چنگ زدن چهارخواهر نابینا به تار و پود زندگی
به عنوان يك مخاطب، پذيرش اين همه آرامش و قرار در خانه اي كه 4 دختر
نابينا كه يكي از آن ها هم اوتيسم است زندگي مي كنند، سخت است. مادر كه
بهشتي تر از اين حرف هاست دائم ذوق بچه ها را مي كند و كلمه عزيزم از دهانش
نمي افتد. او مي گويد: «برخي مادران كه يك بچه نابينا و معلول دارند حسرت
ما را مي خورند كه با وجود 4 بچه نابينا، يك زندگي شاد و موفق داريم».
زهرا
و فاطمه 17 سال دارند و دوقلو هستند، راضيه و مرضيه هم 12 ساله و دوقلو
هستند؛ هر چهارتاي آن ها هم نابينا هستند. فاطمه براي تحصيل در دبيرستان
به تهران رفته و در خوابگاه زندگي مي كند چرا كه مدرسه شوريده شيراز تنها
تا كلاس ششم را پوشش مي دهد و نابينايان استان از آن به بعد را بايد در
مدارس عادي درس بخوانند و پذيرش اين مساله براي فاطمه سخت بوده و به همين
دليل مادر او را براي ادامه تحصيل به تهران فرستاده است. فاطمه كه الان در
تعطيلات به سر مي برد مي گويد: «اگر بخواهيم شبانه روز در حسرت بينايي،
گوشه اتاق بنشينيم و زانوي غم بغل بگيريم راه به جايي نمي بريم و با اين
كار انگار به تلاش و ارزشهاي مادرمان هم پشت كردهايم. هر نابينا يا معلول
بايد سعي كند با روابط اجتماعي خوب، خود را از انزوا دربياورد نه اين كه
دائم حسرت بينايي را بخورد و با كسي ارتباط برقرار نكند. پدر و مادر بچه
هاي نابينا هم بايد به جاي غصه خوردن، اميدوار باشند؛ شايد هم يك روز همه
چيز درست شود!».
فاطمه راست مي گويد؛ شايد هم يك روز همه چيز درست شود و
مسئولين هم تنها شعار ندهند كه معلوليت محدوديت نيست و براي رسيدن به اين
موضوع دست به كار شوند!
راضيه مي گويد: «وقتي فلوت مي زنم حس خوبي دارم».
زهرا هم كه اوتيسم است، مي گويد: «دوست دارم راضيه فلوت و من ارگ بزنم، اما من ارگي ندارم!».
مادر
مي گويد: «خيلي سعي مي كنم نيازهاي دخترانم را برآورده كنم اما گاهي خريد
لوازم آموزشي برايم سخت مي شود و بدون وجود همسر، پرداخت اين هزينه ها سخت
تر شده است ولي با اين وجود اجازه نمي دهم دخترانم دور خودشان ديوار بكشند و
افسرده شوند. آن ها بايد شاد باشند و در هر شرايطي از زندگي و دور هم بودن
لذت ببرند، به همين دليل قبلاً هر روز بچه ها را براي گردش يك ساعت بيرون
مي بردم و حالا كه بزرگتر شده اند هم هفتگي به پارك مي رويم و با همديگر
خوش مي گذرانيم و گاهي هم به يكي از شهرستان ها سفر مي كنيم، ماه رمضان ها
هم موقع افطار همه بچه ها دور من جمع مي شوند و گل مي گوييم و گل مي
شنويم».
حاج بي بي مزارعي مي گويد: «تنها آرزويم بعد از موفقيت و راحتي
بچه ها، داشتن خانه اي است كه مال خودمان باشد و از اين اسباب كشيها راحت
شويم؛ هر بار كه خانه اجاره اي را عوض مي كنيم يكي دو ماه طول مي كشد كه
بچه ها به خانه جديد عادت كنند و در اين چند مدت بارها به در و ديوار مي
خورند و سر و صورتشان زخم مي شود و اين موضوع آن قدر برايم ناراحت كننده
است كه با هر بار عوض شدن خانه، عمر من كوتاه تر ميشود و شايد اين مساله از
معدود مواردي باشد كه براي آن غصه مي خورم. در اين مورد به دليل نابينايي
بچه ها و خانه اي كه مناسب آن ها باشد هر بار چند ماه به دنبال خانه مي
گردم و در حال حاضر نيز چند وقت ديگر بايد اين خانه را هم عوض كنيم».
ليلا
كه خواهر بيناي 4 دختر نابيناست هم مي افزايد: «اگر خانه داشتيم خواهرها
زندگي راحت تري را ادامه مي دادند و من هم هيچ آرزويي جز راحت زندگي كردن
مادر و خواهرهايم ندارم».
ليلا مي گويد: «دانشجو هستم و تا جايي كه
بتوانم به خواهرانم كمك مي كنم اما با فاطمه كه در تهران درس مي خواند خيلي
صميمي تر هستم و خيلي دوست دارم به زودي سر كار بروم و كمك خرجي براي
مادرم باشم».
در حالي كه زهرا مي گويد آرزو دارم به مشهد بروم، مادر از هزينه بسياري كه سفر مشهد نياز دارد و وضعيت مالي شان حرف مي زند.
او
مي گويد: «همه آن چه كه دارم را صرف تحصيل و هزينههاي كلاس هاي آموزشي آن
ها مي كنم و اگر چه بهزيستي ماهانه 10 هزار تومان بابت اشتغال به تحصيل هر
كدام به ما مي دهد اما اين ميزان اندك است و تدارك سفر مشهد و مواردي مشابه
برايم بسيار سخت است». وقتي از فاطمه در مورد تفريحات شان مي پرسم از
صبحانه دور همي مي گويد كه به آش سبزي كه مادر خريده است مزين مي شود. او
مي گويد: «آدم نان خشك بخورد اما با صفا و صميميت زندگي كند. ما قدردان
زحمات مادرمان هستيم و به نظر من مادرمان بيش از يك مادر برايمان وقت مي
گذارد چرا كه برخي مادرها حتي با داشتن يك نابينا، دائم ناسپاس و گله مند
هستند. مادر ما واقعاً متفاوت است و آرزو دارم كه به زودي پس از تحصيل در
دانشگاه، مترجم شوم و كمك خرجي براي مادرم باشم». مادر كه يك زن سرپرست
خانوار است، صحبت هاي او را ادامه مي دهد و مي افزايد: «خانه مان اگر چه
اجاره اي است اما 2 سالي كه اينجا بوديم بچهها به آن عادت كرده اند ولي مثل
اين كه اينجا قرار است آپارتمان شود و اگر يك خانه مناسب شرايط دخترهايم
داشتم خيلي از مشكلات حل مي شد. اي كاش مسئولان در اين خصوص كاري مي
كردند».
خانم مزارعي مي گويد: «در هر حال اتفاقي كه برايت مي افتد را
بايد بپذيري، وقتي بپذيري يك فرزند معلول داري بهتر هم مي تواني با اوضاع
كنار بيايي، مي تواني مشكلات را كنار بزني و شادي را به خانه بياوري».