کد خبر: ۶۳۱۹۸
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۶ - ۲۹ آبان ۱۳۹۳
روایت فرمانده سپاه از حصر سوسنگرد

اولین بار بود که وارد جبهه می‌شدم

من و عندلیب سربازی نرفته بودیم و آموزش نظامی هم ندیده بودیم. به همین دلیل، صحنه‌هایی که از بالای وانت در حال حرکت مشاهده می‌کردیم کاملا برای ما تازگی داشت. هر چه جلوتر می‌رفتیم بهت و حیرت ما بیشتر می‌شد.
به گزارش شیرازه به نقل از فارس، آنچه خواهید خواند برشی است از کتاب «کالک‌های خاکی» که در این مطلب روایتی آمده است از سرلشکر عزیز جعفری فرماندهی کل سپاه پاسداران که خاطراتش را از اولین روزهای حضورش در جنگ که مصادف شده بود با حصر سوسنگرد بیان می‌کند.

*عارضه بازدارنده

در عرف نظامی، هر مانع طبیعی که بتواند جلوی پیش روی نیروهای مهاجم را سد کند عارضه بازدارنده تلقی می‌شود و داشتن آن برای هر یک از این موانع شهرها هستند.

هدف اصلی فرماندهی سپاه 3 نیروی زمینی ارتش بعث از لشکرکشی به منطقه دشت آزادگان قطع مسیرهای شمالی و جنوبی خوزستان جهت تسهیل در پیشروی نیروهایش به سمت مرکز استان، یعنی شهر اهواز، بود. در این مسیر وجود شهر سوسنگرد، با آن جمعیت قابل ملاحظه‌اش، در شصت کیلومتری شمال غرب شهر اهواز، یکی از موانع اصلی دسترسی دشمن به این شهر به حساب می‌آمد. همین امر باعث شده بود سرتیپ طالع الدوری، فرمانده لشکر 9 زرهی سپاه 3 ارتش عراق، مأمور پیش روی از محور بستان - سوسنگرد - حمیدیه به اهواز، با نیرویی بسیار زیاد و متکی به واحدهای زرهی، از معبر وصولی چزابه عبور کند، بعد،‌برای تأمین جناح خود و الحاق با لشکر 5 مکانیزه، شهر بستان را هم پشت سر بگذارد، سپس از رودخانه کرخه عبور کند، و سرانجام در جاده اصلی بستان - سوسنگرد - حمیدیه مستقر شود. اما این اقدامات دشمن، به دلیل مقاومت سرسختانه‌ای که عشایر بومی منطقه و نیروهای مردمی اعزامی از دیگر شهرهای ایران به سوسنگرد از خودشان نشان دادند، بی‌اثر ماند و مهاجمان بعثی مجبور شدند از آنجا عقب‌نشینی کنند و اطراف شهرستان سوسنگرد خط پدافندی تشکیل بدهند.

در چنین وضعیتی، اواخر مهرماه 1359،‌ من و علی‌رضا عندلیب همراه اسماعیل دقایقی، سوار یک وانت‌بار، روانه شهر سوسنگرد شدیم. وقتی از گلف بیرون زدیم، بعد از گذشتن از آخرین دیوارهای شهر اهواز، آنچه اطرافمان مشاهده می‌کردیم برایمان تازگی داشت. اولین بار بود که وارد جبهه می‌شدیم و تصویری واقعی از جنگ در حافظه و ذهن ما دو نفر وجود نداشت. دلیل دیگر تازگی آن فضا برای من و عندلیب این بود که سربازی نرفته بودیم و آموزش نظامی هم ندیده بودیم. به همین دلیل، صحنه‌هایی که از بالای وانت در حال حرکت مشاهده می‌کردیم کاملا برای ما تازگی داشت. هر چه جلوتر می‌رفتیم بهت و حیرت ما بیشتر می‌شد.

