امام قبل از نامه 1/6 به خبرگان گفته بود منتظری را برکنار کنید/ اطرافیان منتظری با آیتالله خامنهای خوب نبودند
قائممقامی آیتالله منتظری چه مقدمات و زمینههایی داشت؟ آیا انتخاب ایشان به قائم مقامی رهبری ناشی از تلاش اطرافیان آقای منتظری بود یا نه؟
به نظر من بحث قائم مقامی آقای منتظری برمیگردد به یکی دو سال اول انقلاب و به خصوص بعد از اینکه حضرت امام در زمستان سال 58 -یعنی بطور دقیق تر بهمن سال 58- هنگامی که در قم حضور داشتند دچار سکته قلبی شدند. در آ ن موقع حضرت آقا و برخی دیگر از اعضای روحانی شورای انقلاب به قم رفتند و ایشان را سریع منتقل کردند به بيمارستان قلب در تهران. خوب، از همان اول انقلاب و استقرار نظام نوپاي جمهوري اسلامي، طبیعتا همه دوستداران انقلاب و نظام، این نگرانی را دارند که در صورت وقوع اتفاقي براي حضرت امام، چه کسی قرار است این انقلاب را رهبری کند. بخصوص اين كه از همان ابتدا يعني حتی قبل از تصويب قانون اساسی، بار اصلی مسئوليت اداره و هدايت نظام بر دوش ولیفقیه و رهبری انقلاب بود و همه میدانستند که امور اصلي و اساسي مملکت - اگرچه حالا دولت موقتي هست و ساختارهایی هم کمابیش شکل گرفته- برعهده رهبری قرار دارد و در واقع اوست كه دارد انقلاب را پیش می برد. بر اين اساس براي همه روشن بود كه اگر اتفاقی برای ایشان بیافتد یک نقص و نقصان جدی در کار مملكت و انقلاب به وجود میآید.
بنابراین وقتی که آن سكته در بهمن 58 اتفاق افتاد، اين نگراني به صورت جديتري درآمد كه اگر یک بار دیگر این اتفاق بیافتد و حضرت امام از دنیا برود چه وضعیتی برای جامعه و انقلاب و کشور پیش میآید. به نظر من در همین شرایط است که بزرگان انقلاب مثل آیتالله بهشتی، آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی و دیگرانی که دلسوز انقلاب بودند به فکر افتادند تا شخصیتی را به عنوان كسي كه بتواند بعد از امام مسئولیت را برعهده گیرد، مطرح سازند. لذا از همان زمانها است که حضرت آقا و آقای هاشمی رفسنجانی در خطبههاي نماز جمعه و همچنين سخنرانيها و مصاحبهها از آیتالله منتظری به عنوان آیتاللهالعظمی منتظری یاد می کنند و تجليل و تكريم فوقالعادهاي از ايشان به عمل ميآورند.
خوب، آقای منتظری هم شخصیت کوچکی نبود. ایشان از مبارزین بنام قبل از انقلاب بود و به لحاظ جایگاه و وزانت حوزوی هم جزو شخصیتهای درجه یک حوزه و به اصطلاح فقهای بزرگ محسوب میشدند کما این که حضرت امام از ایشان با تعبیر «فقیه عالیقدر» یاد کردند و احتیاطهای فقهی خودشان را به ایشان ارجاع می دادند. اینها همه نشان می داد که آقای منتظری از یک وزانت علمی و حوزوی بالا برخوردار است. لذا این یک جریان سالم بود که با هدف تضمین آینده انقلاب، به مطرح كردن و تكريم شخصيت آيتالله منتظري پرداخت.
اما در کنار این جریان کسان دیگری هم بودند که بر مبنای منافع شخصی و گروهی به دنبال مطرح کردن آقای منتظری بودند. در واقع همان باندی که مربوط به سیدمهدی هاشمی بود و خودش را زیر چتر حمایت آقای منتظری قرار داده بود. آنها هم به دنبال این بودند که هرچه بیشتر آقای منتظری را بزرگ کنند تا در واقع از چتر حمایتی گستردهتر و قويتري برخوردار باشند.
این قضایا ادامه دارد تا میرسیم به سال 64 كه بحث قائممقامی یا به عبارت صحیحتر رهبری آینده آقای منتظری مطرح و تصويب شد. من در شكل گيري و به انجام رسيدن اين ماجرا، نقش آن نیروهای ناسالم را مؤثر نمی دانم. بلكه در اين زمينه خود اعضای مجلس خبرگان و علیالخصوص آیتالله خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی تلاش کردند و داراي نقش مؤثر بودند.
در واقع از مدتها پيش از طرح رسمي اين موضوع در مجلس خبرگان و تصويب آن، بحثهایی ميان اعضاي خبرگان وجود داشت که ما باید برای آینده کشور بعد از امام برنامه داشته باشیم تا چنانچه حضرت امام ناگهان از دست ما رفت دچار بحران نشویم. بخصوص اینکه بايد توجه داشته باشيم در آن زمان كشور درگير يك جنگ تمام عيار نظامي بود و محاصره اقتصادي هم فشارهاي زيادي را بر مملكت وارد ميساخت و در مجموع كشور در يك شرایط استثنایی به سر ميبرد. لذا این بحثها به صورت کلی بين اعضاي خبرگان جريان داشت اما هیچ وقت اسم فرد مشخصی در مجلس خبرگان برده نمیشد. اتفاقي كه سال 64 افتاد این بود که بعضی از اعضای خبرگان ميگويند ما تا کِی قرار است کلی صحبت کنیم؟ این کلی صحبت کردنها چیزی را حل نمی کند و باید بصراحت از رهبر بعدي نام بیاوریم و به اين ترتيب نام آیت الله منتظری مطرح میشود. همان طور که عرض کردم حضرت آقا و آقای هاشمی در این زمینه فعال بودند و دیگران هم همین طور. یعنی عمده مجلس خبرگان در این زمینه اتفاق نظر داشتند.
