پس از ادای فاتحه سردار غیب پرور به سردار مینایی اشاره کردند بیتی از رساله عشقیه مرحوم آیت اللهی که دور تا دور مسجد را منقش کرده بود را یادداشت کنند.
حضور در جوار مرقد عالم و پارسای بی ادعا آقا سید مجتبی دومین مکان بازدید مهمانان بود.
ذکر یک خاطره از مسوول دفتر آقا و یار دیرینشان حاج اسد عسکریزاده درباره اینکه مکانی دفن آقا را خود آقا خریداری کردند و وقف کارهای فرهنگی و علمی نموده و سپس وصیت کردند ایشان را در جوار شهدا به خاک بسپارند.
سپس حضور در جوار صاحبان اصلی و میزبانان حقیقی یادواره یعنی شهدا.
حاج کاظم محمدی با نوایی دلنشین سلامی به سرور و سالار شهیدان داد و همگی به زیارت این ستارگان حقیقی عالم معنا و معرفت شتافتند.
بی اختیار سردار به سمت چپ گلزار هدایت میشد فلسفه اش را کسی نمی دانست.
مابین قبور شهدا و نرسیده به ردیف اول قبور بی اختیار ایستاد.
بدون هیچ گونه مقدمه و زمینه ای پرسید: اینجا چند تا شهید سید دارین؟
پاسخ رسید: سه شهید!
سردار مینایی را صدا کرد و گفت: همین جا نیت کنیم سال 93 یادواره شهدای سادات را در استان فارس برگزار کنیم. سردار مینایی استقبال کرد.
هنوز در فلسفه این سوال و جواب ها در عجب بودم و به سردار نگاه می کردم. پرده ای فرو افتاد.
فرمانده سپاه فجر استان روی خود را به سمت قبری که پشت به آن ایستاده بود و از یادواره شهدا سادات گفته بود برگرداند.
در جوار قبر یکی از فرزندان فاطمه زهرا (س) شهید سید یحیی هاشمیان.
قلبها شکست و برخی از تعجب دهانشان باز ماند و فلسفه حرکت سردار به سمت چپ گلزار مشخص شد؛ در جوار قبر این شهید بزرگوار و درست در ایامی که مادرش در بستر بیماری بود حاج کاظم با نوایی دلنشین روضه غربت مادر سادات را خواند و دوباره در ذهن من آیه عند ربهم یرزقون شهدا زنده شد.
وقتی که برخواستیم نکته ای دیگر و زیبا همگان را مبهوت سنگ مزار فرزند زهرا(س) کرد. شهید در هنگام شهادتش 18 ساله بوده!
با چشمانی که در غربت زهرا خیس شده بود بی اختیار و بدون هدف خاصی به سمت دیگر گلزار کشیده شدیم و ...
شهید زنده است به والله
چه میکنند این شهدا...
تلنگر میزنند حتی به رفقای قدیمی خود...