کد خبر: ۴۰۸۸۰
تاریخ انتشار: ۰۸:۱۲ - ۱۵ تير ۱۳۹۲

وصیت شهید دستواره در تشییع پیکر برادرش

پس از تشییع پیکر برادر شهیدش گفت: کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید؛ بیش از ۱۰ روز از شهادت برادرش نگذشته بود که او هم در عملیات کربلای ۱، «آزادسازی شهر مهران» مظلومانه به شهادت رسید.
به گزارش شیرازه به نقل از تسنیم، شهید سید محمدرضا دستواره قائم مقام لشگر 27 محمد رسول الله(ص) بود که در عملیات‌های مختلفی نقش آفرینی کرد. او در کنار فرماندهانی چون حاج احمد متوسلیان و شهید رضا چراغی ماندگار شد. 13 تیرماه سالروز شهادت سید رضا دستواره است که در عملیات کربلای1 و در راه آزادسازی مهران سال 1365 به سوی یاران شهیدش پرکشید.

قائم مقام فرماندهی لشکر27 محمدرسول الله(ص) شهید سید محمدرضا دستواره در سال 1338 در خانواده‌ای مذهبی و مستضعف در جنوب « تهران» به دنیا آمد.گرایش دینی و علایق مذهبی از همان کودکی در رفتار شهید دستواره به وضوح نمایان بود و هر روز افزایش می‌یافت. او به تلاوت قرآن و شرکت در مسابقات قرائت قرآن علاقه وافری داشت. با اوج گیری انقلاب اسلامی،در تظاهرات و فعالیت‌های مردمی شرکت فعال داشت و در این زمینه چند بار توسط عوامل رژیم پهلوی دستگیر شد. سال 1357 زمانی که در سال آخر دبیرستان درس می‌خواند نه تنها خود فعالانه در تظاهرات و اعتراضات عمومی علیه طاغوت شرکت می‌کرد، بلکه دوستان همکلاسی و برادران کوچکترش را نیز به این امر ترغیب و تشویق می‌کرد.

به واسطه حضور فعال و مستمری که در صحنه‌های مختلف داشت توسط عوامل رژیم شناسایی و در روز 14 آبان سال 1357 در دانشگاه تهران دستگیر و روانه زندان شد، اما پس از مدتی از زندان آزاد شد. به هنگام ورود حضرت امام خمینی(ره) فعالانه در مراسم استقبال از حضرت امام(ره) شرکت کرد و مسئولیت امنیت قسمتی از میدان آزادی را به عهده گرفت. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی جهت پاسداری از دست آوردهای انقلاب به جمع پاسداران کمیته انقلاب اسلامی پیوست و طی چهار ماه خدمت خود در این نهاد انقلابی، زحمات زیادی را در جهت انجام ماموریت‌های مختلف و تثبیت حاکمیت انقلاب اسلامی تحمل کرد. سپس به خیل سپاهیان پاسدار پیوست و بلافاصله داوطلبانه طی ماموریتی عازم کردستان شد.

او همراه فرماندهان عزیزی چون شهید چراغی و حاج احمد متوسلیان، زحمات زیادی را در مقابله با ضدانقلاب کشید. بعد از آزادسازی شهر مریوان همراه حاج احمد متوسلیان و سایر برادران رزمنده وارد شهر مریوان شد. از آنجا که این شهر جنگ زده پس از آزادی با مشکلات متعددی مواجه بود و سازمان‌ها و موسسات دولتی تعطیل شده بودند، به دستور  متوسلیان، پاسداران در مراکز و ادارات مختلف از جمله شهرداری،‌ رادیو و تلویزیون مشغول خدمت شدند. شهید دستواره نیز ماموریت یافت تا کالاهای ضروری مردم را تهیه کرده و در اختیار آنان قرار دهد. او به نحو احسن این ماموریت را انجام داد و در روزهای عملیات نیز مانند سایر برادران، سلاح به دست در قله‌های مریوان با ضدانقلاب و دشمن بعثی جنگید. ایشان مدتی نیز فرماندهی پاسگاه شهدا، در محور مریوان را به عهده داشت. هنگامی که سردار متوسلیان ماموریت یافت تیپ محمدرسول الله(ص) را تشکیل دهد، او همراه سایر رزمندگان به سمت جبهه‌های جنوب عزیمت کرد و در آنجا به علت مهارت در جذب نیرو مامور تشکیل واحد پرسنلی تیپ شد.

کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید

شهید دستواره به همراه سرداران لشکر محمد رسول الله(ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان و ستمدیده لبنان و شرکت در نبردهای رمضان و مسلم بن عقیل به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت صادقانه مشغول بود. در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده دلاور لشکر محمدرسول الله(ص) – «شهید حاج همت» و واگذاری فرماندهی به «شهید کریمی» – سید به عنوان قائم مقام لشکر 27 حضرت رسول(ص) منصوب شد. پس از شهادت برادر کریمی در عملیات بدر، به عنوان سرپرست لشکر جنگید و در نهایت با انتصاب فرماندهی جدید لشکر، او همچنان به عنوان قائم مقام لشکر در جنگ حضور داشت. مناطق اشغالی کردستان و صحنه‌های مختلف جبهه‌های جنوب کشور بویژه عملیات والفجر8 و جاده ام القصر (در فاو) شاهد دلاوری‌های عاشقانه و جانفشانی‌های این شهید است.