با رسیدن به نزدیکی‌های شهر سوسنگرد دیدیم بچه‌های رزمنده، توی دشت و کنار جاده آسفالته، سنگرهای حفره روباهی کنده‌اند و داخل آن‌ها مستقر شده‌اند. معلوم بود هنوز هم وضعیت جنگ بر منطقه حاکم است و به رغم عقب‌نشینی دشمن کماکان خطر حمله وجود دارد. در ابتدای ورود ما به شهر سوسنگرد وضعیت غیرعادی شهر کاملاً مشهود بود؛ شهری که بعد از اشغال موقت به دست دشمن تازه آزاد شده بود. به محض ورود به سوسنگرد، داخل مقر سپاه، که به دست ارتش بعث اشغال و به کلی ویران شده بود، مستقر شدیم.

یکی دو روز اول کارمان پاکسازی آن محل بود و ترمیم در و پنجره‌هایی که هیچ قفل و بست و شیشه‌ای برایشان باقی نمانده بود. بعد از پاکسازی اولیه ساختمان سپاه سوسنگرد، آقای دقایقی به من پیشنهاد داد مسئولیت واحد ادوات سپاه سوسنگرد را قبول کنم. او گفت: «تو برو و مواضع قبضه‌های خمپاره انداز داخل و اطراف شهر را با توجه به خطر دشمن، سازمان‌دهی کن.» گفتم: «ولی من تجربه کار عملی با خمپاره انداز 120 میلی‌متری را ندارم و نمی‌توانم چنین مسئولیت سنگینی را قبول کنم.شما اجازه بده من چند روز بروم کار عملی بکنم، بعد بیایم چنین مسئولیتی را بپذیرم.» بعد از اینکه آقای دقایقی پیشنهادم را پذیرفت، با عندلیب تقسیم کار کردیم.

به اتکای مختصر آموخته‌های تئوریکمان از کلاس‌های کار با خمپاره در قرارگاه گلف، به عندلیب گفتم: «ببین علیرضا، من و تو باید از امروز به صورت نوبه‌ای سنگرها و مواضع دفاعی نیروهای خودی و دشمن را، که اطراف شهر ایجاد شده، از نزدیک ببینیم. بعد بر اساس مشاهداتمان، برای آن‌ها طرح آتش تهیه کنیم.» علیرضا هم پیشنهاد مرا قبول کرد.

در آن مقطع، جبهه سوسنگرد خط پدافندی یکنواختی نداشت. نیروهای مدافع این شهر در سنگرهای حفره روباهی، جوی‌های آب، و بستر خشکیده نهرای یکه اطراف شهر وجود داشت مستقر بودند. از آن روز به بعد، من و علیرضا نوبتی می‌رفتیم به بیابان‌های اطراف سوسنگرد، داخل سنگرها می‌شدیم و با بچه‌های رزمنده نگهبانی می‌‌دادیم. برای ما دو نفر، که تا‌ آن موقع چنین فضایی را تجربه نکرده بودیم، حضور در آن سنگرها خیلی لذت‌بخش بود. آنجا با چشمان خودمان مردمانی را می‌دیدیم که از دورترین نقاط کشور به آن منطقه مرزی آمده بودند تا از وطنشان در برابر تهاجم دشمن دفاع کنند. آن‌ها، بدون برخورداری از سابقه رزمی، صرفاً با اتکاء به ایمان و ارده قوی خودشان، توانسته بودند در مقابل ارتش تا دندان مسلح بعث مقاومت کنند و آن‌ها را در دشت‌های اطراف سوسنگرد زمین‌گیر نمایند.

چهار پنج روز اول را کنار همین انسان‌های فداکار نگهبانی دادم و ضمن حضور در خط مشاهداتم را یادداشت کردم. هوای خوزستان در اواخر مهرماه 1359 نه خیلی گرم بود و نه خیلی سرد؛ ملس بود و دلپذیر.

