شهید گمنامی که در خواب، هویتش را به دخترش نشان داد
به گزارش رجانیوز، روز پنجشنبه، روستای دررود نیشابور شاهد اتفاقی بود که بسیاری آن را معجزه دهه کرامت به فرزندان سادات خانوادهای چشمانتظار میدانند؛ خانوادهای که پس از ٣١سال هنوز چشم امید به بازگشت شهیدشان داشتند و پس از ٣١سال این فراق با حضور خانواده دررودی بر سر مزار شهیدشان به پایان رسید.
شهید گمنامی که در روستای محل زندگیاش آرام گرفت
روز پنجشنبه اعلام شد هویت یکی از شهدای گمنام دفاع مقدس که سال گذشته در دررود نیشابور به خاک سپرده شده، از طریق آزمایش DNA مشخص شده است. خبر خوشحالکنندهای بود؛ بهویژه وقتی فهمیدم این شهید گمنام در یکی از روستاهای نیشابور است. با حضور در روستای دررود نیشابور متوجه شدیم این شهید گمنام، شهید سیدعلیاکبر حسینی فرزند سیدابراهیم است که نهم اسفند٦٢ در عملیات بدر شهید شده و سال گذشته بههمراه یکی دیگر از شهدای گمنام در روستای دررود نیشابور آرامیده است.
وارد روستای دررود و منزل شهید سیدعلیاکبر حسینی شدیم. مسئولان شهر نیشابور و خانواده و بستگان شهید همه به دیدن همسر شهید رفته بودند تا به انتظار ٣١ساله این زن پایان بدهند. بنا بود سمیه، دختر شهید که وابستگی عجیبی به پدرش داشت، با این خبر مادرش را خوشحال کند و سرانجام این انتظار با جمله پدرم آمده است، به پایان رسید... .
اشک شوق و فریاد خوشحالی در منزل شهید سیدعلیاکبر حسینی به پا شد. شهیدی که در ٢٣سالگی بهعنوان نیروی بسیجی لشکر٥ نصر از نیشابور اعزام شده بود و چهارم خرداد٩٣ همزمان با روز شهادت امام موسیبنجعفر(ع) در شهر دررود یعنی همان شهر محل سکونت خانواده تدفین شده بود و امروز دیگر خانواده حسینی به یاد شهیدشان بر سنگ مزار این شهید گمنام آب نمیریزند؛ بلکه میدانند آن شهید گمنام از امروز متعلق به خودشان است.
بههمراه خانواده شهید حسینی، مسئولان نیشابور، اصحاب رسانه و بستگان و مردم دررود نیشابور به پارک شهدای گمنام دررود رفتیم؛ کوهی که بر فراز آن پرچم یامهدی ادرکنی قرار داشت و پیکر دو شهید گمنام...
حالا دیگر یکی از شهدای گمنام به آغوش خانوادهاش بازگشت و این فراق و چشمانتظاری ٣١ساله پایان یافت. شهیدی که دوست نداشت خانوادهاش بیشتر از این اذیت شوند و ازطرفی دوست نداشت همرزم شهیدش را تنها بگذارد. بههمین دلیل به نیشابور آمد تا هم در کنار خانوادهاش باشد و هم در کنار همرزم شهیدش که گمنام مانده است.
خوابی که دختر شهید را به آغوش پدرش رساند
سمیه، تنها دختر شهید سیدعلیاکبر حسینی در کنار مزار پدرش آرام نشسته و گویی با پدرش خلوت کردهاند و حرفهایی از جنس پدرودختری میزنند؛ حرفهایی که سالها در سینه دخترک جوان برای چنین روزی مانده است. با سمیه که همکلام میشوم، از خوابی که سال گذشته دیده است، تعریف میکند و میگوید: سال گذشته چند روز قبل از اینکه شهدای گمنام را به دررود نیشابور بیاورند، خواب دیدم در یک حسینیه خیلی بزرگ تابوت دو شهید گذاشتهاند و یکی از تابوتهایی را که روبهقبله بود، نشانم دادند و گفتند این تابوت روبهقبله پدر شماست. در همان حال گفتم اینکه اسمی ندارد. نزدیکتر که رفتم، روی تابوت با خط خوش نوشته شده بود شهید سیدعلیاکبر حسینی.فردای آن روز با مادرم تماس گرفتم و از ایشان پرسیدم در دررود خبری است؟ که آنجا بود که فهمیدم قرار است دو شهید گمنام در دررود به خاک سپرده شوند.
