کد خبر: ۴۹۲۴۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۵ - ۰۷ دی ۱۳۹۲

«حبیب مقدم»؛ حسین فهمیده‌ای دیگر از دزفول

همیشه به فکر «حبیب» بودم که شب عملیات با این سن کم چه خواهد کرد؛ بعداً از بچه‌ها شنیدم که در پیشروی رشادت‌های زیادی داشته اما پس از عقب‌نشینی کسی او را ندیده است.

به گزارش شیرازه، وبلاگ سرزمین خاطره‌ها نوشت: اولین بار در آسایشگاه گردان عمار حبیب را دیدم؛ با برادرش عظیم آشنا بودم و البته بواسطه اینکه مادر بزرگوارش خواهر دوست بسیار عزیزم شهید والامقام مصطفی فراوش بود با خانواده آنها کاملاً آشنا بودم اما حبیب را ندیده بودم.

سن او را به زحمت می‌توانستی به 14 برسانی نمی‌دانم چطور از گیر برادران مسئول اعزام نیرو در رفته بود.

آن روز عصر در آسایشگاه روی تخت مشغول مرتب کردن وسائلش بود به علت شباهت زیاد به برادرش عظیم او را شناختم.

خیلی کم حرف بود پاسخ سوالاتم را تلگرافی جواب می‌داد؛ کارت و پلاکش را صادر کردم (من مسئول تعاون گردان بودم) و تأکید کردم تمام مشخصاتش را روی لباس‌هایش بنویسد.

همان شب به آسایشگاه ما خشم شب زدند و با نارنجک‌های صوتی پذیرایی مفصلی از ما کردند؛ در حین سرو صدا و وحشت بچه‌ها نمی‌دانم چه شد که توجهم به حبیب جلب شد؛ معلوم بود قبل از خشم شب در خواب عمیقی بوده است؛ اصلاً نمی‌دانست کجاست.

نزدیکش رفتم یکی از مسئولان عملیات کنار ما آمده بود و مرتب فریاد میزد برپا ... برپا ... بخط ... بیرون.

طفلک حبیب هول شده بود و پوتین‌هایش را پیدا نمی‌کرد من که حوصله‌ام از فریادهای آن بنده خدا سر رفته بود داد زدم: بابا دِ مولَت دِش پوتیناشهَ جورهَ! با فریاد من بنده خدا رها کرد و رفت.

پوتین‌های حبیب را پیدا کردیم و به محوطه پادگان آمده و به خط شدیم.

از آن شب همش به فکر حبیب بودم که شب عملیات با این سن کم چه خواهد شد؛ بعداً از بچه ها شنیدم که در پیشروی رشادت‌های زیادی داشته اما پس از عقب نشینی کسی او را ندیده است.

صبح که لیست شهدا و مجروحین را برای تعاون تیپ آماده می‌کردم چون هیچکس از او اطلاع درستی نمی‌داد در لیست آمار، ستون مفقود الاثر را تیک زدم.

 

 



انتهای پیام/

نظرات بینندگان