پنج شنبه ها با شهدا؛
شهيدان؛ «جهانبخش»، «جهانگير»، «بيژن» و «علي اكبر» شيردم
خانواده "شیردم" تنها خانواده لارستانی است که چهار شهید را تقدیم دفاع مقدس از وطن کرد است.
سرویس ایثار و شهادت پایگاه خبری تحلیلی شیرازه، ما پلاک "سپاسی"را گم کردهایم چون تازه پلاک برج 25طبقه مان را از شهرداری منطقه گرفته ایم!
ما خاطرات کنسروهای "ایزدپناه کنارتخته ای" را در ذهنمان نداریم زیرا در رستوران مجلل شهر با خیال تخت، غذا میخوریم و قهقهه می زنیم.
ما اذان رشادت شهید "دست بالا" را از سلولهای تکه استخوانهای رجعت کرده اش نمیشنویم، چون صدای موسیقی اطرافمان نمی گذارد
اصلا ما را چه به مرور قنوتهای شهید "قنوتی" که زیر تانک عراقی ها پرگشودن را آغازکرد.
بگذار راحت تر بگویم وقتی غم قسط و طلب و جستجوی روزی را مهمترین مشق روزهای دائماً تکراریمان می دانیم چرا باید برایمان با اهمیت باشد که "حمید روزی طلب" سالهاست خودش را به ما نشان نمیدهد؟
و اما بعد؛
"پنج شنبه با شهدا" قصد دارد حداقل در روز آخر هفته، برای چند ثانیه هم که شده نگاه های ما را به چهره نورانی شهدا گره بزند و اگر به شما فرصت مرور زندگی این ستارگان زمینی دست داد که چه بهتر.
این هفته گذری کرده ایم در مرغزار زندگی شهدای خانواده «شیردم»:
«شهید حاج علی اکبر شیردم»
ولادت: 1332
شهادت: 21/10/1365 عملیّات کربلای پنج (شلمچه)
مزار مطهّر: بهشت زهرای تهران
*
«شهید بیژن شیردَم»
ولادت: 1334
شهادت: 03/10/1359 جبههء ذوالفقاری آبادان
مزار مطهّر: بهشت زهرای تهران
*
«شهید جهانگیر شیردم»
ولادت: 1335
شهادت: 12/12/1362 عملیّات خیبر (جزایر مجنون)
مزار مطهّر: گلزار شهدای لارستان (استان فارس)
*
«شهید جهانبخش شیردم»
ولادت: 1339
شهادت:21/11/1364 عملیّات والفجر هشت (فاو)
مزار مطهّر: بهشت زهرای تهران
پدرش كشاورز بود، زمين ديگران را شخم مي زد، تخم مي پاشيد و آبياري مي كرد، به پاي دانه ها مي نشست تا وقتي كه فصل درو برسد و او محصول زحماتش را برداشت كند.
با همه ي تلاش و زحمتي كه مي كشيد، حاصل كارش را بايد به ارباب مي داد و خودش سهم كمي برمي داشت.
همسرش «فاطمه» در تمام زندگي در كنارش بود، با فقر و درد او مي ساخت. سه پسر و يك دختر داشتند و به اين دل خوش بودند كه پسرها بزرگ شوند و عصاي دستشان باشند.
«بناوريه» كه بخش كوچكي از توابع «لار» استان فارس است، زمينه ي مناسبي براي پيشرفت وجود نداشت.
كار روي زمين ديگران، چيزي بود كه عبدالله، ساليان سال تجربه كرده بود و تكرار آن براي بچّه ها منطقي نبود.
محمد 16 ساله كه شد بارسفر را بست و راهي آبادان شد. مدّتي كارگري كرد و در سال1320 بعنوان كارگر ساده در شركت ملي نفت آبادان جوشكار لوله هاي گاز شد و كم كم به استخدام رسمي در آمد.
