رابطه اتوبوسهای واحد و ادب جوانان شیرازی
شیرازه - یادداشت زیر که به بررسی یک هنجار اجتماعی جا افتاده میان تیپهای مختلف جوانان میپردازد را یکی از خوانندگان محترم شیرازه ارسال نموده است. خواندن این متن به همه کسانی که دغدغه فعالیت فرهنگی برای جوانان را دارند، توصیه میشود؛
هر چند دیدن صحنههای ناخوشایند از برخوردهای بعضی از دختران و پسران جوان، انسان را دلزده میکند، ولی تماشای لحظهی احترام آنها به بزرگتران بارقهی امید را در دل انسان روشن میکند که پاکی فطرت جوان ایرانی باعث شده که فطرنهای پاک را به تحسین وادار کند.
تابستان است و گرمای شیراز. ترافیک و شلوغی شهر و عجلهای که گامها را سرعت میبخشد. اما هستند کسانی که بیهیچ مقصدی طی طریق میکنند. دختران جوان به دنبال نام و پسران خندان جویای کام! و من به دنبال گرفتن نوبت از دکتر بابام.
خستهترم میکند نگاه مأیوسانهی مادرِ فرزند در بغلی که در انتظار آمدن اتوبوس شرکت واحد پا پا میکند و با یک دست چادرش را روی صورت کودکش میکشد برای فرار از تابش خورشید.
اندیشهام مشوش است و خاطرم به سان حافظی که چند طرفتر از من آرمیده ملول و «انسانم آرزوست»!
بالاخره اتوبوس میرسد و خودم را از لابلای آدمهایی که MP3 شده کنار هم ایستادهاند رد میکنم و به وسط اتوبوس میرسم.
«جلوی اتوبوسهای خطی حلوا خیر میکنند...» چه جالب؛ غُر و لُند راننده سبیلکلفت هم میتواند موضوع پایاننامه دختردایی باشد! به هر حال این هم مربوط است به جامعه و جامعهشناسی.
صدای قهقههای نگاهم را به عقب ماشین بر میگرداند و از فکر موضوع پایاننامه بیرون میآیم. باز هم رنگیپوشانی که از سر بیرنگی به کوچکترین حرف همدیگر میخندند و بیپروا از جمع بلند بلند حرف میزنند. دو ردیف صندلی آخر اتوبوس را قبضه کردهاند و گعده گرفتهاند. ایستگاه اطلسی که ترمز میکند جمعیت جابجا میشود. با ضربه آرنج پسرک نارنجیپوش به پهلوی رفیقش دو نفری از جا بلند میشوند. به خیال اینکه قصد پیاده شدن دارند من هم تکان میخورم و برای نشستن روی صندلی خالی لحظهشماری میکنم! اما با صدای «ببخشید» پشت سر، به خود میآیم و تازه میفهمم که علت بلند شدن آنها جا باز کردن برای دو مرد جاافتادهای است که یکی که عینک زده از دیگری پیرتر به نظر میرسد.
دو ایستگاه مانده به «ستاد» مشابه همین اتفاق برای دو نفر دیگر از آن جمع پنج نفری رنگینپوش و جوان تکرار میشود. پیرمردها با تشکر از دو جوانی که حالا سر پا کنار بقیه دوستانشان ایستادهاند مینشینند و مرا دوباره به فکر وادار میکنند.
- این اتفاق اگر مؤید ادب و شخصیت جوانان ماست چرا اتهامات رنگارنگ را به آنان میزنیم؟
- فطرتهای پاکی که خود را در این سطح نشان میدهند، چرا در بقیه مظاهر اجتماعی و اعتقادی و اخلاقی کمتر دیده میشوند؟ آیا این مسئله به روشهای اساتید و معلمان و طلاب و مسئولین تعذیر نمیزند؟
- آیا بدنهی جوان جامعهای که بدون آموزش سازماندهی شده و صرفا با تمسک به قواعد سنتی به چنین هنجارهایی مقید و پایبند است، نمیتواند در پایبندی به سایر قواعد و هنجارها نیز خودش را بنمایاند؟
- شاید روشهای امر به معروف موجود غلط و غیرکارآمد است! چرا که جوان – به تعبیر خیلیها غافل - با تشر دوستش حاضر است جای خود را به بزرگترش بدهد، اما در برابر سایرین (چه از درون خانواده چه بیرون از آن) گارد میگیرد و تقابل میکند؟
*****
ولش کن! دو ایستگاه از مقصد گذشت. ذهنم مشغول بود و پیاده نشدم. بابا حال خوشی ندارد. خدا کند خانم منشی نوبت بدهد…