وی ادامه میدهد: چهارم خرداد٩٣ روز شهادت امام موسیبنجعفر(ع) پیکر دو شهید گمنام دفاع مقدس وارد روستای دررود شد. خیلی بیتاب بودم. هرچه گفتم این شهید پدر من است، کسی باور نکرد و میگفتند به خواب که اعتباری نیست، نمیشود فقط به یک خواب بسنده کرد؛ اما هنوز صحنهای را که روی تابوت نوشته شده بود علیاکبر به یاد دارم. از آنزمان هروقت به دررود میآمدم، ساعتها بر مزار این شهید گمنام اشک میریختم؛ چون به دلم برات شده بود که این شهید پدر من است. همه میگفتند تو داری خودت را اذیت میکنی، اگر پدرت نباشد؟ میگفتم بههرحال این شهید هم گمنام است و خانوادهای ندارد. من بهجای خانوادهاش به دیدارش میآیم و در این یک سال با این شهید بهاندازهای خو گرفتم که به این باور رسیدم پدرم است.
دختر شهید سیدعلیاکبر حسینی درحالیکه چشمانش پرازاشک است و مدام آنها را با دستانش پاک میکند، میگوید: در تمام این سالها فقط دو بار خواب پدر را دیدم. یکبار زمانی که فقط شش سال داشتم و دیدم درِ حیاط در میزنند، در را باز کردم، دیدم کسی نیست، بعد دیدم یک نفر جلوی من زانو زد، نگاه که کردم، پدر بود که مرا در آغوش گرفت تا سال گذشته که دوباره خواب پدر را دیدم؛ اما کسی باور نمیکرد این شهید، پدر من باشد. پس از آزمایشها هر روز منتظر خبر خوش بودم، یک شب دیگر پدر به خوابم آمد و گفت: من از این بالا مراقبت هستم. اینبار مطمئنتر شدم و به همسرم گفتم من مطمئنم که این شهید پدرم است.
آخرین باری که رفت، به دلم الهام شده بود که برنمیگردد
همسر شهید سیدعلیاکبر حسینی میگوید: اولین یادواره شهید که برگزار شد، خیلی دلم گرفته بود. بعد از یادواره چندین شب عروسیمان را خواب دیدم. حالوهوای عجیبی داشتم. هنوز هم هر وقت به آن خواب فکر میکنم، حال خوبی به من دست میدهد؛ حالی که حتی در کربلا و مکه، من به آن نرسیدم و بعد از خواب دخترم حالوهوای عجیبی به همه ما دست داد، تاجایی که هر روز منتظر خوشخبری بودیم و امروز آرزوی دیرینه من و فرزندانم برآورده شد.
وی میافزاید: در تمام این سالها در تنهاییهایم به یاد علیاکبر و خاطرات خوبی که داشتیم، گریه میکردم و امروز شاهد خبر خوشی بودم که امیدوارم طعم آن را تمام خانواده شهدای گمنام بچشند. به شهیدم تبریک میگویم که بعد از ٣١سال به شهر خودش برگشته و از این اتفاق خیلی خوشحالم.
همسر شهید حسینی با اشاره به اینکه همسرش سال٦٣ در جزیره مجنون به شهادت رسیده است، اظهار میکند: زمانی که رفت سربازی، پسرم را باردار بودم. قرار بود کفیل پدرش شود؛ اما بهدلیل اینکه جنگ بود، گفتند باید به خدمت بروی. من با این موضوع مشکلی نداشتم؛ چون برای دفاع از کشور باید میرفت. اما من وابستگی زیادی به علیاکبر داشتم؛ بهقدری که یک شب بدون علیاکبر طاقت نمیآوردم. در تمام این سالها خدا به من صبر و تحمل داد.
وی میگوید: من و علیاکبر تنها سهسالونیم با هم زندگی کردیم که حاصل آن یک پسر و دختر است؛ اما این چندسال برای من به اندازه هزاران سال ارزش داشت. خاطرات خوبی با هم داشتیم. علیاکبر حتی مهریهام را که بیست تومان بود، با فروش قالیچههایش داد و برایم به چهارده تومان یک زمین خرید و به نامم زد.