بر اين اساس در تیرماه 64 این قضیه مطرح می شود. ابتدا هم برای وجاهت قانونی داشتن اين كار، یک طرحی تصویب میشود مبني بر اين كه مجلس خبرگان موظف است برای تعیین رهبری آینده کشور اقدام کند. قبل از تصویب این طرح اصلا مجلس خبرگان مسئولیت تعیین رهبر آینده را در زمان حيات رهبر فعلي نداشت. اما با تصويب اين طرح، راه قانوني براي انجام اين كار باز ميشود. سپس بر مبنای این مصوبه، ماده واحدهای با امضای پنجاه نفر از نمایندگان مجلس خبرگان تنظیم میشود که برای بحث و بررسی و تصویب به هیئت رئیسه تقدیم می شود. متن ماده واحده این بود: «بسم الله الرحمن الرحیم خبرگان امت به موجب تکلیف مصرح در مصوبه روز 24/4/64 و به عنوان مقدمه عقلیه لازم برای عمل به اصل 107 قانون اساسی، فقیه عالی قدر و مجاهد، حضرت آیتالله منتظری –دامت برکاته- را به عنوان مصداق کامل قسمت دوم اصل مزبور، تعیین می کنند.» یعنی آقای منتظری به عنوان مصداق بخش دوم اصل 107 قانون اساسی معرفی میشوند.
در عین حال با توجه به برخي مسائل و شرايط موجود در آن زمان و براي اين كه بررسيهاي بيشتري در اين زمينه صورت گيرد، اين طرح را در همان اجلاسيه تصويب نميكنند بلكه قرار میگذارند تا هيأتي تعيين شود و در طول سه چهار ماه آينده به تحقيق پيرامون تمامي افراد حائز شرايط رهبري آينده بپردازد و سپس در يك اجلاسيه فوقالعاده، تصميم نهايي در اين زمينه گرفته شود.
در نهایت در آبان سال 64 طبق توافق نسبتاً عمومی ميان اعضاي خبرگان - به غیر از چند نفر معدود که مخالف بودند و شاخص آنها آيتالله محمدی گیلانی بود- طرح رهبري آينده آقای منتظری مورد تصویب قرار میگیرد. بنابراین در تعیین آقای منتظری به عنوان رهبر آینده در مجلس خبرگان تا آنجا که اطلاعات من نشان میدهد اینطور نیست که اطرافیان ناسالم آقای منتظری نقشی داشته باشند.
آقای منتظری بعد از علنی شدن این قضیه نامهای خطاب به آقای مشکینی مینویسند و یک ابراز مخالفتی میکنند. بعدها امامخمینی در نامه 6/1 میگویند من با قائممقامی شما موافق نبودم. به نظر شما آقای منتظری واقعا با این قضیه مخالف بودند؟ برخی مطرح می کنند اگر واقعا آقای منتظری آنجور که در خاطراتش میگوید مخالف قائممقامی خودش بود چرا مثلا آن موقع بطور جدی استعفا نداد؟
بله، آقای منتظری در نامهاي كه به تاريخ 30 شهريور 64، يعني قبل از اجلاسيه فوقالعاده آبان ماه، به آیتالله مشکینی مينويسد درخواست ميكند كه از طرح نام ايشان در مجلس خبرگان به عنوان رهبر بعدي خودداري شود. اما اینکه اين درخواست ايشان صرفا يك تعارف ساده بوده يا خير، قضاوت در این باره یک مقدار مشکل است. یعنی ما باید انگیزهخوانی کنیم که آيا آقای منتظری که آن نامه را نوشت واقعا و قلبا می خواست از برعهده گرفتن این مسئولیت امتناع كند یا نه؟
خوب، از يكسو می شود احتمال داد که ايشان واقعا و قلبا می خواست کنار برود چون واقعيت اين است كه ايشان نامه نوشت و گفت الحمدلله امام حي و حاضر هستند و من را انتخاب نکنید و به هر حال میخواهد از خودش رفع مسئولیت بکند. در واقع آقای منتظری میتوانست این نامه را ننویسد. واقعا اگر ايشان آن نامه را نمینوشت چه اتفاقی میافتاد؟ موقعیت آن زمان آقای منتظری را تصور کنید که در چه شان و مقام و موقعیتی بود. حضرت آیتالله خامنهای و آقای هاشمی رفسنجانی و دیگران هم دنبال این مسئله بودند که ایشان رسما رهبر آينده بشود. لذا آقای منتظری نیاز نداشت که این نامه را بنویسد. این یک نوع قضاوت است.
یک نوع قضاوت هم این است که بله، ایشان نامه را نوشت که مثلا تعارفی کرده باشد و مثلا با اين باصطلاح تواضع، شان و مقام خودش را بالاتر ببرد. همچنين در چارچوب اين نوع قضاوت، اين سؤال هم ميتواند مطرح شود كه اگر ایشان واقعا معتقد بود در زمان حيات حضرت امام نيازي به تعيين رهبري نيست و چه بسا اين كار اهانت به معظمله و حضرات آیات عظام تلقی شود؛ چرا بعد از این که خبرگان عليرغم ميل ايشان به این قضیه رای داد، خودش را کنار نکشید؟
ببینید! اينجا خوب است من يك نكتهاي را بگويم. آقای منتظری چه قبل از اینکه به عنوان رهبری آینده انتخاب شود و چه بعد از آن، به صورت گسترده در امور مختلف كشور اعم از سياسي، اقتصادي و حتي نظامي دخالت میکرد. یعنی دولت میرفت دیدار ایشان و گزارش میداد. فرمانده سپاه میرفت گزارش میداد، فرمانده ارتش همینطور. ایشان هم به آنها نمیگفت که آقا شما برای چه آمدید به من گزارش میدهید و من که الان مسئولیتی ندارم. مثلا میآیید به من میگویید که چه اتفاقی بیافتد؟ اگر منظور از اين گزارشها، اطلاع پیدا کردن من است که من ميتوانم از منابع مختلف اطلاع پیدا کنم. شما به عنوان دولت و نخست وزیر و رئیسجمهور برای چه میآیید به من گزارش میدهید؟ و چرا مثلاً نميرويد خدمت فلان مرجع يا مجتهد محترم گزارش دهيد؟ لذا واضح است كه ایشان از اینکه مقامات به دیدارشان بروند و گزارش بدهند، استقبال هم ميكرد و مهمتر اينكه فقط به استماع گزارشها نيز بسنده نميكرد بلكه به مقامات مسئول امر و نهي هم ميكرد و راجع به اجراي توصيههاي خود پيگيري هم به عمل ميآورد. بنابراین دخالت فعال ایشان در امور مختلف قبل از قضیه انتخاب هم وجود داشت. يعني ايشان عملا خود را در مسئوليت قائم مقام رهبري ميديد.
