آخرین جملهای که شهید صحرایی به رهبری گفت+تصاویر
به گزارش شیرازه به نقل از فارس، در روستای «بیشهدراز» خانهایاست، گِلی؛ خانهای که با همه خانهها فرق میکند؛ این خانه فقط 12 متر است و آشپزخانه و سالن پذیرایی و اتاق خواب در همین 12 متر خلاصه میشود؛ اما صاحب این خانه کیست؟ مردی که 30 سال است در کنار ما نیست؛ اما نه، ما در کنار او نیستیم؛ این خانه روزی منزل شهید «هدایت صحرایی» بود؛ تنها فرزند پسر این خانواده که مادرش علاقه خیلی زیادی به او داشت. اما او برای ماندن نیامده بود.
جعفر نظری از نیروهای مردمی سپاه شهرستان دهلران استان ایلام است و میگوید: هدایت، تنها فرزند پسر خانواده است که اول تیر ماه سال 1342 در روستای بیشهدراز از توابع شهرستان دهلران به دنیا آمد؛ در این منطقه پدر و مادرها به فرزند پسر علاقه و توجه ویژهای دارند.
او بعد از گذراندن دوران راهنمایی، تا سوم دبیرستان در رشته بازرگانی ادامه تحصیل داد. این دوران نقطه عطفی از زندگی شهید محسوب، چرا که با مبارزات علیه رژیم پهلوی همزمان بود و شهید در راهپیماییها و تظاهراتها حضور داشت؛ با اوجگیری بحثهای التقاطی در سالهای 58 - 60، هدایت، ضمن مقابله با توطئهها و حیلههای سیاسی به مبارزه با لیبرالها از جمله بنی صدر پرداخت. در زمان انتخابات ریاست جمهوری بنیصدر، ضمن مخالفت با او، مردم را نسبت به افکار لیبرالیستی بنیصدر آگاه میکرد.
هدایت در سال 58 با پیام حضرت امام(ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران، از نخستین کسانی بود که به فرمان امام لبیک گفت و به عضویت سپاه درآمد و در تشکیل سپاه دهلران نقش مؤثری داشت. در اوایل ورود به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه منصوب و سپس مسئولیت اطلاعات به وی محول شد. با شروع جنگ تحمیلی به مانند دیگر برادران پاسدار به جنگ متجاوزین عراقی رفت؛ وی با انتقال قسمتی از سپاه دهلران به آبدانان، سپاه آبدانان را هم تشکیل داد.
زمانی که جنگ شروع شد، مادرش به هدایت گفته بود: «میگذارم در جبهه باشی اما در عملیاتها شرکت نکن»؛ او میخواست تنها پسرش برایش بماند؛ هدایت برای اینکه میخواست مادرش را راضی نگه دارد، قبول کرد. شهید صحرایی همواره در خط مقدم همراه بسیجیان بود؛ وی در عملیاتهای محرم، والفجر مقدماتی و یک، فتحالمبین و والفجر 3 نقشی برجسته داشت.
حضور رهبر معظم انقلاب در دهلران
* روزی که آقا به دهلران رفتنددر سال 1360 مقام معظم رهبری که آن موقع نماینده حضرت امام خمینی(ره) در شورای عالی دفاع بودند برای دیدار با رزمندگان ایران اسلامی به دهلران سفر کردند. لحظه ورود مقام معظم رهبری به شهرستان دهلران در سال 1360، شهید هدایت صحرایی در مراسم استقبال از ایشان حضور داشت.
حمید بیگزاده از رزمندگان دوران دفاع مقدس و همچنین از همرزمان شهید صحرایی خاطره آن روز را این چنین بیان میکند: بهار 1360 بود، دهلران همچنان در میان آتش خمپاره دشمن و بمباران هواپیماهای دشمن میسوخت؛ مدافعان کمتر از 40 نفر از سپاهیان اسلام بودند که به عشق امام و انقلاب بدون هرگونه چشم داشتی این وظیفه را قبول کردند.
