلام کنند عباس دوران به «امیدیه» رفته بود و قرار بود در صورتی که در «عملیات رمضان» نیاز شد، پرواز کند زیرا نیروی زمینی ارتش در این عملیات نیاز به حمایتهای هوانیروز داشت. در نتیجه دو روز قبل از شروع عملیات عباس دوران به ما ملحق شد و به ما توضیح دادند که به علت حساسیت ویژه، این عملیات با سه هواپیما انجام خواهد شد. «هواپیمای شماره ۱ » من بودم و عباس دوران.
«هواپیمای شماره ۲ » محمود اسکندری بود و ناصر باقری و «هواپیمای شماره ۳ »، توانگریان و خسروشاهی که البته قرار شده بود هواپیماهای شماره ۱ و ۲ به عمق خاک عراق و شهر بغداد بروند و علاوه بر بمباران پالایشگاه «الدوره» دیوار صوتی این شهر را نیز بشکنند و هواپیمای شماره ۳ نزدیک مرز به عنوان پشتیبان و نیروی جایگزین مستقر شود تا در صورت بروز هرگونه مشکلی برای این دو هواپیما، عملیات را ادامه دهد.
«هواپیمای شماره ۲ » محمود اسکندری بود و ناصر باقری و «هواپیمای شماره ۳ »، توانگریان و خسروشاهی که البته قرار شده بود هواپیماهای شماره ۱ و ۲ به عمق خاک عراق و شهر بغداد بروند و علاوه بر بمباران پالایشگاه «الدوره» دیوار صوتی این شهر را نیز بشکنند و هواپیمای شماره ۳ نزدیک مرز به عنوان پشتیبان و نیروی جایگزین مستقر شود تا در صورت بروز هرگونه مشکلی برای این دو هواپیما، عملیات را ادامه دهد.
ما به سمت بغداد پرواز کردیم. تقریباً ۱۵ کیلومتری بغداد بودیم که با دیوار آتش و پدافند دشمن روبهرو شدیم و در همین فاصله چند گلوله به هواپیمای ما اصابت کرد. وقتی این گلولهها به هواپیمای ما اصابت کرد عباس به من گفت که چراغ موتور سمت راست روشن شده و ظاهراً موتور از کار افتاده است. به عباس گفتم چارهای نیست و باید به عملیات ادامه دهیم. زیرا در آن شرایط اگر باز میگشتیم دوباره در دیوار آتش دشمن قرار میگرفتیم بنابراین به سمت جنوب شرقی شهر بغداد که پالایشگاه «الدوره» در آنجا بود ادامه مسیر دادیم و با این که پدافند دشمن بسیار قوی بود تمام بمبها را روی این پالایشگاه تخلیه کردیم.
بعد از تخلیه بمبها مسیری را ادامه دادیم که دقیقاً به سمت همان هتلی ختم میشد که قرار بود کنفرانس غیرمتعهدها در آن برگزار شود.
زمانی که ما بمبها را روی پالایشگاه الدوره میریختیم آتش بیامان و شدید دشمن قطع نمیشد. در همان موقع بود که هواپیما مورد اصابت چند گلوله دیگر قرار گرفت و قسمت عقب آن به طور کلی از بین رفت.
وقتی به پشت سرم نگاه کردم پالایشگاه را دیدم که در آتش میسوزد. در آن لحظه بود که دیدم قسمت دم هواپیما تا وسط کابین از بین رفته و در آتش میسوزد. دیگر حتی فرصت نشد که به عباس این قضیه را بگویم و نمیدانم چطور شد که صندلی من به بیرون پرت شد.
درست نمیدانم اما قبل از اینکه بخواهم به عباس بگویم که قسمت عقب هواپیما از بین رفته صندلی به بیرون پرت شده بود. نمیدانم آیا عباس بود که این کار را کرد (چون چند لحظه قبل از آن به شدت اصرار داشت که من هواپیما را ترک کنم). یا آتشی که در قسمت وسط کابین بود باعث این قضیه شده بود. در هر صورت چشمانم سیاهی رفت و دیگر هیچ چیز ندیدم. وقتی به هوش آمدم به عنوان اسیر در وزارت دفاع عراق بودم. بعد از دو ماه یک سرباز عراقی که نگهبان وزارت دفاع عراق بود به من گفت که هواپیمای شما را دیدم که آتش گرفته بود، یک چتر باز شد و بعد از چند ثانیه هواپیما به هتل محل برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها برخورد کرد. تازه فهمیدم عباس صندلی خودش را به بیرون پرت نکرده و پس از برخورد هواپیما با ساختمان هتل به شهادت رسیده است.