سربازیاش را در کردستان بود و پنج ماه بعد مجدد به جزیره مجنون رفت. آخرین باری که به جبهه رفت، پسرم محمدمهدی چهارساله و دخترم سمیه پنجماهه بود. هیچوقت آخرین دفعهای را که میخواست به جبهه برود، فراموش نمیکنم. آنشب تا صبح بیدار بودیم و هردو گریه میکردیم. میگفتم نگرانم، احساس میکنم میخواهد اتفاقی بیفتد. آنشب گفت شش تومان دیگر از قبالهات مانده، آن را به من میبخشی و من هم بخشیدم. هوا که روشن شد، رفت و دیگر برنگشت. انگار به هردو نفرمان الهام شده بود که دیدار مجددی وجود ندارد و عید نوروز همان سال٦٣ خبر مفقودشدن علیاکبر را برایم آوردند.
شهیدی که همه خوابش را دیدند
داماد شهید علیاکبر حسینی نیز میگوید: روزی که شهدای گمنام را به دررود آوردند، در مسجد جامع درخواست کردیم با توجه به خوابی که همسرم دیده است، عکس پدرش در کنار تابوت شهدای گمنام باشد. پس از مراسم یکی از بانوانی که از مشهد آمده بود، گفت شب قبل یکی از شهدای گمنام را در خواب دیده و همین موضوع سبب شده است او به دررود بیاید. عکس شهید علیاکبر حسینی را که میبیند، میگوید: من همین شهید را در خواب دیدم.
تدفین شهدای گمنام بر اساس یگان و استان اعزامی صورت می گیرد
نماینده کمیته جستجوی مفقودین نیروهای مسلح خراسانرضوی در حاشیه دیدار خانواده شهید علیاکبر حسینی با شهیدشان در گلزار شهدای دررود، گفت: سال گذشته بعد از مراجعه خانواده شهید براساس الهام قلبی در خواب ازسوی شهید، این خانواده جهت انجام آزمایش دیانای به ستاد معراج شهدای مرکز معرفی شدند و طی اعلام مرکز تحقیقات ژنتیک انسانی نمونهگیری که از همسر و دختر شهید بهنام سمیهسادات حسینی انجام شد و با تطبیق نمونهها، رابطه پدروفرزند بهصورت ١٠٠درصد تایید شد.
محمد احراری اظهار کرد: بعد از اعلام مرکز تحقیقات ژنتیک انسانی به ستاد معراج شهدای مرکز براساس نمونهگیریهایی که از شهدای گمنام تدفین شده و تطبیق آنها روشن شد شهیدی که در دررود یعنی همان شهر محل سکونت خانواده تدفین شده است، شهید علیاکبر حسینی است و شهدا با این رخداد طیببودن خود را بار دیگر به ما نشان دادند و این چیزی جز اعجاز نخواهد بود.
وی تصریح کرد: مدتی بهدنبال تدفین شهدای گمنام در استان خراسانرضوی بودیم؛ اما اعلام شد طبق دستور مقام معظم رهبری مبنا بر این است که شهدای گمنامی که تفحص میشوند، براساس یگان و استانی که هستند، در همان استان تشییع و به خاک سپرده شوند و درایت مسئولان این بوده است تا خانوادهها از نگرانی درآیند و حتی اگر عزیزانشان هم دفن شده باشند، آنها را شناسایی کنیم.
وی عنوان کرد: در دهه کرامت بالاترین عیدی بود که امامرضا(ع) به خانواده ساداتحسینی داد و اینجا چه سنگ مزار شهید گمنام باشد، چه شهید سیدعلیاکبر حسینی، برای مردم تا ابد زیارتگاه است و خوشبختانه جابهجایی پیکر مطهر شهید را نداریم؛ چون در شهر خودش به خاک سپرده شده است و این خانواده پس از زیارت میتوانند سنگ مزار را بهنام شهیدشان تعویض کنند.
در مسیر برگشت از روستای دررود نیشابور فقط به این فکر میکردم که ای کاش تمام مادران و همسران و فرزندان شهدای گمنام از چشمانتظاری رهایی پیدا کنند و کاش فراق همه آنها با درآغوشگرفتن حتی چندتکه استخوان از فرزندشان یا سنگ مزار شهیدشان به پایان برسد؛ چراکه انتظار سخت است و زمانی سختتر میشود که ندانی هنوز باید منتظر بمانی یا نه... .