قصه جوان ریشو و عینکی که کار فرهنگی می کرد تمام شد!
به راحتی قابلحدس است که کار میکند پول درمیآورد و خرج این بچهها میکند، شاید هم در مدرسهای معلم تربیتی است، اگر چیزی به نام دفتر تربیتی هنوز مانده باشد.
جوان عینکی و ریشوی ما دفتری تاسیس نکرده است، از نهاد یا موسسهای فرهنگی
هم بودجه نمیگیرد، اصلا در خیلی از این نهادها و موسسهها راهش هم
نمیدهند، معلوم است. عادت دارد پیراهنش را روی شلوارش میاندازد، ریشهایش
را هم بلد نیست آنکادر کند.
۱. اینها تصاویر آشنایی برای همه ماست.
به گزارش شیرازه به نقل از تسنیم؛ جوان حزباللهیای که عدهای نوجوان را دور خودش جمع کرده است، اردوی مشهد میبردشان. کتابهای شهید مطهری دستشان میدهد، با هم به اعتکاف میروند، هیئت میروند و حلقه وصل آنها به انقلاب و مذهب شده است.
عکسها چیز زیادتری به ما نمیگویند، جر اینکه احتمال در کارش هم وارد است. این را دستهای حلقه زده به دور گردن این آدم و آرایش موها و نوع لباسهای بچهها به ما میگوید. جوان عینکی و ریشوی قصه ما، مثل همه جوانهای عینکی و غیرعینکی و ریشو و بیریش همه این سالها بعد از انقلاب، کار فرهنگی خودجوش میکند. رشتهای که سر درازش به بچههای جنگ و سالهای جنگ برمیگردد... رنگ و بوی آرمانگرایی آن دوره در آدمهایی که برای این دوره نیستند.
جوان عینکی و ریشوی ما احتمالا مجوز خاصی ندارد، دفتری هم تاسیس نکرده است، از نهاد یا موسسهای هم بودجه نمیگیرد، اصلا از در خیلی از این نهادها و موسسهها راهش نمیدهند،معلوم است عادت دارد پیراهنش را روی شلوارش میاندازد، ریشهای را هم بلد نیست آنکادر کند.
به راحتی قابلحدس است که کار میکند پول درمیآورد و خرج این بچهها میکند، شاید هم در مدرسهای معلم تربیتی است، اگر چیزی به نام دفتر تربیتی هنوز مانده باشد. فرقی هم نمیکند، این بچهها را دور خودش جمع کرده است و با هم مسیری را جلو میروند. آن شب هم شب نیمه شعبان بوده است.
جوانک عینکی و ریشوی ما بچهها را هیئت برده بوده است، جشن میلاد امام زمان(عج). تا دیروقت بوده است و جوان قصه ما قصد میکند که دو تا از بچهها را به خانهشان برساند. چند سالی است که شب نیمه شعبان کمی در خیابانها تهران ناامن شده است. برای منتظرانش ناامنتر.چند نفر مست مزاحم دخترانی شدهاند، جوان و نوجوانانش با آنها درگیر میشوند و آنها هم با چاقو ضربهای به شاهرگ جوان میزنند و فرار میکنند.
۲. چیز دیگری در جستجوهای اینترنتی در مورد جوانک قصه ما پیدا نمیشود . دو روز بعد از ماجرا ۲۷ تیر ۱۳۹۰ امیرعلی مصفا، وبلاگنویس در وبلاگش اینچنین مینویسد، شاید باارزشترین نگاشته مساله، همین حرفها با زبان صریحتر:
"ارزش خبری نداری طلبه جان. خودت و رگ دستت و یک چشمت که اصلاً، کارهای اُمُلانهات که ابداً ! حالا اگر پرورش اندامی، پاورلیفتینگی چیزی کار میکردی شاید اما نهی از منکر میکنی؟!؟ مگر ما و گشت ارشادمان بوقیم که تو وارد معرکه میشوی ؟ حیف که ضعیفکش نیستیم واِلا …
حالا این به کنار، یک مشت بچه جمع کردهای دور خودت که چه ؟ مثلا میخواهی ما را مسخره کنی؟ ما با اینهمه دستگاه عریض و طویل فرهنگیمان کشک! توی یک لاقبا میخواهی کار فرهنگی کنی؟ ها؟ اساسنامهات کجاست؟ مجوزت کو؟
راستی بگو ببینم این موقع سال وسط شهر چه میکنی؟ تو الان باید در دهکورهها مشغول تبلیغ اسلام باشی، نه وسط شهر، بیخ گوش ما. اینجوری برای خودت هم بهتر است. از مُخاطرات شهرنشینی (!) هم در امانی.