از طرفي اين نكته را بايد در نظر داشته باشيم كه حضرت امام فقط در امور قضايی و فرهنگی مسائلي را به ایشان ارجاع میدادند و در امور اجرایی مسئولیتی به ایشان واگذار نميكردند. اما روحیه آقاي منتظري دخالت جدي در امور مختلف و امر و نهي به مسئولان دولتي و حتي نظامي بود. شايد به همين دليل هم است كه آقاي مشكيني در پاسخي كه به نامه ايشان ميدهد ميگويد علاوه بر اين كه مقدمه اين كار يعني رهبري آينده شما قبلاً توسط عدهاي از بزرگان در مصاحبهها و روزنامهها صورت گرفته، خود جنابعالي نيز با اعلام آمادگي عملي براي مرجعيت و رهبري و انجام برخي از مقدمات هر دو امر، اقدام فرمودهايد.
یعنی میخواهم بگویم به هر حال آقاي منتظري روحیه دخالت در امور را داشت و تعیین ایشان به عنوان رهبری آینده خیلی هم دور از رفتارها و کنشهای سیاسی و اجتماعی ایشان نبود. اما اینکه حالا ايشان آن نامه را مینویسند و میگویند از من اسم نبريد؛ خوب ما نمیتوانیم خیلی راجع به انگیزه درونی و قلبی ایشان قضاوت دقیقی داشته باشیم.
شما سِیر زاویه پیداکردن آقای منتظری را از چه سالی و از چه مقاطعی میدانید؟ برخی معتقدند اين ماجرا از قضیه مهدی هاشمی شروع می شود. برخی دیگر میگویند از قبل از این ماجرا شروع شده بود و عدهای هم معتقدند محور این زاویه پیدا کردن دفاع از منافقین است. شما منشا و علل بروز این زاویه پیدا کردن را از چه مقطعی و از چه محورهایی میدانید؟
ببینید! آقای منتظری خودش را از همان ابتدا در یک جایگاه رفیعی میديد؛ هم به لحاظ سابقه مبارزاتی و هم به لحاظ شأن حوزوی و هم به لحاظ ارادتی که مقامات و مسئولین بلند پایه کشور نسبت به ایشان داشتند و هم به لحاظ جایگاهی که نزد رهبری انقلاب داشت و احتیاط های فقهی و مسئولیتهای قضایی و فرهنگیاي که از جانب امام به ایشان ارجاع میشد. بنابراین آقای منتظری در واقع مستقل از امام براي خودش یک شان و اعتبار خاصی قائل بود.
از طرف دیگر آقای منتظری روحیات شخصی خاصی هم داشت. او آدم بسیار عاطفیای بود و شاید به واسطه همین عاطفی بودن و همان ویژگیهای خاصی که داشت، زودباور هم بود. بنابراین کسانی که خدمت ایشان می رفتند و گزارش میدادند به تدریج این را فهمیده بودند که ایشان فردی است که میشود روی افکار و رفتارهایش تاثیرگذاری کرد و به آنها جهت داد. بخصوص نیروهایی که به تدریج از انقلاب طرد شدند مثل نهضت آزادی و لیبرالها و جبهه ملی و کمی آن طرفتر منافقین به این نكته پي برده بودند که با توجه به اینکه آقای منتظری دارای شان و اعتبار است و امکان امر و نهی به مقامات و سازمانها و نهادها را دارد؛ ما میتوانیم روی او تاثیر بگذاریم و اهداف خودمان را از طریق ایشان پیگیری بکنیم. ایشان هم در مسائل مختلف عرض کردم که دخالت میکرد. مثلا فرض بفرمایید یک وقتی در مورد فرماندهی سپاه ایشان خیلی حرف و اعتراض داشت و حتی میگفت باید عوض شود. به این نکته هم توجه نمیکرد که فرمانده کل قوا حضرت امام است و در جریان کامل مسائل قرار دارد.
البته من معتقدم کسانی که با همان هدف تاثیرگذاری بر فکر و اندیشه و رفتار ایشان، خدمتشان ميرسيدند، یکی از کارهای اساسی و مهمی که انجام میدادند این بود که به ایشان بباورانند که امام کانالیزه شده و در جریان قضایا نیست و شما به دليل اين كه در تماس با ما هستيد، در جریان كامل قضایا قرار ميگيريد و بايد سعی کنید تا اين قضايا را به امام هم منتقل کنید. در واقع از محتوای نامههایی که ایشان خدمت امام می نویسند چنين برمیآید که براي ايشان كاملا پذيرفته شده و مسلم بود كه حضرت امام اصلا نمیداند در مملکت دارد چه میگذرد! امام جامعه را نمی شناسد و نمیداند افکار مردم چی است، نمیداند چه فسادها و خلافهایی وجود دارد. امام اصلا یک آدمی است که گوشه جماران نشسته و یک کانالی هم برایش ایجاد کردهاند و چند نفر خاص هم هستند که میروند خدمت ایشان گزارش می دهند، بعد دست امام را میبوسند و عقب عقب برمیگردند و میروند. امام هم همه چیز را کاملا قبول میکند و میپذیرد.
