جلسه چهاردهم تفسیر قرآن استاد سیدعلی خامنه ای؛
بعثت در نبوت
متن پیش رو حاصل چند هفته خوانش و چند هفته خلاصه کردن متن کتاب شریف «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» است. در خلاصهسازی سعی بر این شد تا عبارات و جملات تغییر نکند تا فضا و حال و هوای سخنرانی حفظ شود. امید است تا خواندن خلاصه جلسات، شما را به سَمت خواندن اصل کتاب سوق دهد.
برانگیختگی
بعثت به معنای برانگیختگی است، برانگیخته یعنی تحرک، حرکت بعد از سستی و رکود. به گونه ای که آدم از حالت بی تفاوتی بیرون بیاید و بفهمد مسیری هست که میتواند انسان را به سرمنزل مقصود برساند.وقتی انسان بر اثر این فکرها بیدار شد و هوشیار شد و تلاش کرد آن وقت میگویند که برانگیخته شده است؛ بعثت یعنی این.
برخی فکر میکنند که پیغمبر مثل یک آدم عالم روحانی سر به زیری در میان یک عده از مردم بوده است در حالی که پیغمبر ابتدا در درون و ذات خود از حالت رکود و رخوت خارج میشود و سپس که در او تحول به وجود آمد در جامعه تحول به وجود میآورد.
۱) بین قبل و بعد از بعثت نبی ممکن است بگوییم تضاد هست. یک نبی اگر چه مبعوث نشده باشد اما از مایه های بسیار قوی و عمیق انسانی برخوردار است؛ بیش از بقیه مردم استعداد در فهمیدن، حرکت و انفجار دارد. چرا که باید همه مردم را هدایت کند و این تبعیض یا ظلم نیست. بالاخره برای تحمل بار مسئولیت نبوت استخوان سنگینتر و درشت تر و مایعی نیرومندتر لازم بوده است. این کار، کار گاندی و با افلاطون و ارسطو نبود.
۲) نبی قبل از بعثت و قبل از پیامبری در جریان معمولی زندگی با مردم رفیق و شریک است. در یک جریان دارند حرکت میکنند. از اول مشغول فکر کردن نیست که من چه کار کنم این جامعه را عوض کنم؟ ممکن است ناراضی باشد و البته ناراضی است؛ یک انسان باهوش از اختلاف طبقاتی، از وضعیت جهل زمانه و از جاهلیت زمان خود ناراضی است. اما این نارضایتی در حد یک نارضایتی است و در حد ایجاد یک تحول و انقلاب و یک راه غیرمعمولی نیست.
برای مثال حضرت موسی در خانه فرعون زندگی می کرد. غذای فرعون را می خورد؛ آقازاده ای هم می کرد.
در بازار یک نفر را هم میکشد اما بعد که مبعوث می شود راجع به آنان آدم کشی آن روزش میگوید که من گمراه بودم. یعنی راهی جز راه معمولی جامعه فرعونی نیافته بودم. آن روزی که من یک نفر رو کشتم یک آدمی نبودم با یک ایده مشخص که یک جهت گیری انقلابی صحیح را دنبال کنم؛ رهرویی بودم در میان مردم دیگر...
فلذا پیغمبر در مسیر معمولی جریان زندگی جمعی جامعه زندگی میکند. ناگهان وحی الهی میرسد و یک تحول عمیق در وجود و باطن او به وجود میآید. آنقدر این تحول شدید است که حتی در جسم پیغمبر و اعصاب پیغمبر هم اثر میگذارد و و در نتیجه پیغمبر عوض شد تا توانست دنیا را عوض کند. این درسی است برای پیروان پیغمبر تا بدانند تا خودشان عوض نشوند نمیتوانند دنیا را عوض کند. یعنی وقتی میبینیم که در زیر شکنجه بلال میگوید: اَحَد اَحَد اَحَد یعنی مرگ بر شما مرگ بر شما. این ناشی از این است که ابتدا خودش متحول شد و سپس بقیه را به این راه آورد.
نظرات بینندگان