تمام راههای مواصلاتی در محاصره دشمن بود و تمام حرکات زیر دید دشمن قرار گرفته بود. توان تسلیحاتی ما چند خمپاره و یک تا دو عدد توپ و تعدادی آرپیجی بود از نظر امکانات در سختی مضیقه بودیم، حتی آب خوردن در دسترس نداشتیم، غذا و نان بچهها در طول این مدت از روستای «بیشه دراز» تهیه می شد.
حضور رهبر معظم انقلاب در دهلران
دشمن در اطراف امامزاده سیداکبر و جاده آسفالته به طرف اندیمشک مستقر بود و هراز گاهی شهر را مورد هدف و محاصره قرار میداد؛ بچههای سپاه در قالب چند تیم در سطح شهر دهلران مستقر بودند و بدون هرگونه انتظاری همچنان مقاومت میکردند. ماشینی جلوی سپاه دهلران توقف کرد، تعدادی از بچهها مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای را نمیشناختند، تا یکباره برادر پرویز احمدی و شهید «هدایت» با صدای بلند فریاد زدند: «آقای خامنهای»!
بسوی ایشان دویدیم؛ مانند پروانه دور ایشان میچرخیدیم و از حضور آقا خوشحال شدیم؛ تا اتاق فرماندهی آیتالله خامنهای را همراهی کردیم؛ همراه ایشان آیتالله حیدری ایلامی و شهید «مجید حداد عادل» و چند نفر دیگر هم بودند. بچهها در اتاق فرماندهی، مقام معظم رهبری را میبوسیدند و در آغوش خود میفشردند و میگفتند: «سلام ما را به امام برسانید».
بعد از یک وقفه و گزارشی توسط شهید هدایت، جهت بازدید از سطح شهر وارد خیابان و کوچههای شهر شدیم، چند قطعه عکس باهم انداختیم.
شهید «هدایت» مسائل و مشکلات منطقه را به صورت ویژه بیان کرد؛ مقام معظم رهبری ضمن تحسین این جوان همچنان با دقت کامل گوش میدادند؛ بعد از بازدید از سطح شهر مقام معظم رهبری توسط بالگردی که در منطقه شیاکوه آمده بود به رانندگی بنده حقیر و بدرقه شهید هدایت، مقام معظم رهبری را تا منطقه فرود هواپیما بدرقه کردیم.
در بین راه شهید صحرایی مسائل جنگ را توضیح میداد و مقام معظم رهبری هم تبسم بر لب داشتند، کاملاً همه از این حضور خوشحال بودند. شهید هدایت آخرین جملات خود این گونه بیان کرد: «سلام ما را به آقایمان برسانید و بگویید فرزندان شما در دهلران همچنان مقاوم هستند و تا آخرین قطره خون در برابر دشمن میایستند و هیچ هراسی ندارند».
حضرت آیتالله خامنهای به خاطر روحیه بچهها با شور و شعف فراوان منطقه را ترک گفتند و بعد از این دیدار بچهها یک روحیه بسیار مقاوم به دست آوردند که بعد از این خبر، دشمن بعثی با لشکر پیاده 10 خود شهر دهلران را تصرف کرد ولی با مقاومت سپاهیان غیور دهلران بعد از 48 ساعت دشمن را مجبور به ترک دهلران کردند.
هدایت صحرایی در عملیات محرم از ناحیه ران به شدت مجروح و بارها تا مرز شهادت پیش رفت و سرانجام در عملیات «والفجر 3» در سمت فرماندهی به همراه تعدادی از همرزمانش برای تصرف پایگاه دوراجیه در عمق خاک عراق حرکت و در نبردی تن به تن پس از رشادتهای وصف ناپذیر و پس از تصرف و عبور از سه محور بر اثر شلیک تیر مستقیم نیروهای بعثی به تاریخ 11 مرداد ماه سال 1362 در سن 20 سالگی به آرزوی دیرینهاش نایل آمد.
در بخشی از وصیتنامه شهید صحرایی که در شب عملیات والفجر 3 نوشته شده، آمده است:بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم برحمتک فی الصالحین فادخلنا فی علیین فارفعنا قتلا فی سبیلک مع ولیک فوق لنا امام
جوانی برای من مطرح نیست؛ جوانی برای من مطرح است که در آن اسلام حاکم باشد.