خوب، اين نوع نگاه نسبت به امام، بتدريج باعث شد تا آقاي منتظري كه خود را داناي كل محسوب ميكرد، از امام فاصله بگیرد و کمکم بگوید من راهحلهای بسیار کارشناسی شده دقیق و کارآمدی دارم و امام اصلا از اینجور راهحلها ندارد. این رويه موجب شد تا ايشان در ادامه حتي امام را در مسير اشتباه فرض كند و چون به نظر خودش، ارشادات و راهنماييهاي ايشان هم تأثيري بر امام نداشت، لذا احساس جدايي از امام بنمايد و طبيعتا ميزان ارادت و احترامي كه به امام داشت، كاهش يابد.
اما چیزی باعث شد تا این حرکتی که تدریجی بود ناگهان بصورت شتابناکی به پیش برود، ماجرای مهدی هاشمی بود. ایشان در نامههایی که همان ابتداي اين ماجرا به امام مینویسد - بخصوص آن نامه اولی که مهدی هاشمی هم در اعترافاتش میگوید آقای منتظری به من گفت امام یک نامهای نوشته به من که خواب را از چشم من گرفته و من هم نامهای به او نوشتم که خواب را از چشمانش بگیرد- آن نامه را شما اگر نگاه کنید یک بیانیه تند و تیزی است که علیه امام و انقلاب صادر شده و در واقع در آن نامه آن چیزی که به امام نسبت داده میشود این است که شما از هیچ چیز مطلع نیستید. حتی آقای منتظری اینطور برای خودش تصور میکند که دستگیری سیدمهدی کار یک باند قدرت است که امام را محاصره كردهاند و امام هم که اصلا شناخت و آگاهي نسبت به اين باند و اعمال و رفتار آن ندارد. به عبارت ديگر تصور آقاي منتظري اين است كه امام هم با این باند قدرت همراه شده بدون اینکه از عمق قضایا اطلاع داشته باشد.
بنابراین من فکر میکنم ماجرای جدایی و زاویه گرفتن آقای منتظری اگر چه از ابتدای انقلاب کما بیش شروع شده بود اما آنچه این مسئله را بحرانی کرد و شتاب فوقالعادهای به آن داد، ماجرای دستگيري مهدی هاشمی بود. طبیعتا در آن فضای فکری و روانیاي كه آقاي منتظري بعد از دستگیری مهدی هاشمی قرار گرفته بود، تاثیر پذیریاش هم از کسانی که از طیفهای فکری مختلف با اهداف خاص به ديدارشان میرفتند، بشدت بیشتر شده بود. چون آنها هم میرفتند همان چیزی را میگفتند که در ذهن ایشان بود و ایشان را به اصطلاح تحریک و تشویق میکردند و بنابراین ایشان در آن مسیری افتاد که شاهدش بوديم.
جناح آیتالله منتظری و طیف سیاسی اطراف ایشان در معادلات دهه 60 چه كساني بودند و در معادلات سياسي چقدر نقش و تاثیر داشتند؟آنها چه آیندهای را برای انقلاب و خودشان ترسیم ميکردند؟
باز من باید برگردم به حرف اولم یعنی آن شان و جایگاه و موقعیت آقای منتظری در نظام که از ابتدای انقلاب یک جایگاه ویژه و خاص بود. ايشان بعد از حضرت امام نفر دوم نظام و انقلاب محسوب میشد و طبیعتا هر وقت که یک شخصیت اینگونهای وجود داشته باشد، کسانی دور او جمع میشوند. چه آقای منتظری باشد چه هر فرد دیگری. این در واقع برمیگردد به هوشیاری، درایت و دوراندیشی آن فرد که چگونه با اینها رفتار کند. اصلا چه کسانی را از خودش طرد کند و چه کسانی را اطراف خودش نگه دارد و آنها را مدیریت کند و اجازه ندهد که آنها او را مدیریت کنند.
آقای منتظری به لحاظ اصفهاني بودن، بخصوص براي طيفي از نیروهای سیاسی متعلق به اين استان از موضوعيت و محبوبيت برخوردار بود. تعدادی از آنها هم از قبل انقلاب با آقای منتظری در ارتباط بودند. یک بخش از این نيروها همان باند سیدمهدی هاشمی بودند. خوب، سیدمهدی هاشمی سابقهای در قبل از انقلاب داشت که ما فعلا به آن نمیپردازیم. اما اين شخص بعد از آزادي از زندان در جریان انقلاب، ملبس میشود و در کنار شهید محمد منتظری و سپس در کنار آیتالله منتظری قرار میگیرد. با کمال تاسف باید بگویم که آقای منتظری نتوانست بر احساسات خود نسبت به سیدمهدی غلبه کند. همانطور که عرض کردم ایشان فردی بسیار عاطفی و احساسی بود. البته اين ويژگي از یک لحاظ جنبه مثبت فرد است، اما اگر در حوزه مسائل سیاسی، يك فرد نتواند بر این احساسات و عواطفش غلبه کند آن وقت قادر به تشخيص بسياري از مسائل درست و غلط از يكديگر نخواهد بود و بنابراین مغلوب واقعیتهای موجود می شود.
آقای منتظری نسبت به سیدمهدی یک نگاه عاطفی بسیار مثبت داشت که خود ایشان هم دلایلش را در خاطراتشان گفتهاند. مهدی هاشمی فرزند استاد آقای منتظری و برادرش داماد آقای منتظری بود. از کوچکی هم با محمد بزرگ شده بود و آقای منتظری هم تصورش از ایشان یک فرد انقلابی مبارز و بسیار باهوش و درایت بود. البته بگویم سیدمهدی هم آدم خوش بیان و خوش قلم و یک آدم تشکیلاتی بود و در مسیری که برای خودش انتخاب کرده بود آدم باهوشی بود. بنابراین ایشان به آقای منتظری نزدیک میشود و زیر چتر حمايت او قرار میگیرد. به واسطه همین حمایت آقای منتظری هم است که میتواند وارد سپاه شود و در آنجا با قرار گرفتن در راس واحد نهضتهاي آزاديبخش، به فعالیتهای خودش ادامه بدهد.
