هرجا حزب الله بود «حاج بخشی» هم بود
به گزارش شیرازه به نقل از تریبون مستضعفین ذبیحالله بخشی معروف به حاج بخشی، یادگار ماندگار دوران دفاع مقدس صبح امروز در سن ۷۵ سالگی پس از تحمل سالها رنج دوری یاران شهیدش، به امام شهیدان پیوست و دار فانی را وداع گفت. چهره حاجی بخشی در راهپیمایی و تجمعات انقلابی همواره از سوژه های ثابت بزرگ ترین خبرگزاری های دنیا بود.
این رزمنده سالهای دفاع مقدس که مدال افتخار پدر دو شهید بودن را نیز بر سینه داشت، سالها در خط اول دفاع از اسلام و انقلاب قرار داشت و یکی از عاشقان راه ولایت بود. «حاج ذبیحالله بخشی» در طول دوران دفاع مقدس دو فرزند خود را تقدیم انقلاب کرده بود.
نامه حاج بخشی به رهبر معظم انقلاب
حاج بخشی در سال های اخیر با درد و رنج بسیاری روبرو بود. او دی ماه سال ۱۳۸۷ با ارسال نامهای به رهبر معظم انقلاب از دلجویی و تفقد ایشان و اعزام حجت الاسلام والمسلمین گلپایگانی به بیمارستان برای عیادت از وی قدردانی کرد.
متن نامه حاج بخشی به این شرح است:
محضر مبارک حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
ولی امر مسلمین جهان
ای رهبر حزب الله در سراسر دنیا، سلام و عرض ارادت این پیرغلام جبهه ها و خاک پای بسیجیان را که اکنون در بستر بیماری افتاده است بپذیرید از اینکه آقای گلپایگانی را برای عیادتم به بیمارستان فرستادید و این جانباز پیر و پدر دو شهید را به لطف خود نواختید بی اندازه ممنون و سپاسگزارم. من همه جا فریاد زده ام که خط خامنه ای خط محمد رسول الله(ص) و ائمه اطهار(ع) است، آن بزرگواران هم پدر و مادر شهدا و جانبازان را بعد از پایان جنگ ها فراموش نمی کردند و به دلجویی آنها می رفتند.
زبان الکن این پیر غلام چگونه می تواند پاس لطف و محبت رهبر و مقتدایم را بجای آورد. خدای سبحان سایه شما را بر سر همه ملت های مسلمان و مستضعفان جهان و تمامی بسیجیان مستدام بدارد.
فدای شما – حاج بخشی
خاطراتی از حاج بخشی
کشتن افسر انگلیسی با دینامیت
۹ساله بود که یک افسر انگلیسی در اهواز دوستش را کشت و او به روحانی محل گفت: من او را می کشم! می دید آمریکایی ها با دینامیت از رودخانه ماهی می گیرند. اعتمادشان را جلب کرد و مقدار دینامیت از آنها گرفت و افسر انگلیسی را به درک فرستاد.
بستن راه مأموران ساواک با پول توجیبی!
در ماجرای کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، به طرفداران آیت الله کاشانی و گروه نواب صفوی پیوست و از همانجا مبارزه با رژیم طاغوت را آغاز کرد. یک بار که مامورین ساواک در تعقیبش بودند پول های جیبش را در خیابان ریخت. مردم برای جمع کردن هجوم آوردند و راه ماموران سد شد!
ناگفتههای آشنایان و همرزمان حاج بخشی
پدر وتو!
بهروز ساقی – خبرنگار و جانباز دفاع مقدس- در مورد حاجی بخشی می گوید؛ اولین بار او را در اسلام آباد غرب در سال ۶۱ دیدم. سر پر شوری داشت و با اینکه همان وقت هم نسبت به سایر رزمندگان سن زیادی داشت اما بسیار پرانرژی بود و تا اجتماعی چند نفره گیر می آورد شروع به سخنرانی می کرد.
سخنرانی هایش هم هیجان انگیز و سیاسی بود و در آنها به اوضاع جهان اعتراض می کرد. بیشتر اعتراضش هم نسبت به سازمان ملل، شورای امنیت و بویژه حق وتو بود. دستهایش را در هوا تکان می داد و با فریاد از ظالمانه بودن حق وتو می گفت و اینکه تنها پنج کشور مستکبر جمع شده و این بساط را برای خودشان درست کرده اند. روزی چند بار در مورد حق وتو سخنرانی می کرد و از جمع های چهار پنج نفره هم نمی گذشت. طوری شده بود که بین بچه ها به «پدر وتو» معروف شده بود.
