پنجشنبهها با شهدا:
«سردار زهرايي» شهیدی که نوار مصاحبهاش رهبر انقلاب را شدیدا متاثر کرد
الحمدوللّه هر دو مداح اهل بیت بودند و مصیبت حضرت زهرا (س) میخواندند برای من سؤالی پیش آمد که آخر چرا دو نفری؟ من روضه دونفری ندیده بودم.
به گزارش سرویس قطعه شهدای شیرازه، اواخر زمستان سال 1333 و در روستاي لايزنگان از توابع شهرستان داراب خانواده اسلامينسب آغوش خود را براي ورود «محمد» باز كرد. سومين بهار زندگي اين نو قدم با مرگ جانسوز پدر همراه شد. وي قرآن را در طفوليت فرا گرفت و به يمن مؤانست با كلام الهي، شكوفههاي عشق و ايمان در دل نورانياش شكفت. دوران دبستان را در روستا و مقاطع بعد را در شيراز گذراند و در كنار درس مدتي نيز به كار مشغول شد.
وي همزمان با بحبوحه انقلاب، در تظاهرات و راهپيماييها حضور فعال داشت. در سال 1353 ازدواج كرد و پس از پيروزي قيام مردمي همزمان با شروع غائله كردستان به اين منطقه عزيمت كرد و پس از سه ماه نبرد عليه منافقين به شيراز بازگشت. با آغاز جنگ تحميلي وارد عرصه جهاد در سرزمين خوزستان شد و تا لحظه شهادت به مبارزه با دشمنان حق پرداخت. در طول اين مدت در عمليات هاي مختلفي شركت كرد و از ناحيه چشم مجروح شد. در عمليات والفجر 8 با سمت فرماندهي گردان امام رضا (ع) به خط رفت و در اثر پخش مواد شيميايي دچار مصدوميت شد.
محمد علاقه قابل ستايشي به حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا (س) داشت و بدين جهت وي را «سردار زهرايي (س)» ميخواندند و سرانجام در عمليات كربلاي 4 با رمز «يا زهرا (س)»، درحالي كه فرماندهي گردان امام رضا (ع) از لشكر 19 فجر را بر عهده داشت در سن 32 سالگي در سال 1365 شهد شيرين شهادت را نوشيد. از وي 5 فرزند به يادگار ماند. پيکر پاکش را 25 روز بعد به دنبال عمليات کربلاي 5 به شيراز انتقال دادند و در دارالرحمه شيراز به خاک سپردند.
همرزم شهید: عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود. اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است. جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. مدتی را به جستجو پرداختند، اما اثری نیافتند. ناامیدانه دست از تلاش بر داشتند و آستین به عرق خیس کردند. در راه رفتن به اردوگاه بودند که ناگهان فریاد یکی از آنها به هوا خواست و مفهوم کلام عربی اش این بود که من جای دفن شهدا را به خاطر آوردم، برویم تا نشانتان بدهم.
برادران را به پای تپه ای برد که پرچم عراق بر روی آن نقاشی شده بود ... زمین را حفر کردند و اجساد را بیرون آوردند. از قبل به برادر رنجبر، مسئول تعاون لشکر تأکید کرده بودم که اگر جسد شهید اسلامی نسب پیدا شد به من اطلاع بده. همین طور هم شد.
سریعاً خود را به معراج شهدا رساندم، حیرت و شگفتی غیر قابل وصفی بر چهره ام گل انداخت وقتی آن پیکر مجروح را تازه و معطر دیدم. اصلاً انگار نه انگار که پانزده روز در زیر خاک های گرم و سوزان آرمیده بود.
عملیات کربلای 4 در حال طرح ریزی بود؛ از طرف فرماندهی لشکر دستور رسید تا به اتفاق شهید اسلامی نسب از روی دکل دیدبانی مواضع دشمن را شناسایی کنیم. شدت آتش دشمن بر روی دکل به حدی بود که کسی را یارای بالا رفتن از آن نبود.
