کد خبر: ۴۷۵۵۳
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۵ - ۰۴ آذر ۱۳۹۲

شهید نوجوانی که به مولایش ابوالفضل(ع) اقتدا کرد

جبهه که بود برای خواهرش نامه نوشت و گفت: حجاب تو سنگر اسلام هست و سنگراسلام رو حفظ کن.
به گزارش شیرازه به نقل از پایگاه اطلاع رسانی 14600 شهید فارس، شهید محمد رضا دامن افشان در سال 1348 متولد شد و درخرداد ماه سال 61 در منطقه عملیاتی فکه در سن 13 سالگی به شهادت رسید.
و در همان سال پیکر شهید در گلزار شهدای جهرم به خاک سپرده شد.

مادر شهید در مورد محمد رضا می گوید:

خدا به من چهار تا پسر داد به نام های غلام رضا، علیرضا، مجیدرضا، محمدرضا و چون ارادت خاصی به امام رضا (ع) داشتیم اسم همه بچه هامون رو رضا گذاشتیم. سر دنیا اومدن محمد رضا خواب دیدم. برای همین از دیگر بچه هام بیشتر دوستش داشتم.

محمد رضا تازه داغ پدر دیده بود، دو ماه از فوت پدرش می گذشت، و خیلی دوست داشت که به جبهه بره، ولی من مخالفت کردم و گفتم: سه تا داداش هات جبهه هستن و بابات هم که نیست، تو هم که سنت نمیرسه.

چون محمدرضا 13 سالش بود و از اون اسرار از من انکار. یه شب که خونه ما جلسه روضه بود و زن نماینده شهرمون مهمان ما بود استخاره گرفتیم و خوب آمد. رضایت نامه پر کردیم اما سپاه اجازه نمی داد و محمد رضا پرونده اش رو دستکاری کرد و سنش رو به 16 سال تغییر داد و به جبهه اعزام شد.

سه ماه از اعزام که گذشت همه رفیق هاش آمدند اما او نیامد.چشم انتظار بودم، پای تلفن نشسته بودم. تماس گرفت و گفت: اندیمشک هستم فکه عملیات هست و نمیاد خونه.

 ازنظراخلاق عالی بود. از عادت های خوبش این بود که به جای اینکه جلوی  درب خونه رو جارو کنه همه ی کوچه رو جارو می کرد و می گفت: شاید همسایه ها نتوانند به تمیزی کوچه برسند. صبح ها برای نماز بلند می شد و بعد می رفت سپاه بعد از ظهر هم می رفت سر کلاس درس و همیشه هم نمره هاش عالی بود.

جبهه که بود برای خواهرش نامه نوشت و گفت: حجاب تو سنگر اسلام هست و سنگراسلام رو حفظ کن. سنش خیلی کم بود ولی روزه می گرفت و لباش ترک ترک می شد و می گفتم: مادر به تو روزه گرفتن واجب نیست، لازم نیست روزه بگیری، اما می گفت: روزه قضای شما و بابا رو می گیرم و من هم چیزی نمی گفتم.

به یاد ندارم پاهاش رو جلو من و پدرش دراز کنه و هیچ وقت بی احترامی نمی کرد. یه موتور داشت که باهاش می رفت مدرسه و سپاه، تو کوچه و حیاط روشنش نمی کرد و می رفت سر کوچه روشنش می کرد که صدای موتورش همسایه ها رو اذیت نکنه.

به امام علی (ع) علاقه داشت و به خواست خدا جنازه اش هم 19 رمضان به خاک سپرده شد.

ماجرای شهادتش اینطور بود که تو منطقه فکه  تانکر آبشون زده بودن، غذا نداشتن، زخمی زیاد داشتن، دوستانش تشنه بودند و وسیله ای برای آوردن آب نداشتند و محمد رضا میره تا آب پیدا کنه با کلاهش آب بیاره، پس از جستجو؛ جایی آب رو پیدا می کنه اما عراقی ها محمدرضا رو می بینند و بهش میگن که فقط خودت می توانی آب بخوری ولی نمی توانی آب همراه خودت ببری ولی آنها اشتباه می کردند برای اینکه مولای محمدرضا آقا ابوالفضل العباس (ع) بود؛ آب نخورد و برگشت اما با خمپاره به طرفش شلیک می کنند که بر اثر برخورد خمپاره هم سرش قطع می شه هم دو تا دستاش. درست مثل مولایش. جنازه اش 75 روز تو فکه موند.

بعداز شهادتش، مجید رضا که جانباز بود مریض شد و شش ماه بیمارستان کرج بستری بود. قرار بود شش ماه هم در شیراز بستری شه. حدود یک ماه که گذشت سال محمدرضا شد و از بنیاد شهید زنگ زدند گفتند بیاید برای مراسم سالگرد شهید محمد رضا و من هم سپردمش به یه پسر دیگه ام خودم رفتم جهرم برای مراسم سالگرد. شب از تخت بیمارستان افتاده بود زمین و چون نخاعش مشکل داشت بر اثر ضربه بدتر شده بود. شب امام رضا(ع) اومده بود به خوابش بهش گفته بود بلند شو رضا شفا پیدا کرد.

نظرات بینندگان