كسب تجربيّات، محمّد را به نيروي مفيدي براي شركت نفت تبديل كرد. چند سال كه گذشت، از طرف شركت، به او مأموريت دادند كه براي مدّتي به «قزوين» برود، به خاطر روحيّات ديني و مذهبي، با يكي از روحانيّون آن ديار به نام «حاج آقا قدس» آشنا شد. حاج آقا دختري داشت و محمد جواني شايسته...
چيزي نگذشت كه محمّد با «بتول قدس» ازدواج كرد. مراسم ساده اي برگزار شد و محمد با عروسش راهي آبادان شد.
گرماي آبادان براي بتول قابل تحمل نبود.
ـ خانم، مي دونم كه تحمل اين هوا برات سخت و طاقت فرساست، ولي مطمئن باش كه نمي ذارم بهت سخت بگذره، به هر حال منم اينجا غريبم،
ـ مهم نيست آقا! آب و هوا را مي شه تحمّل كرد و باهاش ساخت، مهم اينه كه من بتونم براي شما همسر خوب و لايقي باشم.
ـ حتماً هستي... خدا كنه من بتونم شما را خوشبخت كنم و هر دومون با همدلي زندگي خوبي بسازيم، بچه هاي شايسته اي تحويل جامعه بديم.
ـ انشاء الله... وقتي زن و مرد همدل و هم زبون بشن، زندگي خوبي رو مي سازن...
محمّد و بتول زندگي مشتركشان را در خانه ي سازماني شركت نفت آغاز كردند. سال 1332 محمد 27 ساله بود كه اوّلين فرزندش را به آغوش گرفت و در گوشش اذان و اقامه گفت.
بتول 5 پسر به دنيا آورد. پسراني كه ذخيره ي دنيا و آخرت آنها شدند.
وجود پسران خوش خلق و سيما، بتول و محمد را به زندگي اميدوارتر مي كرد.
«علي اكبر» كه كودكي و نوجواني را پشت سرگذاشت.وارد مبارزه عليه حكومت ستمشاهي شد. او كه در تمام مراحل مبارزه حضوري فعال داشت پس از پيروزي انقلاب به جهاد سازندگي پيوست و در زابل به انجام وظيفه پرداخت. تجاوز دشمن بعثي به مرزهاي ميهن اسلامي، علي اكبر را به دفاع از زادگاهش آبادان فرا خواند.
با حضور در ميادين نبرد، مسئوليت هاي خطيري را بعهده گرفت، فرماندهي گردان مهندسي رزمي و «فتح»، و قائم مقامي لشگر مهندسي «42 قدر» از جمله وظايفي بود كه به علي اكبر واگذار گرديد.
باطن پاك و ضمير آگاهش توفيق زيارت خانه خدا را برايش حاصل كرد. او پس از سفر حج، بي درنگ به سوي جبهه شتافت او خود را جزيي از جبهه مي ديد و دفاع از عقيده و كشور را همه وجودش مي پنداشت.
علي اكبر در آخرين مرحله رفتن به مناطق عملياتي با همسر و دو پسر و يك دختر خردسالش شب و آخرين لحظات حضورش را سپري كرد پس از آن رفت و بعد از چهار ماه شلمچه را مشهد خويش كرد و در تاريخ 21/10/65 و عمليات كربلاي5 از فنا بريد و به بقا پيوست.
«بيژن» كه دومين پسر بتول و محمد است، پيش از برادران ديگر به بارگاه يار راه يافت.
بيژن در ميان آشنايان به مردم داري مشهور بود او براي كمك به ضعيفان و نيازمندان از هيچ كوششي دريغ نمي كرد، در تمامي مراحل انقلاب و پس از پيروزي با برادرش علي اكبر همراه بود او نيز در جهاد سازندگي زابل، صادقانه فعاليت كرد و با شروع جنگ براي حفاظت از آبادان به زادگاهش برگشت.
