شهیدی که با یک کلمه ۴ اسیر گرفت
کسانی که سیرت وسیمای کودکیش را به خاطر دارند میگویند:
او صورتی محبوب و دوست داشتنی داشت. آرامش عجبی بر وجودش سایه انداخته بود و عطوفت و مهربانی در چهرهاش هویدا بود از کودکی با مسجد و منبر آشنا بود. فرزند معنوی روحانیت و دلبسته و عاشق امام حسین (ع) بود. به انس با قرآن و نماز شب و توسل به اهلبیت علیهمالسلام از همان کودکی عادت داشت، طوری که تا لحظه شهادت نماز شبش ترک نمیشد.
استفاده اخروی از تامین معاش :
سردار شهیدحاج موسی در سال 1345 با بعضی از دوستانش وهمفکرانش به منظور تامین معاش وبه قصد تبلیغ راهی نور اباد ممسنی شد با سر مایه اندکی که داشت مغازه محقری به راه انداخت کاسب وحبیب خدا گشت اهل معامله بود لیکن با خدایش خوب معامله کرد . شهید شد و شاهد بر ما خاکیان در راه مانده.........
حاج موسی شدیدا از فروش اجناسی که باعث تقویت رژیم پهلوی می شد خودداری می کرد و تغیر محل کارش از این روستا به ان روستا برای نزدیکانش تعجب آور بود چون قبل از اینکه نیت اقتصادی داشته باشد شرایط فرهنگی وسیاسی چنین اقتضا می کرد که هر از گاهی جهت ارشاد مردم تغیر مکان دهد.وی با اندک سرمایه ای که داشت نیاز تهیدستان و فقیران بر طرف می کرد . و نمی گذاشت به خاطر عدم تمکن مالی به دام کمونیستها بیفتند. او در کنار کسب وکارش اقدام به پخش کتب مذهبی ورساله حضرت امام می نمود وبا مرحوم باقری نژاد همکاری نزدیکی در ارشاد اهالی منطقه داشت .در واقع مغازه او کانون گرمی جهت تبلیغ و نشر احکام اسلامی بود.
پناه دادن به شهید محراب:
در سالهای اختناق ستمشاهی که شهید محراب آیتالله مدنی به نورآباد ممسنی تبعید شده بود. حاج موسی میزبان ایشان بود و روزهای بسیاری از اخلاص، صفا، محبت و فضل این روحانی بزرگوار بهره گرفت. در واقع حاج موسی بهعنوان امین رابط شهید مدنی با روحانیونی چون آیت الله یزدی، آیت الله موسوی تبریزی و آیت الله دستغیب و دیگر علما و روشنفکران در قم، یزد، تهران، همدان و شیراز بود. سرانجام با ارسال گزارش عناصر منحوس پهلوی به تهران و شیراز حضور شهید مدنی را در جمع انقلابیون منطقه خطرآفرین اعلام کردند، رژیم نیز آیت الله مدنی را مجدد تبعید و حاج موسی و دیگر همراهانش را نیز دستگیر و روانه زندان کازرون و شیراز مینمایند.
پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه:
حاج موسی بالافاصله پس از پیروزی انقلاب با همفکری دوستانش اقدام به تشکیل سپاه نمود و جبهه جدیدی را علیه گروهکها خان و فئدالها تدارک دیدند او پاسدار شد و جان برکف خویش را وقف نظام انقلاب نمود.