مسئول دکل که از برادران واحد اطلاعات بود، به شهید اسلامی نسب گفت كه با توجه به حجم سنگین آتش، بهتر است فعلاً صرف نظر کنید؛ چرا که در این شرایط امکان صعود وجود ندارد، اما شهید بزرگوار با اراده ای مصمم خطاب به مسئول دکل گفت: اگر عراقی ها منطقه را طوری گلوله باران کنند که آتش از شش جهت ببارد، چون از طرف فرماندهی دستور دارم، موظف به انجام این مأموریتم و به اینگونه موانع اعتنایی نخواهم داشت.
سرانجام زیر آن باران گلوله، دکل را بالا رفت و مأموریت سخت خود را با موفقیت کامل انجام داد و بدینسان آن شهید عزیز طاعت اطاعت را به جای آورد.
زمانيكه ايشان مقر «لشگر فجر» را ترك ميكردند، خواستار نوار مصاحبه «سردار زهرايي» شدند و ما با افتخار آن را به رهبر عزيز و بزرگوارمان «حضرت آيت الله العظمي خامنهاي» تقديم كرديم.
رمز يا فاطمه الزهرا (س) در يكي از عمليات ها، چشمان محمد به شدت آسيب ديد و او به بيمارستان انتقال يافت. پس از معاينات دقيق و معالجات متعدد، پزشكان اظهار كردند كه چشمان او بينايياش را از دست داده و كاري از كسي ساخته نيست. اين سخن غمي سنگين بر دل محمد نشاند. نه از آن جهت كه ديگر چيزي نميبيند بلكه دوري از جبهه و بسيجيان غصه دارش كرده بود.
چند روز بعد از تشخيص پزشكان دوباره به بيمارستان بازگشت و با اصرار آنان را راضي نمود تا چشمانش را عمل كنند. ميگفت: «شما با رمز يا فاطمه الزهرا «س» جراحي را شروع كنيد. بقيهاش با ...» پس از عمل هنگاميکه پانسمان چشمانش را باز ميکردند او در ميان بسيجي ها (دوستان) از مهرباني کسي سخن ميگفت که....
روضه دونفری من و شهید عبدالحمید اکرمی تازه به مقر شهید دست بالا در شیراز برای کارهای عقیدتی آمده بودیم. از اقبال خوبی که داشتیم در چادر فرمانده ساکن شدیم. دیری نپایید که زهد و تواضع و رفتار نیک فرمانده( یعنی سردار محمد اسلامی نسب) ما را مجذوب شخصیت وی ساخت. انگار نه انگار که فرمانده است، خاکی و خودمانی بود در عین حال دوست داشتنی.
هنوز چند روز بیشتر از حضورمان در مقر نمی گذشت که متوجه شدیم سردار اسلامی نسب و شهید باقری ـ آن دو یار همدل ـ هر روز عصر از چادر فاصله می گیرند و تا چند ساعت برنمی گردند. حس کنجکاوی تحریکم کرد که از کارشان باخبر شوم.
روز بعد به اتفاق اکرمی سراغشان رفتیم. پشت تل کوچکی از خاک زمزمه هایی شنیدیم. متوجه شدیم شهید باقری رو به قبله نشسته و روضه میخواند و شهید اسلامی نسب در سجده است. شور و حال خاصی داشتند و هر دو به شدت اشک می ریختند. لحظاتی بعد شهید باقری به سجده رفت و شهید اسلامی شروع به مداحی کرد. الحمدللّه هر دو مداح اهل بیت بودند و مصیبت حضرت زهرا(س) میخواندند برای من سؤالی پیش آمد که آخر چرا دو نفری؟ من روضه دونفری ندیده بودم.
وصیت نامه سردار شهيد محمد اسلامي نسب
۱- شهادت آنچنان شيرين و لذت بخش است كه با هيچ كدام از وعده هاي دينوي او را مقياسي نيست. شهادتي كه دشمن با هيچ سلاحي عليه او نمي تواند به مبارزه در آيد و همه تيغ هاي دشمن در مقابلش كند و بي اثر است.