بيژن سال 1334 در آبادان به دنيا آمد و 25 سال كه از عمرش مي گذشت آبادان را در محاصره كامل عراقي ها و خرمشهر را در تسخير دشمن ديد و در راه نجات شهر از تجاوز بعثيان در «ذوالفقاريه» آبادان و در 22/10/59 به شهادت رسيد.
با شهادت بيژن بتول هم كه از بيماري سرطان ريه رنج مي برد و حالش رو به وخامت گذاشت.
محمد نمي توانست رنج همسرش را تحمل كند، همه توانش را به كار گرفت تا كمي از بي قراري بتول بكاهد.
_ بتول جان! اينقدر خودت را عذاب نده، افتخار كن كه پسرت در راه دفاع از دين و كشورش به شهادت رسيده، به اينكه او مي تواند فرداي قيامت شافع من و تو باشد.
بتول كه خود از خانواده روحاني بود با صبر به فرزندانش افتخار مي كرد و نهايتاٌ در سال 1360 به رحمت ايزدي پيوست.
جهانگير نيز همچون برادران ديگر در پيروزي انقلاب اسلامي سهم بسزايي داشت، پس از پيروزي وارد «كميته ي انقلاب اسلامي» شد و به مبارزه با ضد انقلاب خصوصاٌ منافقين پرداخت با آغاز تجاوز دشمن، به سپاه پاسداران پيوست و معاونت گردان «كميل» را به عهده گرفت او كه با بيژن دو سال تفاوت سني داشت سه سال پس از وي در تاريخ 12/12/62 حين عمليات (خيبر) در منطقه «طلائيه» با رويي گشاده به استقبال شهادت رفت.
سه سال بعد از جهانگير (جهان بخش) متولد شد او هم پس از پيروزي انقلاب وارد كميته انقلاب اسلامي شد و با منافقين و ضد انقلاب مبارزه كرد و در عمليات هاي مختلف حضور مي يافت تا اينكه در عمليات والفجر8 حين آزاد سازي «فاو» در 27/11/64 شربت شهادت نوشيد وقتي كه همه بچه ها در جبهه حضور داشتند محمد در تأسيسات نفتي «لاوان» انجام وظيفه مي كرد. يعني او همزمان با پسرهايش زير آتش بمباران دشمن، از كيان مملكت دفاع مي كرد بعد از شهادت جهانبخش تنها يك پسر براي محمد باقي ماند كه روانبخش نام داشت.
روانبخش در سال 1341 به دنيا آمد و پس از جنگ، ادامه راه برادران شهيدش را در تحصيل ديد، مهندس راه و ساختمان شد و براي ادامه تحصيل به خارج از كشور رفت.
او پس از چند سال دوري از خانواده و وطن موفق به اخذ مدرك دكتري شد و به ميهن اسلامي بازگشت. روانبخش اكنون استاد دانشگاه تهران است و به جامعه اسلامي خود خدمت مي كند. اما با شهادت جهانگير و مهاجرت روانبخش محمد تنها شده بود... محمد به زادگاهش بنارويه رفت و با ربابه حق پرست ازدواج كرد ربابه نيز از محمد صاحب 3 فرزند پسر شد.
علي اكبر و بيژن و جهانبخش در بهشت زهراي تهران ماوي گرفتند و جهانگير در گلزار شهداي لار به خاك سپرده شد محمد نيز بار سفر بست و آبادان را براي هميشه ترك گفت و در لار ساكن شد.
پدر شهدا اكنون با 4 پسر و 9 نوه كه از يادگاران علي اكبر، بيژن و جهانگيرند خود را سرافراز و خوشبخت مي بيند از سال 64 پس از 42 سال خدمت در بازنشستگي بسر مي برد اكنون كه در سنين پيري گوشهايش ناشنوا شده است بيشتر با نگاهش سخن مي گويد.
گفتنی است در استان فارس، تنها 2 خانواده ی شهید می باشند که 4 فرزند خود را در راه اسلام و قرآن فدا نموده اند.
نظرات بینندگان