درست نمیدانم اما قبل از اینکه بخواهم به عباس بگویم که قسمت عقب هواپیما از بین رفته صندلی به بیرون پرت شده بود. نمیدانم آیا عباس بود که این کار را کرد (چون چند لحظه قبل از آن به شدت اصرار داشت که من هواپیما را ترک کنم). یا آتشی که در قسمت وسط کابین بود باعث این قضیه شده بود. در هر صورت چشمانم سیاهی رفت و دیگر هیچ چیز ندیدم. وقتی به هوش آمدم به عنوان اسیر در وزارت دفاع عراق بودم. بعد از دو ماه یک سرباز عراقی که نگهبان وزارت دفاع عراق بود به من گفت که هواپیمای شما را دیدم که آتش گرفته بود، یک چتر باز شد و بعد از چند ثانیه هواپیما به هتل محل برگزاری کنفرانس غیرمتعهدها برخورد کرد. تازه فهمیدم عباس صندلی خودش را به بیرون پرت نکرده و پس از برخورد هواپیما با ساختمان هتل به شهادت رسیده است.
وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم به یاد صحبتهای شب قبل از عملیات افتادم که به من گفت: «منصور جان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و مأموریتم را به اتمام برسانم.»
کاظمیان درباره عملیاتهای مهمی که با عباس دوران انجام داده است، میگوید: من از سال ۱۳۶۰ که عباس دوران به همدان منتقل شده بود با او آشنا شدم و در عملیاتهای زیادی با او شرکت کردم که مهمترین آنها عملیات فتحالمبین، عملیات بوشهر برای بمبباران اسکلههای «البکر و الامیه» نزدیک بندر بصره و همچنین آخرین عملیات با هدف ناامن کردن شهر بغداد و به هم زدن کنفرانس غیرمتعهدها بود.
ناامن نشان دادن بغداد تنها راه جلوگیری از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها
سرهنگ ناصر باقری دیگر همرزم عباس دوران میگوید: این عملیات از لحاظ سیاسی برای جمهوری اسلامی ایران بسیار مهم بود، (هر چند که تا کنون مهجور مانده است) اگر کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد برگزار میشد صدام به مدت هشت سال ریاست آن را به عهده میگرفت. جمهوری اسلامی ایران اعتراض شدید خود را با تحریم کنفرانس نشان داده بود اما این امر کافی نبود و این کنفرانس نباید در بغداد برگزار میشد و ریاست آن به مدت هشت سال در دست صدام قرار میگرفت.
ایران از لحاظ سیاسی نتوانست مانع این امر شود و در نهایت متوسل به حربه نظامی شد. تنها راهی که میشد از برگزاری کنفرانس جلوگیری کرد ناامن نشان دادن شهر بغداد بود که صدام به امنیت آن خیلی افتخار میکرد. از سوی دیگر در آن زمان (سال ۱۳۶۱ ) ایران موشک دوربرد نداشت که بغداد را مورد هدف قرار دهد برای همین قرار شد این حرکت توسط هواپیماها انجام شود. این عملیات در ردیف عملیات «حمله به h-3 » قرار دارد.(1)
پیش از انجام عملیات به ما اعلام کرده بودند که درصد خطر این عملیات بالای ۸۵ درصد است. شش خلبان این سه هواپیمای (F-4) نیز توسط ستاد کل انتخاب شده بودند. من با مرحوم اسکندری، شهید دوران با منصور کاظمیان و توانگریان و خسروشاهی خلبانان سه هواپیمای مذکور بودیم. در این بین من و اسکندری هر کدام شش بار بر فراز بغداد پرواز داشتیم ولی شهید دوران اولین پرواز بود که بر فراز بغداد انجام میداد. علیرغم اینکه تا آن زمان دوران دارای بیشترین پرواز عملیاتی بود.
در این عملیات، نیت، زدن شهر بغداد و مناطق مسکونی نبود بلکه قرار بود با حمله به پالایشگاه «الدوره» بغداد و کوبیدن نقاط حساس آن و شکستن دیوار صوتی، فقط یک جو روانی و ترس ایجاد کنیم. از سوی دیگر پدافند دشمن هم خیلی قوی بود. از بدو ورود ما به خاک عراق با یک دیواره آتش روبرو شدیم که پدافند سبک آنها ایجاد کرده بود. نزدیکی صبح بود که پدافند هوایی بغداد نیز ما را ردگیری کرد و ما در بین دو پدافند زمینی و هوایی قرار گرفتیم، به هر حال عملیات را ادامه دادیم و پالایشگاه را زدیم. در موقع رفتن، دوران که «لیدر»(سردسته) ما بود جلوی ما حرکت میکرد اما پس از عملیات و موقع برگشت از سمت دیگر شهر بغداد هواپیمای من و اسکندری جلو بود و دوران و کاظمیان پشت سر ما بودند.