حنا بندان
گلعلی بابایی نویسنده دفاع مقدس اولین بار حاجی را در والفجر۴ در سال ۶۱ در منطقه عملیاتی کانیمانگا دیده است. عملیات ناهماهنگ و اوضاع بهم ریخته شده بود و همه دلهره و اضطراب داشتند و هیچکس دل و دماغ نداشت.
ناگهان یک نفر پیدا شد که داد می زد؛ «ماشاء الله حزب الله». یک گلاب پاش دوشی داشت و همینطور که شعار می داد، بین بچه ها شکلات پخش می کرد. فریاد می کشید؛ «کی خسته است؟» و بچه ها جواب می دادند؛ دشمن! خلاصه صحنه عوض شد و بچه ها حسابی روحیه گرفتند. حاجی بخشی بین بچه ها به حاجی عطری، حاجی گلابی و حاجی شکلاتی هم معروف بود.
نویسنده کتاب همپای صاعقه در مورد دلیل معروفیت حاجی بخشی در جبهه می گوید: حاجی بی غل و غش و در یک کلام خودش بود. ظاهراً یک نفر بود اما وقتی می آمد انگار یک تیپ و لشگر آمده است. همه را به وجد می آورد.
با آن شکل و شمایل و شعارها شب عملیات با یک پاتیل حنا می آمد و دست و پای همه بچه ها را حنا می بست. مثلاً شب عید سال ۶۴ عملیات بدر بود. همان ابتدای کار یک تعدادی شهید شده و بچه ها از نظر روحی خیلی خراب بودند. یک دفعه حاجی بخشی با کلی حنا و شعار آمد. فریاد می زد؛ کجا می رید؟ بچه ها جواب دادند کربلا. حاجی گفت: منو می برید؟ بچه ها: نه! جا نداریم! و حاجی با شوخی و خنده دنبالشان می کرد. اینطوری بود که جو عوض شد.
گلعلی بابایی با گلایه می افزاید حاجی بخشی تمام ویژگی های ایثارگری را دارد و رسانه ها در مورد او به وظیفه خود عمل نکرده اند.
نماد حماسه و شجاعت
مسعود ده نمکی کارگردان فیلم اخراجی ها هم در مورد حاجی بخشی به موضوع جالبی اشاره می کند. وی می گوید: چندی پیش اسکات پیترسون از خبرنگاران روزنامه آمریکایی کریستین ساینس مانیتور برای تهیه گزارش به ایران آمده بود. پیترسون در ملاقاتی که با من داشت گفت؛ ما آنجا یک مرکز فرهنگی راه انداخته ایم و مستندات جنگ شما را جمع آوری و ترجمه می کنیم. اولویت هم در این ماجرا با مستندهای روایت فتح است.
پیترسون معتقد بود جنگ ما چند نماد داشته است و او عکس این نمادها را در دفتر کار خود به دیوار زده بود. یکی عکس شهید آوینی به عنوان نماد تفکر و روح جنگ و دیگری عکس حاجی بخشی!
همان عکس معروف که در سه راهی شهادت مشغول خاموش کردن ماشین مشتعل خود است، در حالی که دامادش هم در ماشین در حال سوختن است. پیترسون می گفت حاجی بخشی نماد روح شجاعت و حماسی جنگ است.
سه راهی مرگ
برای پیگیری ماجرای آن عکس به سراغ عکاس آن – احسان رجبی- می رویم. رجبی در ابتدا برای حاجی بخشی آرزوی سلامتی می کند و از حضور مومنانه او در تمام صحنه های انقلاب می گوید.
این عکاس هنرمند دفاع مقدس در مورد آن عکس می گوید: در عملیات کربلای۵ یک سه راهی در شلمچه بود که به شدت زیر آتش دشمن بود و هر جنبنده ای را در آن محل می زدند. به همین دلیل بین بچه ها به سه راهی مرگ، یا همان شهادت معروف شده بود.
یک سمت آن منطقه گردان میثم لشگر ۲۷ مستقر بود و سمت دیگر آن هم گردان انصار به فرماندهی آقای محتشم بود. سه راهی محتشم هم به آن می گفتند. من و شهید سعید جانبزرگی در طرف استقرار گردان میثم مشغول عکاسی بودیم که یک دفعه صدای بلندگوی ماشین حاجی بخشی آمد.
حجم آتش خیلی زیاد بود و حاجی با بلند گو شعار می داد و می آمد و بچه ها از داخل سنگر ها جوابش را می دادند. البته سنگر که چه عرض کنم. بیشتر جان پناه بود.
