درس هايي از گذشته براي مذاكرات آوريل
وضعيت چالش راهبردي ايران و آمريكا در حال تغيير فاز است. در آستانه مذاكرات آوريل، سؤال اصلي اين است كه آيا در ديدگاه آمريكا - به عنوان صحنه گردان اصلي گروه 1+5- درباره ايران تغييري حاصل شده است يا نه؟ به طور مشخص تر، آيا آمريكا محاسبات راهبردي خود درباره ايران را به نسبت آنچه در مذاكرات اسلامبول (ژانويه 2011) مطرح شد، تغيير داده است يا نه؟ به طور طبيعي، آمريكايي ها هم همين سؤال ها را درباره ايران دارند. در 6 ماه گذشته، آمريكايي ها انرژي بسيار زيادي براي توليد فشار بر ايران و سپس تخمين نوع و ميزان تاثير اين فشارها بر محاسبات راهبردي ايران هدر داده اند. مهم ترين سؤال براي آمريكايي ها همواره اين بوده - وهنوز هم ظاهرا هست- كه چه بايد كرد تا ايران تحت فلان شرايط خاص، به فلان شكل مشخص عمل كند؟ ساده تر، ايران چه زماني همان تصميم هايي را خواهد گرفت كه آمريكا منتظر آنهاست؟ كاملا روشن است - خصوصا اگر در مذاكرات و منازعات آمريكا و اسراييل بر سر ايران دقيق شويم- كه دولت اوباما هنوز در اين باره سردرگم است. بنابراين جا دارد كه وضعيت راهبردي منازعه ايران-آمريكا را به فشرده ترين شكل ممكن مرور كنيم. اين موضوع بويژه از اين رو حياتي است كه توجه كنيم شيوه عمل و سياستگذاري آمريكا درباره ايران مستقيما تابعي از طرز تلقي آن از محاسبات راهبردي ايران است.
در يك بستر يك دهه اي، تاريخ مواجهه ايران و آمريكا را مي توان از يك منظر، تاريخ تعديل خط قرمزهاي غرب در مقابل ايران دانست. آمريكايي ها هميشه از راديكاليسم شروع كرده اند و اغلب به سمبوليسم رسيده اند. به پرونده هسته اي نگاه كنيد. ايران همواره مي دانسته است كه غرب نياز دارد اين موضوع به گونه اي حل و فصل شود كه حداقلي از «حفظ آبرو» براي غرب درون آن لحاظ شده باشد. ايران هم البته هرگز اصراري نداشته كه حتما آبروي غرب را ببرد جز در مواردي كه غربي ها خود بر اين كار اصرار داشته اند! با اين حال، امروز اين احساس وجود دارد كه مباني سياست آمريكا درباره ايران فرو ريخته و بنابراين از ديپلماسي چيزي جز تلاش براي «حفظ آبرو» باقي نمانده است.
آمريكايي ها درخواست هاي خود درباره برنامه هسته اي ايران را با درخواست تعليق كامل همه فعاليت هاي غني سازي (وفعاليت هاي مرتبط با آن) شروع كردند. مدتي بعد مكانيسم فريز جايگزين تعليق شد، يعني ايران غني سازي بكند اما تاسيسات خود را گسترش ندهد. بعد از آن مكانيسم مبادله پيش گذاشته شد كه تلويحا برنامه غني سازي ايران را مي پذيرفت و فقط خواهان آن بود كه مواد غني شده به بهانه اي از ايران خارج شود. اما آنچه هم اكنون روي ميز است و احتمالا مهم ترين موضوع مدنظر آمريكايي ها در مذاكرات آتي است، هيچ كدام از اينها نيست. دولت اوباما مي خواهد ايده «تثبيت سطح غني سازي» را جايگزين همه اين درخواست ها كند به اين معنا كه ايران غني سازي 20 درصد در فردو را متوقف كند و به غني سازي 5 درصد در نطنز اكتفا نمايد. صرف نظر از اينكه ايران چه پاسخي به اين ايده خواهد داد، سؤال اين است كه چه نتيجه اي از اين سير تغيير مواضع مي توان گرفت؟ اگر به قول محققان امروزي اين روند را روي نمودار ببريم، شيب اين نمودار به طرز حيرت انگيزي منفي است. كاملا واضح است كه دولت آمريكا (دقيق تر اين است كه بگوييم كميته مشترك مديريت پرونده ايران در آمريكا و اسراييل) دائما هدف هاي بزرگ تعريف كرده، درباره آنها سرو صدا راه انداخته و بعد كه متوجه شده اين هدف ها قابل تحقق نيست، بي سرو صدا آنها را تعديل و با هدف ديگري -اين بار متواضعانه تر- جايگزين كرده است اما روند سروصدا راه انداختن همچنان ادامه يافته است. مي بينيم كه در اين روند حل اصلي نزاع، آرام آرام گم شده است. دعواي روز اول دقيقا بر سر غني سازي 5 درصد بود (بيانيه تهران را به ياد بياوريد) اما حالا گويي همه در غرب شير فهم شده باشند كه آن دوره گذشته است، دائما ايده هايي پيش مي گذارند كه بي سر و صدا، حل شده بودن اين موضوع كليدي را مفروض مي گيرد!
از درخواست هاي آمريكا كه بگذريم مطالعه سير تغيير ادبيات آنها درباره ايران هم نكته آموز است.
دولت آمريكا تا آنجا كه مي توانسته سعي كرده تعابير و الفاظ خود درباره ايران را ثابت نگه دارد اما معناي اين تعابير بوضوح در يك دوره زماني نه چندان بلند به نحو اساسي دگرگون شده است.