2 - من هر وقت نام مبارك بي بي فاطمه الزهرا (س) را به زبان ميارم ناخودآگاه از خود بي خود مي شوم و مطمئن هستم كه ايشان ما را شرمنده نمي كنه
محمد علاقه قابل ستايشي به حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا (س) داشت و بدين جهت وي را «سردار زهرايي (س)» ميخواندند و سرانجام در عمليات كربلاي 4 با رمز «يا زهرا (س)»، درحالي كه فرماندهي گردان امام رضا (ع) از لشكر 19 فجر را بر عهده داشت در سن 32 سالگي در سال 1365 شهد شيرين شهادت را نوشيد. از وي 5 فرزند به يادگار ماند. پيکر پاکش را 25 روز بعد به دنبال عمليات کربلاي 5 به شيراز انتقال دادند و در دارالرحمه شيراز به خاک سپردند.
همرزم شهید: عملیات کربلای 4 به اتمام رسیده بود. اطلاع یافتم که دشمن تعدادی از شهدا را در زیر خاک های گرم و سوزان شلمچه دفن کرده است. جمعی از اسرای عراقی را برای تفحص از جسد این عزیزان در منطقه نگه داشتیم. مدتی را به جستجو پرداختند، اما اثری نیافتند. ناامیدانه دست از تلاش بر داشتند و آستین به عرق خیس کردند. در راه رفتن به اردوگاه بودند که ناگهان فریاد یکی از آنها به هوا خواست و مفهوم کلام عربی اش این بود که من جای دفن شهدا را به خاطر آوردم، برویم تا نشانتان بدهم.
برادران را به پای تپه ای برد که پرچم عراق بر روی آن نقاشی شده بود ... زمین را حفر کردند و اجساد را بیرون آوردند. از قبل به برادر رنجبر، مسئول تعاون لشکر تأکید کرده بودم که اگر جسد شهید اسلامی نسب پیدا شد به من اطلاع بده. همین طور هم شد.
سریعاً خود را به معراج شهدا رساندم، حیرت و شگفتی غیر قابل وصفی بر چهره ام گل انداخت وقتی آن پیکر مجروح را تازه و معطر دیدم. اصلاً انگار نه انگار که پانزده روز در زیر خاک های گرم و سوزان آرمیده بود.
عملیات کربلای 4 در حال طرح ریزی بود؛ از طرف فرماندهی لشکر دستور رسید تا به اتفاق شهید اسلامی نسب از روی دکل دیدبانی مواضع دشمن را شناسایی کنیم. شدت آتش دشمن بر روی دکل به حدی بود که کسی را یارای بالا رفتن از آن نبود.
مسئول دکل که از برادران واحد اطلاعات بود، به شهید اسلامی نسب گفت كه با توجه به حجم سنگین آتش، بهتر است فعلاً صرف نظر کنید؛ چرا که در این شرایط امکان صعود وجود ندارد، اما شهید بزرگوار با اراده ای مصمم خطاب به مسئول دکل گفت: اگر عراقی ها منطقه را طوری گلوله باران کنند که آتش از شش جهت ببارد، چون از طرف فرماندهی دستور دارم، موظف به انجام این مأموریتم و به اینگونه موانع اعتنایی نخواهم داشت.
سرانجام زیر آن باران گلوله، دکل را بالا رفت و مأموریت سخت خود را با موفقیت کامل انجام داد و بدینسان آن شهید عزیز طاعت اطاعت را به جای آورد.