اما باند سیدمهدی تنها گروه اطراف آقای منتظری نبود. در واقع باید بگویم یک طیف گرداگرد آقای منتظری را گرفته بود که در درون آنها حتی تضادهای مختلفی هم دیده میشد و اینجور نبود که همه یک جور و یکسان باشند.
مهدی هاشمی هم قریب به این مضامین را میگوید که ما «طیف» بودیم، یعنی گروههای مختلفی بودیم که بر سر منافعمان با هم همسو و هم جهت شدیم.
بله. درست است و آدمهای مختلفی هم در درون اینها هستند؛ از آدمهای خوب و سالم تا آدمهایی با اهداف و اغراض خاص. اما نكته مهم اينجاست كه در تمام این طیف، سوگلیشان سیدمهدی هاشمی بود. یعنی هیچ کسی به اندازه او مورد علاقه و اطمینان آقای منتظری قرار نداشت تا جايي كه ميتوان گمان كرد آقای منتظری حتی او را به عنوان رئیس جمهور آینده ایران نگاه میکرد و قبول داشت. با توجه به تعريف و تمجيدي كه آقاي منتظري بعضا از سيدمهدي در نامههاي خود به حضرت امام ميكند و بصراحت او را از بسياري از مقامات رسمي كشور شايستهتر ميخواند، واقعا شاید یکی از آرزوهای ایشان آن بود که زماني سیدمهدی ریاست جمهوری این کشور را و تمام امور اجرایی مملکت را در دست بگیرد و بعید میدانم که سیدمهدی از چنین نگاهی نسبت به خودش غافل بوده باشد. شاید سیدمهدی هم خودش را در مسیر آینده تاریخ ایران و در زمان رهبری آقای منتظری در جایگاه رئیس جمهور و چه بسا رئیس جمهور مادامالعمر ایران میدید. بنابراین در این طیف هیچ کس عزیزتر و دوستداشتنیتر و مقربتر از سیدمهدی برای آقای منتظری نبود و با کمال تاسف باید گفت هیچ کس هم در این طیف منحرفتر از او نبود.
نگاه و قضاوت این طیف در دهه 60 نسبت به آیتالله خامنهای چگونه است؟
آنها بشدت با آقای خامنهای مشکل داشتند. دلیلش هم این بود که آقای خامنهای را به تعبیر امروز يك اصولگراي تمام عيار میدانستند كه حاضر نبود بر سر اصول با هيچكس معامله كند. ببینید! ازجمله ویژگیهای سيدمهدي، سیاست بازی بود. او فردی بود که به جایگاه پر قدرت خودش در آینده نظام جمهوری اسلامی دل بسته بود و با توجه به مجموعه شرايط موجود يعني رهبري آينده آقاي منتظري اطمينان داشت كه به آن جايگاه دست خواهد يافت. ضمنا او يك فرد بسيار تشکیلاتی بود. از همان زمان قبل از انقلاب، به قول معروف اگر در یک جمع دو نفره قرار میگرفت حتما این دو نفر را بصورت یک تشکیلات اداره میکرد. اگر این دو نفر میشد پنج نفر، تشکیلاتشان قویتر میشد و در درون آن تشکیلات هم بسیار فعالانه کار می کرد. همچنين نسبت به اعمال خشونتآمیز هم اصلا ابایی نداشت کمااینکه در قبل از انقلاب در همان باند چند نفره خودشان حداقل چهار پنج نفر را ترور کردند.
بنابراین سیدمهدی اينطور آدمي بود که اعتقاد داشت در راس این تشکیلات و در مسير دستيابي به قدرت قرار دارد و دیگران هم باید با او کنار بیایند. اگر کسی با سیدمهدی کنار میآمد، سیدمهدی با او میساخت. اما اگر با او کنار نمیآمد حتما او را از صحنه بیرون میکرد. ما دو نمونه خیلی بارز داریم که چون در برابر او قرار گرفتند، ترور شدند. یکی مهندس بحرینیان رئیس کمیته اصفهان بود و نفر دوم هم حشمت از افراد محلی قهدریجان. سیدمهدی در اعترافات خودش میگوید ما به این نتیجه رسیده بودیم که حشمت تیم تعقیب و مراقبت برای ما گذاشته و ما را تعقیب میکند. حالا این قضیه چقدر صحت دارد ما نمیدانیم اما جالب اين كه با همین ظن و گمان براحتی دستور حذف او را می دهد. یاران او هم بدتر از خود او عمل ميكنند چون اگرچه سیدمهدی دستور حذف حشمت را داده بود اما وقتی آنها میبینند دو پسر حشمت هم همراه او هستند، از انجام باصطلاح عمليات پرهیز نمیکنند و بچههایش را هم همراه او میکشند! بنابراین سیدمهدی در مسیر دستیابی به قدرت اصلا با کسی شوخی نداشت و به محض اینکه تشخیص میداد کسی مزاحمش است، اگر زورش می رسید او را حذف فیزیکی میکرد، اگر نه تخریبش میکرد و همین کار را در مورد آیتالله خامنهای انجام داد. یعنی وقتی که دید آیتالله خامنهای به عنوان فردی که پایش را از اصول آن طرفتر نمیگذارد، به هیچ قیمتی هم اهل زد و بند و معامله سیاسی نیست و پیرو خط امام است و با کسانی که تشخیص بدهد مضر برای انقلاب هستند اصلا تعارف ندارد و هرکس که باشد جلویش میایستد؛ طبیعی بود با او مخالفت کند. بنابراین سیدمهدی آیتالله خامنهای را در راس نیروهای مخالفش میدانست. یعنی میدید که با وجود او نمیتواند به آن آینده متصور برای خودش برسد. طبیعتا در آن شرایط امکان حذف فیزیکی آیتالله خامنهای برای او وجود نداشت، اما امکان ترور شخصیتی که وجود داشت. بنابراین اینکار را انجام داد یعنی بیانیهها و شبنامههایی علیه ایشان منتشر شد.
