دکتر کاظم دهقانیان فرد
گاندو و آشتی مردم با رسانه ی ملی
آقای ابراری از آن به بعد برای ما یک قهرمان شد. قهرمان مبارزه با بی عدالتی. آن مرد که از مبارزان ضد رژیم شاهنشاهی بود ، مردی مؤمن، جدی و باهوش بود. او چند سال بعد در شیراز به جُرم مخالفت با شاه اعدام شد...
دل توی دلمان نبود، انگار هرکدام مان یک کیلو سیر و سرکه خورده بودیم. می دانستیم که هرچه بگوید عمل میکند. گفته بود که هرکسی نمره ی ریاضی از 15 کمتر بگیرد به تعداد کسری آن چوب می خورد.
بچه ها آمد! بچه ها آمد! صدای مبصر کلاس بود. پُر از ترس و لرز. بریده بریده صحبت می کرد. همه سرک کشیدیم از پشت پنجره ی کلاس. ناگهان قیافه اش هویدا شد. قد بلند، چهارشانه، جدی. وقتی وارد کلاس شد، سیخ از جا بلند شدیم. خودش با صدای ملایمی گفت: بفرمایید. همه نشستیم. بعداز گفتن بسم ا.. شروع کرد به خواندن نمره ها. تعداد زیادی از بچه ها زیر پانزده گرفته بودند. من هم 12 گرفته بودم. اما چیزی که برای ما تعجب آور و غیر قابل باور بود پسر رئیس آموزش و پرورش بود. مثل بچه های بیشتر مسؤولان آن دوره و این دوره لوس، ننر، بی ادب، از خود راضی و از آن هایی بود که بدون اجازه وارد دفتر می شد و به باباش زنگ می زد. و به مدیر و معاون امر و نهی می کرد. حالا او صفر گرفته بود و باید 15 تا چوب می خورد. کی جرأت داشت به پسررئیس آموزش و پرورش چوب بزند؟ آن هم سال1345.
آقای ابراری همان معلم ما، بعد از این که برگه ها را تحویل داد، یکی یکی اسم بچه هایی که زیر15 گرفته بودند خواند و چوب زد. این بنده هم سه تا چوب نوش جان کردم. بالاخره، نوبت به پسر رئیس آموزش و پرورش رسید.
آقای ابراری او را صدا زد و در کمال ناباوری ما بچه ها او را چوب زد. او با هر چوبی که می خورد دل ما خنک می شد. هرچه التماس می کرد و گریه و زاری می کرد فایده نداشت. با هر چوبی کف دستش می خورد پنجاه بار دور خودش قر میداد و خم و راست می شد. خُب، حق هم داشت. همه ی عمرش یک چوب هم نخورده بود. مثل ما فقیر بیچاره ها نبود که از اول مدرسه تا آخرش کف دستی و کف پایی می خوردیم. وقتی تعداد چوب خوردنش به12 تا رسید آقای ابراری دست نگه داشت و گفت: سه تای دیگرش ساعت بعد. در همین حال بود که ما بچه های کلاس ششم آن موقع شروع کردیم به دست زدن. نیم ساعت برایش دست می زدیم. آقای ابراری از آن به بعد برای ما یک قهرمان شد. قهرمان مبارزه با بی عدالتی. آن مرد که از مبارزان ضد رژیم شاهنشاهی بود ، مردی مؤمن، جدی و باهوش بود. او چند سال بعد در شیراز به جُرم مخالفت با شاه اعدام شد. یادش به خیر.
آقای ابراری او را صدا زد و در کمال ناباوری ما بچه ها او را چوب زد. او با هر چوبی که می خورد دل ما خنک می شد. هرچه التماس می کرد و گریه و زاری می کرد فایده نداشت. با هر چوبی کف دستش می خورد پنجاه بار دور خودش قر میداد و خم و راست می شد. خُب، حق هم داشت. همه ی عمرش یک چوب هم نخورده بود. مثل ما فقیر بیچاره ها نبود که از اول مدرسه تا آخرش کف دستی و کف پایی می خوردیم. وقتی تعداد چوب خوردنش به12 تا رسید آقای ابراری دست نگه داشت و گفت: سه تای دیگرش ساعت بعد. در همین حال بود که ما بچه های کلاس ششم آن موقع شروع کردیم به دست زدن. نیم ساعت برایش دست می زدیم. آقای ابراری از آن به بعد برای ما یک قهرمان شد. قهرمان مبارزه با بی عدالتی. آن مرد که از مبارزان ضد رژیم شاهنشاهی بود ، مردی مؤمن، جدی و باهوش بود. او چند سال بعد در شیراز به جُرم مخالفت با شاه اعدام شد. یادش به خیر.
