نور محمد نور چشم من و مادرش بود
به گزارش شیرازه به نقل از پایگاه اطلاع رسانی شهدای عشایر فارس، مشغول دسته بندی فایلهای مربوط به شهدای عشایری استان فارس بودم که شهیدی خوش سیما نظرم را جلب کرد. چند دقیقه ای را با خواندن زندگینامه و برگه های مرتبط با این شهید بزرگوار گذراندم. سپس به فراصت افتادم که با منزل شهید تماس بگیرم و دیداری با والدین محترم ایشان داشته باشم.
آنچه را که پیش رو دارید مختصر گفتگویی است با پدر و مادر شهید نور محمد قره بیگی از ایل قشقایی و طایفه فارسیمدان که در منزل ایشان واقع در خیابان بنی هاشمی شیراز انجام پذیرفته است.
از شهید و دوران کودکیش بگویید
شهید نور محمد متولد سال 1348 و فرزند ارشد این خانواده هشت نفره است. نور محمد نور چشم من و مادرش بود. ما پس از ازدواج سه سال از نعمت فرزند محروم بودیم تا اینکه همسرم در عالم رویا دیدند که امام زاده ای در خفر پادنا به ایشان الهام کردند که اگر طالب فرزندی هستی به دیدار من بیا. با وجود این رویا که بنا بر شرایط روحی که داشتیم آن را رویای صادقه می پنداشتیم آن سال نتوانستیم به زیارت این امامزاده مشرف شویم . یک سال گذشت و همسر بنده مجددا همین رویا را دیدند. این بار درنگ نکرده و به پا بوسی امامزاده سید محمد رهسپار خفر پادنا شدیم. خدا را شکر همان سال خداوند اولین فرزند پسرمان را به ما عطا فرمود و ما به برکت این امامزاده نام او را نور محمد گذاشتیم.
مادر جان از دوران بچگی ایشان تعریف کنید.
نور محمد یک انسان کامل و فرزندی رشید و مهربان بود. او در تمامی زمینه های علمی و ورزشی سرآمد بود. با همه صمیمی بود و برای همه دل می سوزاند. یادم می آید اولین بار که می خواست به جبهه برود 13 سال بیشتر نداشت. سه روز بود که مدام گریه میکرد تا اینکه متوجه شدیم این گریه ها و بهانه ها برای جلب رضایت ما برای حضور او در جبهه است. ظاهرا چاره ای نداشتیم و بالاخره رضایت دادیم که برود. بار اول که به جبهه رفت او را خیلی زود بازگرداندند و از سن بسیار کم او ایراد گرفته بودند. اما نور محمد دست بردار نبود. دوستانش به او گفته بودند که به خاطر قد رشید و جثه تنومندش شاید بتواند راهی برای حضور در جبهه پیدا کند.
آیا موفق شد؟
بله. بالاخره رهسپار جبهه شد. در یک دوره چهل روزه آموزشی شرکت کرد و برگشت. موقع امتحانات پایان سال بود. پدرش خیلی به او اصرار میکرد که حال که فقط ده روز به شروع امتحانات مانده به درست برس و اگر خواستی بعد از امتحانات دوباره به جبهه برو. نور محمد نیز پذیرفت. باور کنید فقط با ده روز درس خواندن و با وجود وقفه طولانی در درس و مشقش معدل بالای نوزده آورد.
او در درس نمونه بود و بعضی وقت ها که معلم سر کلاس حاضر نمی شد او به همشاگردی ها یش درس می داد و بعضا بچه ها اذعان می کردند که او درس ها را برای بچه ها روشن تر توضیح می دهد.
در ورزش هم به خاطر اندام ورزشکاریش سر آمد بود و آبشارهای او در والیبال زبانزد دوستانش شده بود.
حاج آقا از دوران جبهه و جنگ و حضور شهید چه می دانید؟
من خودم دو مرتبه برای ملاقات نور محمد به جبهه رفتم حتی بار دوم 45 روز در جبهه حضور داشتم و او را یاری می کردم. حال و هوای جبهه حال عجیبی بود و نور محمد حقیقتا نور بالا میزد.
آخرین نامه ای که از ایشان داشتیم هنگامی بود که ایشان را به مهاباد فرستاده بودند . تاریخ این نامه 23 فروردین 1366 است و شهادت ایشان 27 همان ماه.
خبر شهادت نور محمد را چگونه دریافت کردید؟
در آن دوران روح مردم با روحیه شهادت طلبی فرزندانشان گره خورده بود. هر از چندگاهی پیکر مطهر چند شهید عزیز را به شهر می آوردند و بازماندگانشان را به نوعی از خبر شهادت عزیزشان مطلع می ساختند. به ما نیز توسط دوستانش اطلاع داده شد که ایشان شهید شده است منتها تا مدتها از پیکر پاک نور محمد خبری نبود. تا اینکه پس از رفت و آمد های مکرر به بنیاد شهید نورمحمد به خواب مادر امد و گفت که مادرم من آمدم بیایید.
همان روز اقدام کردیم و پیکر مطهر را دریافت کردیم. ایشان هم اکنون در روستای سر مشهد کازرون دفن هستند.
در پایان فرازی از وصیت نامه شهید نورمحمد قره بیگی را با هم می خوانیم.