مثل آن شبنامه معروف هشت صفحه ای در زمان انتخابات ریاستجمهوری سال 64
بله. از هر موقعیتی هم استفاده میکرد. بنابراین به شدت با آیتالله خامنهای تضاد داشت. در اين زمينه بد نيست به نكته ديگري هم اشاره كنم. به نظر من يك دليل ديگر تضاد شديد سيدمهدي با آيتالله خامنهاي این بود که در آن زمان ايشان با آقای منتظری خیلی نزدیک و صميمي بود و چه بسا اين وضعيت از نظر سیدمهدی ميتوانست تهديدي براي موقعيت او به شمار آيد. بنابراين از نظر او آيتالله خامنهاي ميبايست با انتشار اعلاميههاي مجعول و شايعهپراكنيهاي گوناگون، ترور شخصيت ميشد تا بلكه حتي از صحنه سياسي كشور حذف ميگرديد.
شما به درستی به اهمیت و تاثیر ویژگی های شخصیتی آقای منتظری در مسائل سیاسی پرداختید. اما شما علت اصلی عزل ایشان توسط امام را چه میدانید؟
امام نسبت به آقای منتظری شناخت خیلی خوبی داشت. این از نحوه تعامل امام با آقای منتظری از ابتدای انقلاب معلوم میشود. من عرض کردم خدمتتان امام آقای منتظری را به عنوان یک فقیه عالیقدر قبول داشت و احتیاطات فقهی خودشان را به ايشان ارجاع ميدادند. همچنین شكي نيست كه امام آقای منتظری را به عنوان یک مبارز قبل از انقلاب قبول داشت و میبینیم وقتی که ایشان را کنار میگذارد تعبیر بسيار مهم و معناداري را بکار می برد؛ آنجا كه ميفرمايد «من حاصل عمرم را کنار گذاشتم» این تعبیر باید مورد توجه قرار بگیرد. در اين جمله از يكسو ويژگيهاي مثبت و بارز آيتالله منتظري مستتر است و از سوي ديگر غلبه تکلیف بر احساسات نزد امام را ميتوان بوضوح مشاهده كرد. پس امام آقای منتظری را به این عناوین قبول دارد.
همچنین امام آقای منتظری را به عنوان کسی که باید مسئولیتهایی برعهده داشته باشد، می شناسد و به همين دليل هم بعضی از امور را به ایشان ارجاع میدهد. مثلا مسائل قضایی تقریبا به صور كامل زیر نظر آقای منتظری است. البته در همين جا نيز يك نكته ظريف وجود دارد كه بايد به آن توجه كرد. امام اگرچه نظارت عاليه بر امور قضايي و همچنين مسئوليت انتصابات در برخي ردهها را به ايشان واگذار كردند اما بر اساس شناختي كه از ايشان داشتند عزل و نصب مقامات عالي قضايي مانند رئيس ديوان عالي كشور، دادستان کل كشور و دادستان كل انقلاب و دادستان انقلاب تهران را به ایشان ندادند. همچنين تعيين نمایندگان وليفقيه در دانشگاهها هم اختیاری بود که حضرت امام به ایشان دادند.
ببینید! همانطور که عرض کردم امام مسئولیتهای اجرایی به آقای منتظری نمیدهند، هرچند ایشان خودش دخالت میکرد. مثلا هیئت دولت می رفت دیدار ایشان و ایشان امر و نهی می کرد. فرماندهان نظامی میرفتند و ايشان هم ميگفت اینکار را بکنید، آن کار را نکنید. حالا چقدر به این اوامر و نواهی عمل میشد آن بحث دیگری است
از طرف ديگر، با نگاهي به نامه 6/1/68 امام، متوجه میشویم که ايشان نسبت به اینکه آقای منتظری تحت تاثیر دیگران قرار ميگيرد، اطلاع و آگاهي دارد. من اینها را عرض کردم برای اینکه بگویم امام آقای منتظری را خوب می شناخت، هم توانمندیهایش را و هم ضعفهاییش را؛ و با همين شناخت، آقای منتظری را مدیریت میکند تا مسئله مهدی هاشمی پیش میآید.
در مسئله مهدی هاشمی هم امام نکات ظریفی را رعایت میکند. مثلا چه لزومی دارد امام زمانی که تازه سرنخ باند مهدی هاشمی کشف شده و قبل از اینکه او دستگیر شود، براي آقاي منتظري نامهاي بنویسند به تشريح مسائل براي ايشان بپردازند؟ امام در این نامه میگویند حیثیت شما باید مصون و محفوط بماند و این حیثیت به خاطر انتساب مهدی هاشمی به شما در خطر است و در نهايت نيز به ايشان توصيه ميكنند كه دامن خود را از ارتباط با سيدمهدي پاك كند و هيچ عكسالعملي در رسيدگي به اتهامات او از خود نشان ندهد. این همان نامهای است که آقای منتظری به مهدی هاشمی میگوید خواب را از چشم من گرفت. خوب، امام چه لزومی میبیند که قبل از دستگيري مهدی هاشمی یک نامه به آقای منتظری بنويسد و به ایشان تذکر دهد که این اتفاق دارد میافتد و شما در آن دخالت نکن. این نشان میدهد که امام آقای منتظری را میشناسد و میداند که او نمیتواند بر احساساتش غلبه کند. امام ميداند كه آقاي منتظري به خاطر علاقه شديد به سیدمهدی و به دلیل عدم اشراف کامل بر مسائل او - یعنی در واقع غلبه کردن احساسات بر واقعیتها نزد آقای منتظری- وارد اين قضيه خواهد شد و به مقاومت در برابر محاكمه او خواهد پرداخت. بنابراین امام تمام تلاش خود را ميكند تا بلكه جلوی اين نوع رفتار ايشان را بگيرد و محاكمه سيدمهدي روال عادي و قانوني خود را طي كند. اینها نشان میدهد که امام چقدر آقای منتظری را میشناسد، چون به تعبیر خودشان، ایشان حاصل عمرش است یعنی مثل کف دست خود، او را میشناسد.