سه راهی تبدیل به گورستان ماشین ها شده بود. ماشین آبرسانی، مهمات، آمبولانس و … را زده و لاشه ماشین ها این طرف و آن طرف افتاده بود. بچه ها گفتند اگر ماشین حاجی بیاید آن را هم می زنند. اتفاقاً همینطور هم شد و چند ثانیه بعد ماشین رسید و مورد اصابت قرار گرفت. من و سعید کمتر از ۲۰۰ متر تا ماشین فاصله داشتیم و سریع خودمان را رساندیم. گلوله مستقیم تانک از شیشه جلو رفته بود داخل و ماشین مشتعل بود.
غیر از حاجی که راننده بود سه مجروح هم در ماشین او بودند که یکی از آنها داماد حاجی بود. حاجی بخشی سریع پریده بود پایین و سعی داشت آتش را خاموش کند و آنها را نجات دهد. چند تا از بچه ها هم رفتند کمک اما آتش تمام ماشین را گرفته بود و کاری از کسی ساخته نبود.
تلاش آنها برای نجات آن سه نفر در حالی بود که حجم آتش چند برابر شده بود. حتی حاجی بخشی و سعید همانجا چند ترکش هم خوردند. یکی گفت چه جهنمی و دیگری جواب داد؛ چه جهنم قشنگی!
وقتی برای حاجی مسجل شد که افراد شهید شده اند و کاری از آنها ساخته نیست با روحیه ای بالابه سمت خط راه افتاد و فریاد زد: کی خسته است؟!
بچه ها دورش حلقه زدند و بوسه بارانش کردند و با موتور فرستادندش عقب.
رجبی در پایان می گوید حاجی بخشی همین روحیه را بعد از جنگ هم حفظ کرد و ان شاء الله سایه اش همیشه بر سر ما باشد چرا که ما به خیر و برکت او و آن چهره پر مهر و محبت همیشه نیاز داریم.
راستی دو روز پس از آن ماجرا، رادیو عراق شایعه می کند حاجی بخشی کشته شده است. حاجی سریعاً به جبهه بر می گردد و می گوید: صدام شایعه کرده من مرده ام. آمدم به او بگویم من از آن دنیا آمدم تا تو را با خودم ببرم!
شیعه علی
محمد مهین خاکی از جانبازان دفاع مقدس و رفقای نزدیک حاجی بخشی معتقد است برای شناخت این مرد باید به گذشته پرفراز و نشیب او نگریست. حاجی بخشی از طبقات محروم و مستضعف جامعه بوده و در متن انقلاب قرار می گیرد. شخصیت حاجی بخشی قبل از جنگ شکل گرفته و در جنگ به اوج خود رسیده و بروز پیدا می کند.
مهین خاکی در مورد آشنایی خود با وی می گوید: من از طریق جنگ با حاجی و خانواده اش آشنا شدم. اول هم با پسرش آقا رضا که در قصر شیرین شهید شد، آشنا شدم.
آن اوایل حاجی بخشی یک نیسان داشت و با آن کمک های مردمی را از پشت جبهه جمع می کرد و به خط مقدم می رساند. آنجا هم به همان ماشین مجروحین را حمل می کرد و البته شعارهای خاص خودش هم که همه بچه های جنگ با آن آشنایی دارند. طوری بود که اگر چند روز بچه ها او را نمی دیدند احساس دلتنگی می کردند.
عباس پسر دیگر حاجی بخشی هم د رفاو شهید شد و نادر- دامادش- هم در کربلای پنج جلوی چشمش.
حاجی بخشی می توانست در خانه اش بنشیند و بگوید من دین خودم را ادا کرده ام اما چنین نکرد. او سمبل مقاومت است. نه گرمای جنوب و نه سرمای غرب او را از پا نینداخت. در بیت المقدس۲ برف خیلی شدیدی آمده بود. بچه هایی که شهید شدند هنوز در جیبشان خوراکی حاجی بخشی بود. آن خوراکی ها تبرک و روحیه بخش بود.
مهین خاکی معتقد است حاجی بخشی یکی یکدانه بود و تکرار شدنی نیست. بعد از جنگ هم سعی کرد روی پای خودش باشد و با آنکه سن و سالی از او گذشته بود به شدت تلاش و کوشش می کرد.
بعد از صحبت های مهین خاکی یاد سپاه حضرت علی(ع) می افتم که یک روز سرمای زمستان و روز دیگر گرمای تابستان را برای فرار از جهاد بهانه می کردند. چه انگشت شمار بودند یاران واقعی حضرت و چه زیباست نام«شیعه علی» برای حاجی بخشی!