مگر نمیگویی سرباز امام زمانی، خوب آفرین ! مثل همان امام زمان برو یک جایی تا جلوی چشمان ما نباشی و ما از اسمت، استفاده خودمان را ببریم. برو عزیزم، برو؛ اینجا نمون. شَر میشه …"
۳. چهار روز قبل رهبر انقلاب مهمترین سخنرانی سالانهشان را ایراد میکنند، در حرم مطهر امام رضا(ع). همان جایی که دومین عکس از بالا، عکس یادگاری بچهها با جوانک قصه ماست. بخش مهمی از سخنرانی به این شرح است :
"امّا آنچه نقطهی مهمتر عرض من است، خطاب به جوانهایی است که در سرتاسر کشور فعّالیّتهای فرهنگی را به صورت خودجوش شروع کردند که بحمدالله خیلی هم وسیع شده است. من میخواهم بگویم آن جوانهایی که در تهران، در شهرهای گوناگون، در استانهای مختلف، در خود مشهد، در بسیاری از شهرهای دیگر کار فرهنگی میکنند، با ارادهی خودشان، با انگیزهی خودشان ـ کارهای بسیار خوبی هم از آنها ناشی شده است که از بعضی از آنها ما بحمدالله اطّلاع پیدا کردیم ـ کار را هرچه میتوانند بهطور جدّی دنبال کنند و ادامه بدهند. بدانند که همین گسترش کار فرهنگی در بین جوانهای مؤمن و انقلابی، نقش بسیار زیادی را در پیشرفت این کشور و در ایستادگی ما در مقابل دشمنان این ملّت، ایفا کرده است."
۴. جوان ریشو و عینکی ما حالا دیگر در فضای ایران تنفس نمیکند، درست چهار روز بعد از اینکه سخنرانی رهبرش، سند تاییدی بر درستی راهی که رفته است را میشنود شهید میشود. سخنرانیای که پیام تسلیت شهادت او هم همانست.
خبر شهادت علی خلیلی در حالی در رسانههای معدود ایرانی میپیچد که سند به موقعی برای شرایط بوروکراتیک و آرمانزده اداری ایرانی است. شرایطی که دقیقا همین نیروهای خودجوش فرهنگی باید به دادش برسند تا از سقوط قریبالوقوع نجات پیدا کند.
فقط تکههای گذرایی از ماجرا در ادامه میآید تا متوجه شویم که وقتی از مدیریت میانی و بدنه اداری در ایران، از شبیه شدن به یک سازمان بزرگ بیآرمان، تبدیل شدن به ماشینهایی که فرهنگ مرجع آنها، تنآسایی و بطالت است حرف میزنیم از چه حرف میزنیم. جوان قصه ما، نوجوانهایش را جمع کرده بود، با آنها بود تا جلوی همین اتفاقاتی را بگیرد که گریبانگیر خودش شد.
فارس مینویسد: در پی این حادثه همراهان وی برای پذیرش این بیمار اورژانسی از طریق بیمارستان تهرانپارس یا به صورت مستقیم با ۱۴ بیمارستان شامل بیمارستانهای رسول اکرم(ص)، امام حسین(ع)، شهدای تجریش، امام سجاد(ع) ناجا، بقیهالله، تهران کلینیک، سینا، میلاد، الغدیر، طالقانی، لاله، امام خمینی(ره)، جماران و پارسیان تماس گرفتند که همه این بیمارستانها از پذیرش این طلبه جوان خودداری کردند و به گفته همراهان وی علت این کار را حال وخیم وی عنوان کردند که در نهایت همراهان خلیلی، او را به بیمارستان خصوصی عرفان بردند که مسئولان این بیمارستان نیز پذیرش وی را منوط به واریز مبلغ ۶ میلیون تومان وجه نقد کرده و سرانجام با واریز ۵ میلیون تومان او را پذیرش کردند.
