حکایت ضربالمثل «فلانی دستهگل به آب داده» را میدانید؟
به گزارش شیرازه به نقل از باشگاه خبرنگاران، ضربالمثلها که جزئی از فولکلور یا
دانش عامیانه را تشکیل میدهند، در هر زبان و فرهنگی کم و بیش دیده
میشوند. شکلگیری ضربالمثلها بر اساس موازین علم و منطق نبوده و دارای
هیچگونه پشتوانه و استدلال منطقی نیست. از آنجا که نمیتوان جامعهای را
یافت که تمام اعمال و رفتار افرادش منطقی و حساب شده باشد، بنابراین
جامعهای را نمیتوان یافت که در آن ضربالمثل شایع نباشد. باید گفت افراد
هر جامعه هرچه از مراحل رفتارهای سنتی و غیرمنطقی به طرف رفتارهای منطقی و
حسابشدهتر متمایل میشوند، از رواج امثال و حکم کاسته میشود و افراد در
تایید یا نفی امری کمتر به ضربالمثل استناد میکنند؛ زیرا در اثبات یا رد
موضوع مورد نظر خود بهتر و بیشتر میتوانند از استدلالات منطقی استفاده
کنند. اما آنچه مسلم است این است که موضوعات دربرگیرنده ضربالمثلها در
جوامع متفاوت بوده و بیانگر مسائل مورد علاقه یا انزجار مردم و در واقع
انعکاسی از فرهنگ اصیل و شایع هر جامعه است (کلهر، 1380).
با این وصف در باشگاه ضربالمثل امروز به نقل حکایت کوتاهی از ضربالمثل «فلانی دستهگل به آب داده» میپردازیم.
********************************
داستان این ضرب المثل را این گونه روایت کرده اند که:
در گذشته های دور، جوانکی بوده که در میان مردم بد یمن و بدشگون خوانده می شده. مردم او را فردی می دیدند که پا به هر محلی میگذارد، اتفاقی ناگوار رخ میدهد و به همین دلیل این جوان در میان مردم بدشانس و بد قدم خوانده میشد.
از قضا رسید روزی که این جوان دلباخته دختری در میان اهالی شهر شد. دخترک هم البته دلباخته او شده بود اما به دلیل همان حرف و حدیثهایی که پشت سر پسر جوان بود، خانواده دختر با ازدواج این دو مخالفت کردند و دخترک به عقد دیگری درآمد.
جوان عاشق که طاقت دیدن مراسم عروسی دختر مورد علاقهاش را نداشت، از شهر بیرون رفت. به دشت و دمن زد و از میان گلهای دشت، دست گلی مهیا کرد و به آب رودخانه سپرد که از قضا از محل مراسم عروسی میگذشت.
کودکانی که در آن حوالی مشغول بازی و طرب بودند، هر یک با دیدن دست گل در آب تلاش کردند تا آن را به دست آوردند. در میان آنها دختربچهای هم بود که از خویشان نزدیک خانواده عروس محسوب میشد. دخترک به آب زد و آب رودخانه او را در خود غرق کرد و عروسی به عزا بدل شد.
چند روزی گذشت و جوان عاشق شکست خورده، مغموم به شهر آمد. درحالی که از این پیشامد خبر نداشت. مردم که مدام از این حادثه حرف زدند، او تازه فهمید که عروسی به هم خورده و خانواده عروس داغدار شدند. پس از آن خود ماجرا را برای مردم تعریف کرد و مردم هم به او گفتند: « پس آن دسته گل را تو به آب داده بودی».
حالا از آن زمان این ضرب المثل را در مواقعی به کار می برند که بخواهند فردی را از خطای احتمالی بر حذر دارند و می گویند: «حواست باشه که دست گل به آب ندهی!». یا اینکه اگر فردی خطایی کرد به آو می گویند که «باز دسته گل به آب دادی؟!»
انتهای پیام/
در گذشته های دور، جوانکی بوده که در میان مردم بد یمن و بدشگون خوانده می شده. مردم او را فردی می دیدند که پا به هر محلی میگذارد، اتفاقی ناگوار رخ میدهد و به همین دلیل این جوان در میان مردم بدشانس و بد قدم خوانده میشد.
از قضا رسید روزی که این جوان دلباخته دختری در میان اهالی شهر شد. دخترک هم البته دلباخته او شده بود اما به دلیل همان حرف و حدیثهایی که پشت سر پسر جوان بود، خانواده دختر با ازدواج این دو مخالفت کردند و دخترک به عقد دیگری درآمد.
جوان عاشق که طاقت دیدن مراسم عروسی دختر مورد علاقهاش را نداشت، از شهر بیرون رفت. به دشت و دمن زد و از میان گلهای دشت، دست گلی مهیا کرد و به آب رودخانه سپرد که از قضا از محل مراسم عروسی میگذشت.
کودکانی که در آن حوالی مشغول بازی و طرب بودند، هر یک با دیدن دست گل در آب تلاش کردند تا آن را به دست آوردند. در میان آنها دختربچهای هم بود که از خویشان نزدیک خانواده عروس محسوب میشد. دخترک به آب زد و آب رودخانه او را در خود غرق کرد و عروسی به عزا بدل شد.
چند روزی گذشت و جوان عاشق شکست خورده، مغموم به شهر آمد. درحالی که از این پیشامد خبر نداشت. مردم که مدام از این حادثه حرف زدند، او تازه فهمید که عروسی به هم خورده و خانواده عروس داغدار شدند. پس از آن خود ماجرا را برای مردم تعریف کرد و مردم هم به او گفتند: « پس آن دسته گل را تو به آب داده بودی».
حالا از آن زمان این ضرب المثل را در مواقعی به کار می برند که بخواهند فردی را از خطای احتمالی بر حذر دارند و می گویند: «حواست باشه که دست گل به آب ندهی!». یا اینکه اگر فردی خطایی کرد به آو می گویند که «باز دسته گل به آب دادی؟!»
انتهای پیام/
نظرات بینندگان