با سلام و با درود بیکران به رهبرم
مادرم با اینکه تو را ندیدم و حال در جبهه حق علیه باطل هستم نمیتوان بار دیگر شما را ببینم، معذرت میخواهم من اینجا آمدهام تا امامم بقیهالله را ببینم، چون عاشقی هستم، دنبال معشوقهام میگردم؛ آتشی در قلب من جاریست که هیچ کس نمیتواند این آتش را خاموش کند مگر جهاد در راه خدا.
مادرم و خواهرانم در مرگ من ناراحت و گریان نشوید و سیاه نپوشید چون جنگ جنگ است؛ چون شرف و عزت و ناموس ما در گرو همین جنگهاست همچنان که امام علی(ع) میفرماید: «به خدا قسم اگر شما امروز از مقابل شمشیرها و حمله دشمن بگریزید از کیفر شمشیر آخرت در امان نخواهید ماند».
مادرم هیچ کس نمیمیرد مگر به اذن خداوند. پس چه بهتر جهاد کردن در راه خدا و شهادت در راه او بمیرد. دوستان و هم مکتبانم بدانند من مانند روزهداری بودم که روزهدار هنگام غروب افطار میکرد و نیرو میگرفت و شاد میشد. من مانند او هستم در راه خدا.
مادرم، ولایت فقیه نوری است که خفاشها طاقت دیدن آن را ندارند؛ دائیم وصی من است و آنچه دارم تعلق به او میگیرد و همسرم آزاد است و میتواند در سرنوشت خودش تصمیم بگیرد.بعد از من میتواند ازدواج نماید.
هیچ وقت امربه معروف و نهی از منکر را از یاد نبرید. نماز به پا دارید که بلندترین فریادهاست.
مادرم، میدانم بعد از مرگ من فرزند (پسری) نداری ولی خدا یار و یاور شماست و به تو صبر عنایت میفرماید؛ من به ندای امام حسین(ع) زمان لبیک گفتهام و در رکاب او در حال جنگیدن هستم. علاقه داشتم بار دیگر تو را ببینم و شیرت را حلالم کنی و اگر روزگاری باعث اذیت و آزار شما شدم، مرا ببخشید و طلب مغفرت برایم بنمایید و هنگامی که مرا دفن میکنید چند تا یا صاحب الزمان و دعای فرج(اللهم عظم البلاء) را در گوشم و یا در روی قبرم بخوانید تا فرج امام زودتر به داد شیعیان برسد.
علاقه داشتم که در کنار شهیدان کربلا دفن کنید ولی چون رفت و آمد نیست در کنار پدرم دفنام کنید و همیشه برای من صدقه بدهید من در حالی این وصیت که مینویسم که علاقه دارم هر چه زودتر حمله شروع شود تا به دیدار لقاءالله بروم همیشه امام را دعا کنید و پشتیبان روحانیت باشید تا فریب نخورید.
فرزند تو «هدایت صحرایی»
آخرین لحظات این شهید در روایت شهید «یوسف نظری» این گونه بیان شده است:
«غروب آفتاب 10 مرداد 62 در فرخآباد مهران و در میان رزمندگان شیر دل آماده عملیات والفجر3، واقعاً دیدنی بود؛ شهید هدایت طوری به غروب خیره شده که انگار دیگر این غروب را نمیبیند و یا اینکه غروب آخرینش فرا رسیده است؛ باید قبول کرد که غروب آفتاب در یک هوای صاف آن هم وقتی در میان بچههای گردان 505 محرم باشی، دو چندان زیباست به سراغش رفتم؛ بعد از سلام و احوالپرسی نامهای به من داد و گفت: یوسف به دهلران میروی؟ گفتم: بله. گفت: این نامه را به مادرم برسان و بگو که هدایت فردا میآید.
من هم روز بعد 11 مرداد با کمی تأخیر قبل از رسیدن به روستای بیشهدراز که محل سکونت ایشان بود، دایی شهید را دیدم که قاصد خبر شهادت هدایت بود و گفت: ایشان شهید شده است. آری هدایت در تاریخ موعود به نزد مادر برگشت اما این بار با تنی خونین و برای وداع آخر».
انتهای پیام/