پدافند سبک عراق هواپیمای ما را که شماره دو بودیم زد و تنها یک گلوله در کابین خلبان منفجر شد ولی در عین حال هواپیما به حرکت خود ادامه داد و فقط سرنشینان آن که من و اسکندری بودیم زخمی شدیم. در همین حین از هواپیمای شماره یک که دوران و کاظمیان در آن بودند اطلاع دادند که هواپیما را زدند.
اسکندری به آنها گفت عیب ندارد ما را هم زدهاند پشت سر ما بیایید. دوران در جواب گفت: موتور شماره دو آتش گرفته و ما نمیتوانیم بیاییم.
اسکندری مجدداً گفت: اگر میتوانید بیایید، وگرنه بپرید بیرون. که بعد از این گفتوگو دیگر جوابی از آن طرف نیامد و ما بالاخره با وجود آتش سنگین پدافند دشمن برگشتیم و در همدان به زمین نشستیم. بعدها متوجه شدیم که در آن لحظه کاظمیان توسط دوران (Eject) شده و شهید دوران هم هواپیمای نیمه سوخته را به ساختمان هتل محل برگزاری کنفرانس کوبیده است.
صبح روز سی تیرماه ۱۳۶۱ خلبان شهید عباس دوران که در تعداد پرواز جنگی در نیروی هوایی رکورد داشت و عراق برای سرش جایزه تعیین کرده بود، پس از بمباران پالایشگاه بغداد هواپیما را که آتش گرفته بود به هتل محل برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها کوبید و با شهادت خود، کاری کرد که اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد. پیکر پاک شهید عباس دوران به همراه ۵۷۰ شهید دیگر در روز دوم مردادماه ۱۳۸۱ به خاک پاک میهن بازگشت.
احترام افسر عراقی به مقام عباس دوران
آقای قاسم عبیری به همراه دو تن از دیگر آزادگان پس از ورود به میهن اسلامی برایم تعریف کردند «هنگامی که در اسارت بودیم ما را سوار ماشین کردند و به بغداد بردند، هنگامی که به نزدیکی یکی از میادین اصلی که اطراف آن ساختمان های مشرف به هم بود رسیدیم، افسر عراقی به ما اشاره کرد که از ماشین پایین بیایید، "اینجا مقام شهید دوران است به احترامش یک دقیقه سکوت کنید"» و همانطور که دیده شد، حتی دشمن هم برای عباس احترام قائل بود.
"مهنا" بار دیگر عباس
از بزرگی شهدا، و بخصوص این شهید عزیز هرچه بگوییم، کم است؛ مهم این است که بشناسیم آنها را و بشناسانیم به نسل های بعد. اما ما در این سالهای پس از جنگ، چه کرده ایم برای انها؟ حداقل شهدای برجسته شهر خودمان را می شناسیم آیا؟ آیا خیابانی و پارکی و نهایت، مکانی را به اسم آنان کردن، کار بزرگی است وقتی در معرفی آنها به نسل های بعد هیچ اقدامی نداریم؟
کتاب، تلویزیون، رسانه، تأتر و سینما، از بهترین راه های معرفی چهره های برتر به نسل های اینده هستند و میرزایی، از این طریق قدمی برای معرفی شهید عباس دوران برداشته است. قدمی که به گفته خودش، اول برای خود و خانواده اش باب آشنایی را باز کرد. به حدی که پس ازچندسال از اولین اجرای تأتر "مهنا"، امروز عباس دوران مثل یکی از اعضای خانواده اش شده است.
بهرام میرزایی کارگزدان تئاتر "مهنا"، با بیان اینکه داستان تئاتر، روایت زندگی شهید عباس دوران از زبان همسرش است که از زمان حال شروع میشود پس از آن به مرورخاطرات آغازین زندگی شخصی شهید دوران با همسرش تا زمان شروع جنگ، شهادت و بعد از آن میپردازد، عنوان کرد: در این تئاتر همزمان با پیشرفت قصه استراتژی نظامی عملیات استشهادی شهید دوران در قالب ویدئو آرت به نمایش گذاشته میشود و دوباره به زمان حال بازمیگردد و حتی در پایان اشارهای گذرا نیز به شهدای مدافع حرم دارد.
کارگردان مهنا با بیان اینکه این نمایش رئال است ولی در بخشهای کوچکی نیز از فضای سورئال بهره گرفته شده است، افزود: تلاش شده که نمایش از خاطرات مستند خانواده شهید دوران، کتب چاپ شده و فیلمهای منتشر شده انتخاب شود و با نگاهی نو و جدید بیان آن خاطرات و پیوندش با مسائل اجتماعی امروز به کار برده شود.