حتماً بسیاری از شما مردم عزیز ایران سریال گاندو را دنبال می کردید. در آن قسمتی که محمد فرمانده ی گروه ضد جاسوسی سپاه پاسداران، مایکل هاشمی یا همان جیسون رضایی را دستگیر کرد، ناگهان و بدون اراده دست زدیم و به احترامش بلند شدیم. بعدها فهمیدم که در بیش تر خانه ها این اتفاق افتاده است. عدالت طلبی و تحمل نکردن تبعیض، کاری به سن و سال ندارد.
حتماً آن هایی که سن و سالی مثل بنده ازشان گذشته یاد دارند که هنگام نمایش فیلم های فارسی در تنها سینمای کازرون که متأسفانه سال هاست تعطیل شده است وقتی که فردین با مُشت به دهان ضد قهرمان فیلم که عموماً قاچاقچی، دزد ناموس، لات ناجوانمرد و دزد و بالا شهری هایی را که حق مردم را خورده بودند می کوبید، چقدر بچه های سینما خوشحال می شدند و کف میزدند. این یعنی عدالت طلبی و تحمل نکردن تبعیض.
حتماً آن هایی که سن و سالی مثل بنده ازشان گذشته یاد دارند که هنگام نمایش فیلم های فارسی در تنها سینمای کازرون که متأسفانه سال هاست تعطیل شده است وقتی که فردین با مُشت به دهان ضد قهرمان فیلم که عموماً قاچاقچی، دزد ناموس، لات ناجوانمرد و دزد و بالا شهری هایی را که حق مردم را خورده بودند می کوبید، چقدر بچه های سینما خوشحال می شدند و کف میزدند. این یعنی عدالت طلبی و تحمل نکردن تبعیض.
سریال گاندو از سریال هایی بود که بعد از سال ها که از انقلاب می گذرد مردم را با رسانه ی ملی آشتی داد. در صدا و سیما سال هاست که بحث های سیاسی و جاسوسی و مناظره می شود اما هیچ گاه فیلمی نساختند که به این آشکاری جاسوس پرورها که عموماً ردپایشان در دستگاه دیپلماسی کشور باید جست و جو کرد به چالش بکشد. مردم، قهرمانان خود را دوست دارند. اختصاص هم به مردم ایران ندارد. همه قهرمان دارند. سینمای هند و دیگر کشورها قهرمان می سازند اما ما با این که قهرمانان بسیاری داشتیم، نخواستیم داشته باشیم و یا حتی به عناوین مختلف آن ها را منکوب کردیم. متأسفانه آن هایی که امروز نقش روشن فکر جامعه را بازی می کنند و طرفدار آمریکا هستند، قهرمانان سینمای ایران را به نام دین نداشته شان از دور خارج کردند و هیچ گاه حاضر نشدند برای شهدای جبهه و جنگ دست بزنند بلکه آن ها را در هاله ای ازجملات روشن فکری و واژه هایی مثل آزادی پنهان کردند.
سریال گاندو که امیدوارم ادامه پیدا بکند دل مردم را خنک کرد. مخصوصاً آن جاهایی که قهرمان این سریال مردانه جلو آقازاده ها، عموزاده ها، برادرزاده ها، عمه زاده ها و... که بعضاً اسرار مملکت را می فروشند می ایستاد و آن جایی که جلو نمایندگان دیپلماسی که منفعلانه با پدیده ی جاسوسی مدرن برخورد می کردند، قد علم می کرد. مردم ایران قهرمانان عدالت جو، باهوش، قاطع، مهربان، عاشق و فدایی کشور ایران اسلامی را مثل محمد دوست دارند.
ما برای کارگردان گاندو جواد افشار و بازیگران محبوب آن، وحید رهبانی و داریوش فرهنگ و دیگر بازیگران و نویسندگان دعا می کنیم و امیدواریم که هر چه زودتر شاهد فصل دوم گاندو باشیم.
نظرات بینندگان