در پایان روز پنجم حضور من در خط،‌ گفتند: «تو بیا عقب تا عندلیب به جای تو برود و در خط مقدم مستقر شود.» وقتی به سپاه سوسنگرد برگشتم مسئولیت هدایت و استقرار خمپاره اندازها را پذیرفتم. برای اینکه این وظیفه را به نحو احسن انجام بدهم، پیش از هر اقدامی،‌ از میان نیروهای حضار، آن‌هایی را که با استعدادتر بودند و مدرک دیپلم یا بالاتر داشتند، انتخاب کردم؛ بچه‌هایی که از شهرهای تهران، سمنان، گرمسار،‌ شاهرود و ... به جبهه سوسنگرد اعزام شده بودند. بعد از اینکه به اتفاق عندلیب آموزش مختصری به آن‌ها دادیم، آن‌ها را بردیم و داخل مدارس و جاهای دیگر مستقیم کردیم تا در صورت حمله مجدد دشمن بتوانند جلوی آن‌ها را بگیرند. در آن مقطع نیروهای عراقی بیست کیلومتر اب شهر فاصله داشتند و همین امر باعث حضور دوباره مردم در شهر و رونق زندگی در سوسنگرد شده بود.

شهر سوسنگرد مزایای سوق‌الجیشی جالبی دارد یکی از آن مزیت‌ها روخانه کرخه است که از حمیدیه به سمت سوسنگرد می‌رود و داخل سوسنگرد به دو شاخه تقسیم می‌شود. یک شاخه مستقیم می‌رود به سمت سابله و بستان و شاخه دیگرش به سمت جنوب و رودخانه نیسان امتداد می‌یابد. از دیگر مزیت‌های سوق‌الجیشی این شهر تپه‌های الله اکبر و در ادامه آن تپه‌های رملی شمال سوسنگرد است که از چزابه شروع می‌شود و از شمال رودخانه کرخه تا شهر اهواز امتداد پیدا می‌کند به دلیل وجود همین موانع و موقعیت‌های خاص جغرافیایی شهر سوسنگرد بود که دشمن از حمله مستقیم به این شهر ناامید شد و تصمیم گرفت نیروهایش را از سمت رودخانه سابله جلو بکشد و آنها را درنزدیکی دهلاویه و سوسنگرد مستقر کند.

بعد از سپری شدن هفته اول آبان 59 شواهد و قرائن نشان می‌داد که دشمن درصدد حمله مجدد به شهر سوسنگرد است. برای این منظور سرفرماندهی ارتش بعث یک تیپ زرهی‌اش را از سمت جنوب به طرف سوسنگرد حرکت داد و جاده حمیدیه سوسنگرد را بست و تیپ زرهی دیگرش را در محور سابله- سوسنگرد به عنوان نیروهای احتیاط مستقر کرد.

با فرا رسیدن ماه محرم، در حالی که مردم ایران و از جمله اهالی شریف سوسنگرد خودشان را برای برگزاری مراسم سوگواری سالار شهیدان، آقا اباعبدالله الحسین (ع) آماده می‌کردند تحرکات نظامی عراقی‌ها نشان می‌داد آنها قصد هجوم دوباره به سوسنگرد و اشغال مجدد این شهر را دارند. طبق اخباری که به ما می‌رسید نیروهای دشمن ضمن عبور از بستان و روستاهای اطراف آن به سمت سوسنگرد در حال حرکت بودند.

در چنین اوضاع و احوالی صبح روز جمعه 23 آبان 1359 که مصادف بود با 7 محرم به سرم زد مرخصی بگیرم و برای استحمام و تماس با خانواده چند ساعتی به اهواز بروم. با همین نیت سوار بر خودروی سپاه سوسنگرد به سمت اهواز حرکت کردم.در خروجی شهر سوسنگرد چند نفر از بچه‌های رزمنده منتظر ماشین ایستاده بودند. آنها را هم سوار کردم. بیشتر این نیروها مکانیک و اعزامی از یزد بودند.



انتهای پیام/

نظرات بینندگان