میرزایی علت انتخاب این موضوع را علاقه و ارادت شخصی به شهدا و پس از آن ادای دین هنر تئاتر به قهرمانان دفاع مقدس اعلام و ادامه داد: در زندگی شهید دوران به عنوان یک شهید ملی آنقدر ابعاد دراماتیک به چشم میخورد که میتواند دستمایه تولید چندین نمایش یا فیلم باشد اما متاسفانه در این زمینه کم کار شده است.
کارگردان و نویسنده تئاتر «مهنا» با اشاره به اینکه ۷ بازیگر اصلی و متناسب با موقعیت اجرا ۱۰ بازیگر فرعی در این نمایش شرکت دارند، افزود: پیش تولید کار از آبان ۹۴ شروع شد و پس از تحقیق و مطالعه زیاد کار تمرین از بهمن ۹۴ شروع و تا امروز ادامه داشته و هر جلسه کار با تحقیق و تفحص و مطالعه بر ابعاد شخصیت شهید همراه بوده است.
وی درگفتگو با خبرنگار شیرازه، با بیان اینکه امسال در سالروز شهید دوران و در برنامه بزرگداشت این شهید عزیز، از کتاب "مهنا" رونمایی خواهد شد اظهار داشت: تأتر مهنا از سال 94 پیش تولید شروع شد و تا اردیبهشت 97،در تهران آخرین اجرا داشتیم که در کل 10هزار مخاطب مستقیم داشتیم. بعد از این کار، اسم گروهمان به "مهنا" تغییر یافت.
میرزایی با بیان اینکه هم اکنون "پل کارون" (زندگینامه شهید ضرغام معروف به حر انقلاب) را برای اجرا دارد گفت: پس از اجرایهای متعدد و بازخوردهای خوبی که داشتیم، امیر لشکری فرمانده پایگاه هوایی شهید دوران اقدام به چاپ کتاب این تأتر کرد که روز یکشنبه، مصادف با سالروز شهادت شهید دوران، در تالار حافظ شیراز رونمایی خواهد شد.
وی که از سال 72 سابقه کار هنری در رشته عکاسی دارد و در سال 75 اولین فیلم کوتاهش را ساخته است، و دستیار کارگردان فیلم "دلشکسته" هم بوده، برای پایان نامه مقطع کارشناسی ارشدش در رشته تأتر، زندگینامه شهید دوران را به عنوان یک اثر اقتباسی انتخاب کرد. اما اینقدر این مقوله جذاب بود که به حیطه گسترش اجرا در اقشار و فضاهای مختلف افتاد.
وی که می گوید بعضی حرف ها را نمی شود رسانه ای کرد چون فضای هنر و فرهنگ را غبارالود میداند، اما می گوی "مهنا" بخش اصلی از زندگی ما شده است؛ ما خانوادگی درگیر مهنا شدیم. همسرم طراحی صحنه و لباس، پسرم مسئول نور و بازیگر و حتی پسر کوچکم هم در این تأتر بازی می کرد.
میرزایی ادامه داد: ما لذت زندگی با شهید دوران را در تأتر مهنا چشیدیم و رهایش نمی کنیم.
به گفته وی، گروه مهنا گروهی است که بدون هیچ پشتوانه مالی و با پول تو جیبی استارت خورد و اینقدر شهید دوران در زندگی همه عوامل نقش دارد که مثل عضوی از اعضای خانواده مان شده که حتی بزرگ تر ما شده است.
این کارگردان انقلابی گفت: مهنا زندگی است و این را ما زا مخاطبانمان بارها شنیده ایم. این نتیجه کار دلی است، کاری که با پول رشد نکرده است.
میرزایی با تصریح بر اینکه شهید دوران من را انسان بار آورد گفت: به من یاد داد که چگونه با مردمم باشم. این بود که اولین اجرای ما برای بیش از 600 پاکبان در شیراز بود. به برکت آن نفس حقی هم که خود شهید داشت کار ما رشد کرد.
وی افزود: ما برای نوجوانان دبیرستانی که اجرا داشتیم، چندماه بعد به مدارس می رفتیم تا بازخورد کارمان را محک بزنیم و ببینیم ایا کسی یادش مانده یا نه؟ اینقدر پرقدرت از این کار صحبت می شد ان هم پس از بیش از پنج ماه، ایا این عزتی که شهید دوران به من داده، کس دیگری می تواند در این دنیا به من بدهد؟
و اینچنین شهدا رزق روحی و معنوی، و حتی دنیایی را به دوستانشان عطا می کنند و به اثبات می رسانند که: گمان مبرید آنها که در راه خدا کشته شدند، مرده ان، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند."
نظرات بینندگان