حضور شهید حاج موسی رضازاده در دفاع مقدس و تشکیل لشکر المهدی:
شروع جنگ تحمیلی آغاز دورهای نوین از فعالیتهای مبارزاتی او را رقم زد؛ بادلی سرشار از شور و ایمان راهی عرصههای خون و حماسه گردید .حاج موسی که در اولین روزهای جنک در تبریز نزد ایت الله مدنی بود سراسیمه با حاج اسدی عازم اهواز شده و با دیگر دوستان و همرزمان تیپ المهدی را بنیان نهادند شهید حاج موسی لباس بسیجی پوشید و آماده جنگ با دشمن شد و در عملیاتهای متعددی ازجمله فتح المبین، طریقالقدس، محرم، رمضان، خیبر، کربلای 4و 5، ثامنالائمه و والفجر شرکت کرد و حماسههایی ماندگار از خود به یادگار گذاشت و در عملیتهای متعددی نیز مجروح شد اما نگذاشت حتنی نزدیکترین افراد خانواده از این امر مطلع شوند تمامی بچه های جنگ مخصوصا لشکر المهدی حاج موسی را کاملا می شناختند و او را استاد اخلاق خویش می دانستند در امورات بیت المال بسیار حساس بود او که خانواده اش از اول شروع جنگ به اهواز برده بود حاضر نشد حتی برای یک بار از امکانات دولتی استفاده کند.
حاج اسدی فرمانده لشکرالمهدی در این باره می گوید این شهید عزیز ما مظلوم و گمنام بود در عین اینکه تمام امور لشکر را به تنهایی می چرخاند اما هیچ جا حاضر نبود اسمی از ایشان برده شود وقتی ما از تبلیغات لشکر یک عدد فیلم ایشان را خواستیم اصلا وجود نداشت.
خاطره شهید حاج موسی رضازاده از فتح خرمشهر:
ساعتی از آزادسازی خرمشهر می گذشت که وارد خرمشهر شدم. روی سکویی نشستم تاخستگی در کنم. لحظه ای بعد 4 نفر دیگر هم کنار من نشستند. اسلحه یکی از آنها روی پایم بود و ناراحتم می کرد. گفتم:« برادر اسلحه رو بردار.»
تا گفتم برادر، هر 4 نفر که بر خلاف من مسلح بودند، اسلحه ها را جلو من انداختند و بلند گفتند: «دخیل یا خمینی! »
محمد رضا سطوتی از همرزمان شهید – میگوید:
از بهترین خاطراتی که من از شهید رضازاده دارم و هیچ وقت فراموش نمی کنم در طول مدت آشنایی که با ایشان داشتیم روزهای دوشنبه و پنج شنبه یک روز روزه می گرفتیند من یاد ندارم که یک شب نماز ایشان ترک شده باشد حتی شبهای عملیات یادم هست در شب عملیات کربلای 5 در شلمچه زمانیکه عملیات در حال شروع بودذ ایشان بالای سنگر رفته بود در نزدیکیهای خط بر روی خود پتو کشیده بود و مشغول نماز خواندن بود و مشغول نماز خواندن بود از همه مهمتر اینکه با زبان روزه در عملیات والفجر 10 به شهادت رسیدندذ زمانیکه شهید شد روزه بود
شهادت:
سرانجام حاج موسی رضازاده در اسفندماه سال 1366 با سمت معاونت لجستیکی لشکرالمهدی (عج) پس از عمری تلاش و مبارزه، در عملیات والفجر 10 براثر استنشاق گازهای سمی به آرزوی دیرینه خویش نائل گردید و شهادت را عاشقانه در آغوش کشید.
فرازی از وصیتنامه سردار شهید اسلام قائممقام لجستکی لشکرالمهدی حاج موسی رضازاده:
ای امت مسلمان!
ما از جان خود سیر نیستیم و آرزو داریم که در تمام جبهه بهویژه در رکاب حضرت امام زمان (عج) زنده بوده و بجنگیم ولی در این موقعیت که ناموس و مملکت و قرآن ما به مخاطره افتاده بر ما واجب میشود که از شرف و حیثیت و مملکت اسلامی خود دفاع نمائیم.
ای خواهر و ای برادر:
برایم گریه نکنید و اشک نریزید پیراهن سیاه نپوشید زیرا برای اینها کشته نشدهام برای بقای اسلام و برای بیداری بیخبران و بیخردان کشته شدهام و برای رضای خدا جان خویش را میدهم و از خداوند میخواهم که بما اجری دهد و به فرزندانم سفارش میکنم که:
رهبر عزیزم را تنها نگذارید و برای رسیدن به پیروزی نهائی از هیچ کوششی دریغ ننمائید.