نسیم مینویسد: رسولی (یکی از نوجوانان همراه شهید خلیلی در حادثه) با انتقاد از رفتار نیروی انتظامی در مواجه حضوری وی و دوستانش با ضاربان، گفت: در اداره پلیس امنیت ما را با این ۶ نفر مواجهه حضوری کرده و آنها نیز ما را تهدید کردند که چرا شهادت دادهایم. که البته دوستانم نیز ترسیده اند و حتی جرأت خروج از منزل را ندارند.
فردا مینویسد: همراهان شهید خلیلی شکایتنامهای طرح کردهاند و در آن نحوه عمل اورژانس تهران را اینگونه شرح دادهاند: با شماره ثابت پذیرش اورژانس تهران تماس گرفته شد که برای ما پذیرش بگیرند، اما متاسفانه انجام نگرفت. دوستان این طلبه بسیجی امور پذیرش را انجام داده، ماشینهای اورژانس پس از مراجعه خدمت رسانی نمیکردند.
گروه اعزامی اول اورژانس سلامت بدلیل نبود امکانات کافی برگشت.
گروه اعزامی دوم اورژانس امور ایثار خصوصی بوده و بدلیل اجازه نداشتن خدمهاش از مسئولشان در اینگونه امور که بیمار وضعیت وخیم دارد قبول نکردند و برگشت.
گروه اعزامی سوم اورژانس تهران اعلام کرد بنده مأموریت ندارم و نمیبرم.
گروه اعزامی چهارم اورژانس سلامت پس از ۴۵ دقیقه تأخیر با دکتر آمدند مجروح را به بیمارستان عرفان انتقال دادند.
دکتر مرضیه وحید دستجردی وزیر وقت بهداشت در پاسخ به سوال خبرنگار ایسنا، مبنی بر اینکه آیا بیمارستانی میتواند از پذیرش بیمار به هر دلیلی خودداری کند، خاطرنشان کرد: ستاد هدایت در بیمارستانها به همین دلیل تشکیل شده است تا اگر بیمارستان مربوطه جا برای پذیرش نداشت فورا در بیمارستان دیگری پذیرش برای بیمار گرفته شود هیچ بیمارستانی نمیتواند به هیچوجه از پذیرش بیمار خودداری کند. در مورد موضوع مربوط به طلبه جوان نیز ستاد هدایت این قضیه را جدی نگرفته که تخلف است و باید بررسی شود.
فارس مینویسد: آخرین جلسه رسیدگی به این پرونده در تاریخ ۱۷ اسفند سال گذشته در شعبه ۱۰۳۳ مجتمع قضایی شهید قدوسی برگزار شد و قاضی دادگاه «الف.ق» متهم ردیف اول پرونده را به ۳ سال حبس و همچنین پرداخت ۳۵ میلیون تومان دیه محکوم کرده است.
۵. علی خلیلی پس از مرخص شدن از بیمارستان در منزل بستری شد اما هر از گاهی به دلیل مشکلات ناشی از حادثه رخ داده به بیمارستان منتقل شده و بستری می شد.وی بهمن ماه امسال نیز مجدداً در بیمارستان بستری شد و پس از یک ماه به خانه منتقل شد اما سرانجام دیروز عصر و در بیمارستان بعثت به شهادت رسید. "
این احتمالا آخرین خبری است که از جوانک ریشو و عینکی قصه میشنویم. قصهاش خیلی ساده به سر رسید. سادهتر از همه تصورات ما. اما ماجرا هنوز ادامه دارد، تازه شروع شده است.
نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
خدا رحمتش كند و خدا لعنت كند عاملان را
پاسخ