از خصوصیات بارز شهید، خوشرویی، جذابیت، صفای باطن، اخلاص و توکل به خدا بود. به گفته همرزمانش، جایی که او بود غم و اندوه بیرون می رفت. او در روحیه دادن به رزمندگان نقش به سزایی داشت. از شجاعت بالایی برخوردار بود.

تا هنگام شهادت 11 بار مجروح شد ولی هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای 1 – که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد – جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه بازگشت. وقتی به وی گفته می شود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت می ماندی و بعد بر می گشتی، در جواب می گوید به آن‌ها گفت کنار قبر حسین قبری را برای من خالی نگهدارید. بیش از 10 روز از شهادت برادرش نگذشته بود که در عملیات کربلای 1، «روز آزادسازی شهر مهران» از چنگال دشمن بعثی، مظلومانه به شهادت رسید.

دربخشی از وصیتنامه‌اش می‌خوانیم:"من نتوانستم آنطوری که می‌خواستم به اسلام خدمت کنم، شما از امام پیروی کنید و به نظام مقدس جمهوری اسلامی خدمت کنید..."

همرزمان شهید دستواره خاطره‌های بسیاری از او نقل کرده‌اند از جمله آن خاطرات زیر است:

رجزخوانی شهید دستواره برای بعثی‌ها

گلوله از همه طرف مى‌بارید. مجال تکان خوردن نداشتیم. سه نفرى داخل سنگرى که از کیسه‌هاى گونى تهیه شده بود، پناه گرفته بودیم. بقیه بچه‌ها، هر کدام در سنگرى قرار داشتند. نیروهاى ضد انقلاب، مقر سپاه مریوان را محاصره کرده بودند. براى این که فرصت مقابله به ما ندهند، براى یک لحظه هم آتش اسلحه‌هاىشان خاموش نمى‌شد. همان طور که گوشه سنگر پناه گرفته بودیم و لبه کیسه گونى‌ها بر اثر اصابت گلوله پاره پاره مى شد، سید محمدرضا دستواره با تبسم همیشگى گفت:

- بچه ها! مى‌خواهید حال همه ضد انقلاب ها رو بگیرم؟

با تعجب پرسیدیم: «چطورى؟ آن هم زیر این باران تیر و آر پى جى؟!»

سید خندید و گفت: «الان نشان مى دهم چه جورى»

و به یکباره بلند شد. لبه سنگر تا کمر او بود و از کمر به بالایش از سنگر بیرون. در حالى که خنده از لبانش دور نمى شد، فریاد زد:

- این منم سید رضا دستواره فرزند سید تقى ...

و سریع نشست. رگبار تیربارها شدت گرفت. لبخند روى لب ما هم جان گرفت. سیدرضا قهقهه مى‌زد و مى‌گفت:

- دیدى چه جورى شاکیشون کردم ... حالا بدتر حالشون رو مى گیرم.

هرچه اصرار کردیم که دست از این شوخى خطرناک بردارد، ثمرى نبخشید، دوباره برخاست و فریاد زد:

- این سید رضا دستواره است که با شما حرف مى زند... شما ضد انقلاب‌هاى احمق هم هیچ غلطى نمى‌توانید بکنید... و نشست. رگبار گلوله شدیدتر شد و خنده سیدرضا هم.

با شادى گفت: «مى‌خواهید دوباره بلند شوم؟».

آخرین خداحافظی

همسر شهید دستواره از او خاطره‌ای را چنین نقل می‌کرد:

شهید سید محمدرضا دستواره وقتی برادر کوچکش، سید حسین به شهادت رسید، او مدام از او صحبت می کرد و می گفت: سن حسین کمتر از من بود کمتر از من هم در جبهه بود، ولی چون خالص بود خدا او را طلبید. واقعاً می‌سوخت و من تا آن زمان او را آنطور ندیده بودم. وقتی از مراسم برادرش برگشتیم اندیمشک، رفت منطقه. شب دوشنبه بود که تماس گرفت و گفت: شب دعای توسل بگیرید.

گفتم: مگر خبری هست؟ که ایشان تاکید کرد: شما سعی کنید دعای توسل بگیرید و مرا نیز حلال کنید. من باور نکردم و طبق عادت خود ایشان به شوخی گفتم: می‌خواهید احساسات مرا تحریک کنید؟

گفت: نه خانم، این دفعه با دفعه‌های دیگر فرق می‌کند. شما مرا حلال کنید.

گفتم: من که از شما بدی ندیدم شما باید مرا حلال کنید.

گفت: من از شما جز خوبی چیز دیگری ندیدم، شما همیشه به خاطر من آواره بودید.

تا آن موقع هیچ وقت این طوری خداحافظی نکرده بودیم.


نظرات بینندگان