همرزم شهید: دفتر لشگر آب و جارو شده و دوستان با فالوده زعفراني آماده پذيرايي از مهماني عزيز بودند تا بر رواق چشمانمان پاي گذارد. آن مهربان براي بازديد از مناطق جنگي راهي جبههها شده بود. هنگامي كه به محفل بسيجيان آمدند، با مشاهده فالوده زعفراني گفت: «چه فالوده خوبي و چه شيرازيهاي خوش سليقهاي!» پس از آن طبق برنامه فيلم مصاحبه شهيد اسلامينسب را كه چند روز قبل از شهادت ايشان ضبط شده بود، پخش كرديم، شهيد در صحبت هايش از عمليات هاي مختلف ياد كرده، گفت: «پاره تن رسول الله (ص) هميشه ما را در مصائب ياري كرده است و پس از مكثي كوتاه با شور و جذبهاي خاص ادامه داد: «من هر گاه نام بيبي فاطمه زهرا (س) را بر زبان ميآورم، ناخودآگاه از خود بيخود ميشوم.» و عينك از چشمانش برداشت و اشك هايش را از صورت زدود. در همين زمان من متوجه عزيز مهمان بودم كه سخت متأثر شدند و ايشان نيز عينك از چشمان خيس خود برگرفته خطاب به شهيد مكرر ميفرمودند: «بگو! چرا سكوت كردي؟ بگو كه ايشان را ملاقات كردهاي ...»
زمانيكه ايشان مقر «لشگر فجر» را ترك ميكردند، خواستار نوار مصاحبه «سردار زهرايي» شدند و ما با افتخار آن را به رهبر عزيز و بزرگوارمان «حضرت آيت الله العظمي خامنهاي» تقديم كرديم.
چند روز بعد از تشخيص پزشكان دوباره به بيمارستان بازگشت و با اصرار آنان را راضي نمود تا چشمانش را عمل كنند. ميگفت: «شما با رمز يا فاطمه الزهرا «س» جراحي را شروع كنيد. بقيهاش با ...» پس از عمل هنگاميکه پانسمان چشمانش را باز ميکردند او در ميان بسيجي ها (دوستان) از مهرباني کسي سخن ميگفت که....
روضه دونفری من و شهید عبدالحمید اکرمی تازه به مقر شهید دست بالا در شیراز برای کارهای عقیدتی آمده بودیم. از اقبال خوبی که داشتیم در چادر فرمانده ساکن شدیم. دیری نپایید که زهد و تواضع و رفتار نیک فرمانده( یعنی سردار محمد اسلامی نسب) ما را مجذوب شخصیت وی ساخت. انگار نه انگار که فرمانده است، خاکی و خودمانی بود در عین حال دوست داشتنی.
هنوز چند روز بیشتر از حضورمان در مقر نمی گذشت که متوجه شدیم سردار اسلامی نسب و شهید باقری ـ آن دو یار همدل ـ هر روز عصر از چادر فاصله می گیرند و تا چند ساعت برنمی گردند. حس کنجکاوی تحریکم کرد که از کارشان باخبر شوم.
روز بعد به اتفاق اکرمی سراغشان رفتیم. پشت تل کوچکی از خاک زمزمه هایی شنیدیم. متوجه شدیم شهید باقری رو به قبله نشسته و روضه میخواند و شهید اسلامی نسب در سجده است. شور و حال خاصی داشتند و هر دو به شدت اشک می ریختند. لحظاتی بعد شهید باقری به سجده رفت و شهید اسلامی شروع به مداحی کرد. الحمدللّه هر دو مداح اهل بیت بودند و مصیبت حضرت زهرا(س) میخواندند برای من سؤالی پیش آمد که آخر چرا دو نفری؟ من روضه دونفری ندیده بودم.
وصیت نامه سردار شهيد محمد اسلامي نسب
۱- شهادت آنچنان شيرين و لذت بخش است كه با هيچ كدام از وعده هاي دينوي او را مقياسي نيست. شهادتي كه دشمن با هيچ سلاحي عليه او نمي تواند به مبارزه در آيد و همه تيغ هاي دشمن در مقابلش كند و بي اثر است.
2 - من هر وقت نام مبارك بي بي فاطمه الزهرا (س) را به زبان ميارم ناخودآگاه از خود بي خود مي شوم و مطمئن هستم كه ايشان ما را شرمنده نمي كنه
نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
تصویر اولی نفر عقب شهید زنده و سردار حاج عباس فلاح زاده از دوستان بنده و شهید اسلامی نسب عزیز