آمريكايي ها در آغاز مي گفتند ترديدي ندارند و شواهد روشني هم دارند كه برنامه هسته اي ايران حتما داراي يك هدف نظامي است. امروز ديگر مطلقا از ادبياتي با اين درجه از تحكم و قاطعيت استفاده نمي شود. حتي سرويس هاي اطلاعاتي غربي هم در اين باره اجماع دارند كه تاكيد روي وجود يك برنامه هسته اي نظامي بالفعل در ايران جز آبروريزي به چيز ديگري منجر نخواهد شد. بنابراين تصميم گرفته اند به جاي آن جمله كليشه اي، از اين عبارت كمي پيچيده تر استفاده كنند كه ايران توانمندي ساخت سلاح را دارد اما تصميم سياسي براي ساخت آن را نگرفته است. به زبان فارسي ساده، معني اين جمله اين است: ايران دارد غني سازي مي كند و جلوي آن را هم نمي توان گرفت. بسيار خوب، سؤال اين است: كجاي اين كار غير قانوني است؟ ان پي تي حق غني سازي صلح آميز را براي ايران، و در واقع حق قرار گرفتن در آستانه را براي همه اعضايش به رسميت شناخته است. بنابراين مشكلي هم اگر هست با متن معاهده عدم اشاعه است نه با رفتار ايران.
تعبير ديگري كه آمريكايي ها هميشه از آن استفاده كرده اند اين است كه هرگز يك ايران هسته اي را به رسميت نخواهند شناخت و براي جلوگيري از ظهور چنين پديده اي همه گزينه ها روي ميز است. نكته اي كه اخيرا و به لطف ديوانه بازي هاي اسراييل آشكار شده اين است كه اساسا چيزي كه بتوان در مقابل كشوري با ظرفيت هاي ايران نام آن را گزينه گذاشت وجود خارجي ندارد و اگر هم داشته باشد روي ميز نيست. آمريكا تحت فشار اسراييل گزينه كليدي خود يعني تحريم نفت و بانك مركزي را سوزاند. اعمال با عجله اين گزينه در شرايط بحران عميق اقتصادي غرب باعث شد آمريكايي ها خيلي زود گرفتار اين پارادوكس شوند كه بايد ميان بهبود وضعيت اقتصاد جهان يا تنبيه نفتي ايران يكي را انتخاب كنند و تحقق همزمان هر دو گزينه ممكن نيست. اگرچه آمريكايي ها سخت در تلاشند كه بگويند پارادوكسي وجود ندارد ولي نگاهي به نمودار رشد قيمت نفت در 3 ماه گذشته براي فهميدن اينكه چه كسي راست مي گويد كاملا كافي است.
جالب تر از اين، در حالي كه بيش از يك دهه است درباره حتمي بودن به كارگيري گزينه نظامي عليه ايران در صورت عدم تمكين در مقابل غرب سخن گفته مي شود، اما همين كه موضوع لااقل در سطح رسانه اي جدي شد يعني كسي مانند نتانياهو در اسراييل پيدا شد و گفت كه آنقدر احمق هست كه دست به چنين كاري بزند، به يكباره رازهاي مگو از پرده برون افتاد و بخش بزرگي از مقام هاي غربي از جمله سياستمداران، نظاميان و افسران ارشد اطلاعاتي آمريكايي و اسراييلي در عالي ترين سطوح، با شور و حرارت، شروع به تلاش براي اثبات اين نكته كردند كه حمله به ايران امكان پذير نيست. باراك اوباما گفت آنها كه دم از حمله مي زنند عده اي لاف زن و گنده گو هستند و مئير داگان رييس سابق موساد تاكيد كرد حمله به ايران احمقانه ترين چيزي است كه در تمام عمرش شنيده است. تعداد و حجم اظهارات و استدلال هاي مقام هاي ارشد غربي در اثبات مزخرف بودن ديدگاه نتانياهو چنان زياد است كه حقيقتا مي توان با آن يك دايره المعارف منتشر كرد. و در اين ميان هر چه هم نتانياهوي بيچاره فرياد زد كه منظورش حمله واقعي به ايران نيست، بلكه به اصطلاح دارد گزينه نظامي را معتبر جلوه مي دهد تا ايران را بترساند و به تاثير تحريم ها كمك كند، كسي به خرجش نرفت! به عبارت ديگر، گزينه نظامي همين كه خواست معتبر شود، از روي ميز برداشته شد چرا كه ظاهرا از ديد اوباما اين حرف آنقدر بزرگ است كه اصرار به تكرار آن حتما منجر به مشكل تنفسي براي اسراييل و آمريكا خواهد شد.
بنابر اين، در يك دوره زماني كوتاه دو گزينه مهم و در واقع مهم ترين گزينه هاي موجود در سبد غرب، يعني حمله نظامي و تحريم نفت و بانك مركزي عملا از روي ميز برداشته شد طوري كه مي توان گفت دست غرب براي تهديد ايران در مذاكرات آينده كاملا خالي است.
بسياري مطالب ناگفته ماند ولي نتيجه ساده اي كه تا همين جا از اين بحث مي توان گرفت اين است كه درماندگي راهبردي آمريكا در مقابل ايران حقيقتا به مرحله حادي رسيده در حالي كه جرئت و هوشمندي لازم براي بيرون كشيدن خود از اين آچمز تاريخي هم در ميان دولتمردان كاخ سفيد ديده نمي شود. شايد گوياترين تعبير همان باشد كه زماني جورج فريدمن، رييس مؤسسه اطلاعاتي استراتفور گفته بود: «ايران مي خواهد قدرت منطقه ا ي باشد بي آنكه با آمريكا مصالحه كند.» جمله فريدمن را اينطور هم مي توان بازنويسي كرد: ايران در حال اثبات اين نكته است كه براي قدرتمند شدن هيچ نيازي به مصالحه با آمريكا نيست.
مهدي محمدي