خوب، موضع آقای منتظری در ماجرای سیدمهدی معلوم است و دیگر وارد آن نمی شوم. به هرحال ایشان به شدت در این قضیه مقاومت میکند و در نهایت هم باید بگوییم که در این امتحان مردود میشود. پس امام در این ماجرا هم امام رفتارهای سیاسی آقای منتظری را به عيان میبیند و طبعا ارزيابي خود از توان و استعداد سياسي ايشان بويژه در مسند رهبر آينده انقلاب دارد. بعد از این ماجرا هم اتفاقات دیگری میافتد كه اطمينان امام نسبت به رأي و نظر اوليه خود در مورد نامناسب بودن آقاي منتظري براي رهبري آينده انقلاب را به سطح بالاتري ميرساند. در واقع امام اگرچه از ابتدا مخالف انتخاب ايشان به رهبري آينده بود، اما بعد از انجام اين كار توسط مجلس خبرگان، به نوعي در اين زمينه رفتار ميكند كه ميتوان پنداشت ايشان در پي آن است تا حجت شرعی برایشان تمامِ تمام شود. یعنی دیگر هیچ شک و شبههای باقي نماند.
اساساً سير مخالفت حضرت امام با قائممقامي رهبري يا به تعبير ديگر رهبري آينده آقاي منتظري چه مراحلي را طي ميكند؟
اولین جایی که امام مخالفت خود با اين قضيه را مطرح ميسازد در ملاقاتي است كه آقای محمدی گیلانی در آستانه طرح اين موضوع در اجلاس آبان ماه مجلس خبرگان در سال 64، با ايشان دارد و مشروح اين ماجرا را در سخنان خود در روز 14 خرداد 1368 در مجلس خبرگان بيان كرده است. قضيه از اين قرار است كه آقاي محمدي گيلاني به دليل مخالفت با اين كار، خدمت امام ميروند و میگویند قرار است این مسئله مطرح و تصويب بشود. امام نيز در اينجا نظر مخالف خود را با اين اقدام مطرح ميكنند و سپس به آقاي محمدي گيلاني میگویند شما به آقای هاشمی بگویید که بیایند تا من موضوع را به ايشان بگويم و از اين كار جلوگيري شود. آن گونه كه آقاي هاشمي رفسنجاني در خاطرات خود نوشتهاند بعد از اين كه آقاي محمدي گيلاني به ايشان ميگويد امام با شما كاري دارد، نزد ايشان ميروند و در مورد موضوع صحبت ميكنند. البته ايشان مطالبي را در خاطراتشان نوشتهاند که در واقع توجیه می کند چرا جلوی این قضیه گرفته نشده است.
آیتالله خامنهای در جریان مخالفت امام نبودند؟
حتما نبودند. اصلا عموم نمايندگان خبرگان در جریان مخالفت امام با آقای منتظری نبودند و اگر در جريان قرار ميگرفتند قطعا به این مسئله رای نمیدادند.
پس امام اولین جایی که مخالفت صریحشان را مطرح میکنند با آقای محمدی گیلانی و آقای هاشمی رفسنجانی است. حالا اینکه چرا این قضیه در مجلس خبرگان علنی نشد، بحث دیگری است که ما فعلا به آن کاری نداریم. لذا اینکه امام در نامه 6/1 می نویسند من از اول با انتخاب شما مخالف بودم شاهد امر اینجاست.
خوب، بعد از این قضایا ماجراي دستگيري، محاكمه و اعدام سیدمهدی به وجود آمد. در ست است که اين قضیه بظاهر با اعدام سیدمهدی تمام میشود، اما نكته مهم اينجاست كه آقای منتظریِ بعد از اعدام سیدمهدی دیگر آقای منتظریِ قبل از این ماجرا نیست. یعنی اگرچه ايشان بعد از آن ماجرا سکوت میکند اما در دل و ذهن او اتفاقاتی افتاده که ایشان را به شدت متفاوتتر از گذشته کرده است. در خاطرات ایشان هم كاملاً مشخص است كه بعد از دستگيري سيدمهدي، چه نامههاي تند و تيزي را به امام مينويسد و موضع سرسختانهاي را در مقابل ايشان اتخاذ ميكند. حتي بعد از صدور حكم اعدام سيدمهدي توسط دادگاه به خاطر ارتكاب جنايات متعدد، ايشان نامهاي خدمت امام مينويسد كه از فحواي آن ميتوان فهميد همچنان معتقد به بيگناهي او است و به هيچوجه راضي به اجراي آن حكم نيست.
