کد خبر: ۴۱۵۵۲
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۷ - ۲۹ تير ۱۳۹۲

توصیه شهید علیرضا سلمان در وصیت نامه

برادرانی که اصلا به جبهه نرفته اند! همه شما خوبید ولی وقتی پیر جماران لب تکان می دهد و می گوید بروید و در راه خدا بجنگید، بروید، چون اسلام در خطر است. ای برادران! هوای نفس شما را فریب ندهد.
به گزارش شیرازه، شهید علیرضا سلمان در تیرماه 1348 در خانواده ای متعهد به مبانی اسلامی در محله نرگس داراب پای به دنیای خاکی نهاد. به گونه ای عجیب، از کودکی عاشق حضرت امام (ره) بود و ظلم ستیزی اش با حکومت بیدادگر پهلوی، از نه سالگی نمایان شد؛ پاره نمودن عکس رضا شاه پهلوی در بازار و در جلوی چشمان ماموران حکومت شاهنشاهی، خاطره شیرینی را برای پدرش رقم زد که البته به همین دلیل دستور بازداشت وی را صادر نمودند؛ اما با وساطت تعدادی از بازاریان و پدرش و به علت سن کم، او را رها نمودند.

پس از طی دوران ابتدایی و راهنمایی، دبیرستان شهید طالقانی را برای ادامه تحصیل در رشته علوم انسانی انتخاب نمود. تحصیلش در دبیرستان شهید طالقانی باعث شروع مسیری مهم در زندگی وی شد؛ چرا که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درست در مقابل این دبیرستان بود و همین امر سبب شد علیرضا به سرعت به عنوان بسیجی جذب این مرکز شود.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان داراب و به خصوص ناحیه مقاومت شهید کلاهدوز منزل اول وی شده بود. همانجا درس می خواند و به قول پدرش همانجا هم زندگی می کرد. او چندین نوبت در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت و هر بار پس از شهادت یکی از دوستانش، شوق او برای حضور در جبهه ها بیشتر می شد.


هنرمند بود و به تئاتر علاقه زیادی داشت؛ همراه با هنرمندان داراب به فعالیت های هنری می پرداخت. وی در تئاتر "صدام به جبهه می رود" که در سال 1363 در ساختمان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داراب به اجرا در آمد حضور داشت.
سال 1365 برایش سالی سرنوشت ساز بود و در آخرین نامه ای که توسط همرزمش آقای رمضان بی ریا برای خانواده اش فرستاد، نشان داد که او باید راه حسین(ع) را بپیماید و غیر آن هم اتفاق نیفتاد.


در این نامه ضمن عذر خواهی از پدر و مادرش می نویسد:
"پدر و مادر عزیزم ، مرا حلال نمایید که بی اطلاع شما به جبهه رفتم و مرا ببخشید که فرزند خوبی برای شما نبودم، اما وظیفه چیز دیگری است. مبادا اماممان تنها بماند."
عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه آغاز شد و وی در کنار دیگر همرزمانش و به همراه فرمانده بزرگش سردار شهید"سید عبدالکریم قدسی" در حالیکه 17 سال بیشتر نداشت، به قافله دوستان و یاران سفر کرده اش پیوست.


شهید علیرضا سلمان در وصیت نامه اش که در تاریخ 1365/10/02 در خرمشهر تنظیم نموده می نویسد:
"من مال و ثروتی از خودم بجا نگذاشته ام که بنویسم اموالم را به فلان کس بدهید، آنقدر در برابر خداوند خود را کوچک و حقیر می پندارم که انگار گناهانم از خودم سنگین تر است. برادرانی که اصلا به جبهه نرفته اند! همه شما خوبید ولی وقتی پیر جماران لب تکان می دهد و می گوید بروید و در راه خدا بجنگید، بروید، چون اسلام در خطر است. ای برادران! هوای نفس شما را فریب ندهد. فریب ظواهر دنیوی را هرگز نخورید. از شما عاجزانه تقاضا دارم برای یک لحظه هم که شده برای بازدید، پهلوی این رزمندگان بیایید. بیایید ببینید که چگونه نیمه شب ها از خواب خوش بیدار می شوند.

در آن لحظه که هر دقیقه انتظار آمدن گلوله خمپاره ای از طرف شمن می باشد از سنگر خود بیرون می آیند و مانند علی(ع)که در نخلستان به خاک می افتاد و راز و نیاز می کرد این برادران هم بلند می شوند و نماز شب می خوانند. ای پدر و مادرم امیدوارم شماها بدانید که من برای چه به جبهه رفتم. من برای خود آرزویی داشتم و آرزوی من این بود که با امام حسین(ع)در صحرای محشر محشور شوم..."
و
در باغ شهادت باز باز است...


منبع: سایت داراب شناسی


نظرات بینندگان