روزنامهها از اينجا ميپرند!
ديدار در فرودگاه
در يكي از همين شبهاي سرد زمستاني وقتي عقربههاي ساعت ۱۲ شب را نشان داد از خانه بيرون آمدم تا به قرارم در فرودگاه مهرآباد برسم. دانستن جواب يكي از قديميترين سؤالات ذهنم هيجانيام ميكند. وارد خيابان كه ميشوم فقط سردي هوا و خلوتي خيابان را حس ميكنم. هرچند سردي هوا كه چندان شبيه به يك شب زمستاني نيست و سكوت شيشهاي كه با صداي جاروي چند مأمور شهرداري در حال شكسته شدن است.
خيلي زود به فرودگاه ميرسم. وارد فرودگاه كه ميشوم انگار دنياي ديگري پيش رويم است. همه جا شلوغ و همه در تكاپو هستند. پرسان پرسان ترمينال چهار را پيدا ميكنم و آنجا «محمد» را ميبينم. او بخش نظارت بر توزيع روزنامهها را بر عهده دارد. خيلي خوشحال ميشود كه آن موقع شب به ديدنش رفتهام و ميگويد تا به حال سابقه نداشته كسي براي ديدن كارشان به فرودگاه بيايد. تنها ۲۲ سال سن دارد و هنوز يكسال نشده كه به اين كار مشغول است.
قصد تشكيل خانواده دارد و كارش سنگي جلوي راهش است. از كارش ناراضي است و ميگويد با شبكاري و حقوق كم اينجا كه نميشود زن گرفت. اين را كه ميگويد به فكر فرو ميرود، معلوم است از گفتن جمله قبلي پشيمان شده، دوباره ميگويد بد نيست، خدا را شكر، ولي اينجور زندگي هم سخت است.
روزنامهها بايد در چاپخانه وزن شوند و وزن اعلام شده به مأموران توزيع گفته شود، اگر باري اشتباهي به شهر ديگري برود مسئوليتش با بچههاي توزيع است و آمار توزيع به مسئول مربوطه هر شهر داده ميشود. محمد تأكيد ميكند اگر روزنامهها را بچههاي توزيع دير ارسال كنند جريمه خواهند شد و اگر چاپخانه دليل تأخير باشد مسئوليتي
براي بچههاي توزيع ندارد. گفتن اين نكته محمد را ياد يكي از خاطرات روزهاي اول كارش مياندازد كه به اشتباه بار شهر «ياسوج» را به «شيراز» ارسال كرده بود و باعث برگشت خوردن تمام روزنامهها و ضرر ۲۷۰ هزار توماني شده بود كه وي بايد تمام جريمه را پرداخت ميكرد اما به دليل اينكه هفته اول كارش بوده كمي تخفيف برايش در نظر گرفته بودند. محمد درباره ساعت رسيدن روزنامهها ميگويد، روزنامهها بايد ساعت يك به ترمينال چهار بيايند و آنجا به تفكيك هر شهر داخل كانتينر قرار بگيرند و پرواز كنند تا به مقصدشان برسند.
در ترمينال چهار روزنامههاي شهرهايي مثل «اهواز»، «كيش»، «كرمان» و «بندرعباس» فرستاده ميشود. ساعت را كه نگاه ميكنم ۱:۳۰ را نشان ميهد و هيچ خبري از روزنامهها نيست. محمد تأكيد ميكند كه اولين پرواز ساعت ۴:۴۵ است و همه روزنامهها بايد تا ساعت ۳:۳۰ در كانيتنرها جاي بگيرند، به خاطر همين است كه بعضي مواقع روزنامهها به دليل دير رسيدن از پرواز جا ميمانند. محمد با بيحوصلگي ادامه ميدهد: روزهايي كه فوتبال است روزنامههاي ورزشي ديرتر چاپ ميشوند كه كار ما را با مشكل مواجه ميكنند.
شبزندهداري با طعم رفاقت
روزنامهها ساعت ۱:۴۵ ميرسند. همين كه صداي وانت ميآيد بچههاي توزيع هر كدام با يك باربر ميآيند. گويي كه گوششان از ميان آن همه صدا فقط صداي ترمز كردن وانت را ميشناسد. «علي» با عينك و دستكشهاي قرمز در دست، قبراق زودتر از بقيه خود را به وانت ميرساند. علي ۱۰ سالي ميشود كه به اين كار مشغول است. شوخطبعياش خستگي را از تن ديگران هم برده و هر شب لبخندي را مهمان لبهاي همكارانش ميكند.
دوستان علي وجودش را نعمتي ميدانند و ميگويند اگر علي نباشد كارها پيش نميرود. علي ۱۲ شب به كار ميآيد و تا شش، هفت صبح مشغول كار است. دقيقاً زماني كه كار بقيه مردم شروع ميشود علي و ديگر همكارانش كار خود را به پايان رساندهاند. علي در حين كار از شبهاي سرد و برفي زمستان شكوه ميكند كه كار را برايشان خيلي سخت ميكند. بچههاي توزيع روزنامهها را از وانت خالي ميكنند و وارد سالن فرودگاه ميشوند تا كيسههاي روزنامه از گيتهاي امنيتي فرودگاه رد شوند.
دوباره بايد بارها را خالي و پر كنند و به سمت راست بارانداز ترمينال چهار حركت كنند. در سمت راست بارانداز كانتينرهاي هر شهر را ميآورند تا هر كدام را پر از روزنامههاي فردا صبح كنند. به سرعت مشغول چيدن روزنامهها در كانتينر ميشوند، علي فقط ميخندد و مدام در حال صحبت با ديگر همكارانش است. حالا ميفهمم كه وجودش چقدر براي بچههاي توزيع نعمتي است. علي ميگويد كه كارش را با تمام مشكلاتش دوست دارد. هنگام اتمام كار همه كاركنان توزيع تأكيد ميكنند كه حتماً بنويس جمع شدن دوستان در كنار هم باعث شده بچههاي توزيع شبها را بيدار بمانند.
انتهای پیام/