البته در نامههاي ايشان اين نكته به چشم ميخورد كه بعضا اظهار ارادتهايي به امام ميشود اما جای سؤال دارد که اگر کسی نسبت به کسی آنقدر ارادت داشته باشد، با این لحن و محتوا به او نامه نمینویسد و اینگونه در برابر او قد علم نمیکند. بالاخره اگر ما به امام ارادت داریم، اگر نظر شرعی او را بر نظر خودمان مقدم میدانیم، اگر او را رهبر انقلاب و ولی فقیه میدانیم، اگر چهار جلد کتاب راجع به ولايت فقيه نوشتهايم، پس باید به امر او هم تمکین کنیم. اما اگر تمکین نمیکنیم پس این اظهار ارادت کردنها و کتاب نوشتنها و جایگاه شرعی ولی فقیه را تصویر کردن چه معنایی دارد؟ به هر حال من فکر میکنم اینجا آقای منتظری در یک تناقض درونی گیر میکند زيرا ايشان از يك طرف نسبت به جایگاه شرعی ولایت فقیه کاملا واقف بود و از طرف ديگر احساساتش او را تحت تاثیر قرار داده بود و با کمال تاسف باید بگویم که آقای منتظری در نهایت برمبناي احساسات خود به پیش رفت و نتوانست این قضیه را تحمل کند. بنابراین آقای منتظریِ بعد از اعدام سیدمهدی دیگر آقای منتظریِ قبل از اعدام ایشان نبود و به هیچ وجه هم به آن رویه قبلی برنگشت. یعنی در همین مسیر موضع گیری در مقابل امام و تخطئه عملکردهای امام و تعرض به رفتارهای امام پیش رفت و راه خود را بكلي از راه امام جدا ساخت. مثلا ایشان در گفتگو با ويژهنامه دهه فجر سال 67 اظهاراتی راجع به جنگ و انقلاب داشت كه به هيچ وجه مناسب نبود و بلكه حالت تخطئه انقلاب و دفاع مقدس را داشت. به همین خاطر هم حضرت امام در پيامها و سخنرانيهاي خود در اواخر سال 67 و اوایل سال 68، موضعگیری خود علیه اين گونه سخنان آقای منتظری را آشکار میسازند و اگرچه اسم ایشان را نمیآورند اما تمامي مسئولان و صاحبنظران ميفهمند كه روي سخن ايشان با كيست.
به دنبال موضعگيريهاي امام، وضعیت آقای منتظری به گونهای درمیآید که در اواخر سال 67 و در حالي كه ايشان هنوز رسما و قانونا رهبر آينده نظام است، سه نفر از روحانیون مطرح يعني آقای کروبی، آقای امام جمارانی و آقای سیدحمیدروحانی، با نگارش نامهای شديداللحن به ايشان به انتقاد جدي از رفتارها و موضعگيريهاي ايشان ميپردازند و آنها را تخطئه ميكنند.
اینها همه نشان میدهد که آقای منتظری نه تنها نزد حضرت امام که از اول با رهبري آينده ایشان مخالف بود؛ بلکه نزد طیف وسیعی از شخصیتها و چهرههای روحاني و انقلابي جایگاه خودش را از دست داده بود. ادامه يافتن اين روال توسط آقاي منتظري است که در نهایت حتي يك درصد شك و شبهه نيز براي حضرت امام در بركناري ايشان از آن موقعيت باقی نمیگذارد و ايشان قاطعانه درصدد برميآيد تا به تكليف خود عمل كند.
در خاطرات آقای هاشمی رفسنجاني و همچنين در خاطرات آيتالله ابراهيم اميني بصراحت در مورد اين تصميم حضرت امام مطالبي بيان شده است. طبق اين خاطرات، ايشان قبل از اين كه نامه 68/1/6 را بنويسند، يعني در دوم یا سوم فروردین به آيتالله مشكيني رياست مجلس خبرگان پیغام میدهند كه اين وضعيت قابل تحمل نيست و شما مجلس خبرگان را براي عزل آقاي منتظري تشکیل بدهید. ظاهرا حضرت امام دو یا سه راهحل برای این موضوع مطرح ميكنند: یا مجلس خبرگان آقای منتظری را عزل کند، یا خود آقای منتظری استعفا کند و از این مقام کنار برود و يا من خودم او را برکنار میکنم.
بنابراين اگر نامه 1/6حضرت امام در مورد بركناري آقاي منتظري نگاشته ميشود، اين نامه صرفاً ناشي از نشر يك نامه محرمانه آقاي منتظري به امام از راديو بي.بي.سي نبود بلكه ماجراي بركناري آقاي منتظري يك جرياني بود كه از مدتها پيش از آن آغاز شده بود و امام به عنوان بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي و وليفقيه و رهبر زمان به تصميم قطعي در اين باره رسيده بودند. خوشبختانه آقاي هاشمي و آقای امینی هر دو اين ماجرا را در خاطرات خود نگاشتهاند و بحمدالله هماكنون نيز حی و حاضر هستند و میتوانند در اين باره شهادت دهند.
البته
من معتقدم اگر نامه محرمانه آقاي منتظري به امام از بی.بی.سی پخش نمیشد
شاید امام آن نامه 1/6 را با آن لحن تند نمينوشتند و بركناري آقاي منتظري
روال ديگري را طي ميكرد. ولي وقتی يك نامه محرمانه و البته با محتواي غلط
از دفتر آقاي منتظري كه قرار بود رهبري آينده انقلاب را برعهده گيرد، به
راديوي وابسته به دولت خبيث انگليس راه پيدا كرد و يك حربه تبليغاتي عليه
انقلاب را در اختيار آنها قرار داد، اين در واقع هشداري بود مبني بر اين كه
رهبر آينده انقلاب و اطرافيان و دفتر او به عنوان مخزنالاسرار كشور، به
هيچ وجه قابل اعتماد نيستند و چه بسا كه خطرات جدي از بابت آنها متوجه
انقلاب و نظام شود. بنابراين، گذشته از تمام مسائلي كه تا آن موقع در مورد
آقاي منتظري وجود داشت و امام به قطعيت درباره آنها رسيده بودند، اين مسأله
نيز مزيد بر علت شد و حجت را بر امام تمام كرد. در حقيقت بايد گفت امام يك
تكليف جدي و صددرصدي را پيش روي خود ديدند و از آنجا كه ايشان فردي كاملا
تكليف مدار بودند و هرگز از انجام آن تخطي نميكردند، با نگارش نامه 1/6 به
تكليف خود عمل نمودند.