یادداشت/ مهدی محمدی
ضرورت صدامزدایی از منطقه
پروژه ژئوپلیتیکی ایران در حال پیشروی و کسب موفقیت و پروژه ژئوپلیتیکی آمریکا و متحدانش در حال عقبگرد، دچار ناکامیهای پیدرپی و فاقد افق راهبردی امیدبخش است.
به گزارش شیرازه، «مهدی محمدی» در روزنامه «وطن امروز» نوشت:
همزمان با سرعت گرفتن پویاییهای درونی ایران، زنجیرهای از تحولات در محیط منطقهای و بینالمللی با محوریت ایران، به سرعت، در حال وقوع است که داشتن یک درک صحیح از آن، کشف پیوندهای پیچیده و ناپیدای میان این تحولات، مسیری که رو به آینده طی میکند و چارهجویی برای آن باید در صدر اولویتهای امنیت ملی ایران قرار گیرد. شبکهای درهمتنیده از تحولات در حوزههای اقتصادی، نظامی، اطلاعاتی- امنیتی، سیاسی، ژئوپلیتیکی و رسانهای در حال وقوع است که بازیگران مختلف با اهداف مختلف در آن نقش دارند و تقریبا همه این تحولات به نوعی با هم مرتبط است. تکههای پازل، یک به یک هر کدام از گوشهای سربر میآورد و به نحو غافلگیرکنندهای در کنار تکههای دیگر قرار میگیرد. قواعد حاکم بر این صحنه شاید هنوز کاملا روشن نباشد اما پیداست که «مساله ایران» در مرکزیت همه این تحولات قرار دارد. «بازسازی» این صحنه و تلاش برای جلو افتادن از رویدادها اکنون ضرورتی اجتنابناپذیر است. ما باید بدانیم – یا لااقل برای دانستن آن تلاش کنیم- که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و مناسبترین راهبرد برای مدیریت این فضا و حفاظت از منافع و امنیت ایران در آن چیست.
پرسشهای اصلی اینهاست:
1- مهمترین رویدادها کدام است و چه ارتباطی میان آنها وجود دارد؟
2- آیا همه این رویدادها طبق نقشهای واحد پیش میرود؟
3- هدفهای کوتاه، میان و بلندمدت آنچه در حال رخ دادن است چیست؟
4- روند کلی تحولات به سمت افزایش تهدیدها علیه ایران پیش میرود یا برعکس؟
5- منافع اصلی ایران در صحنه جدید چیست و چگونه باید آن را مشخص کرد؟
6- بهترین راهبرد برای مدیریت این صحنه چیست؟
ابتدا اجازه بدهید تحولات را به اختصار تمام فهرست کنیم:
1- تلاش کمسابقه، کاملا هماهنگ و موثر برای کمک به غربگرایان ایرانی برای پیروزی در انتخابات از سوی آمریکا و متحدان آن
2- وارد شدن مساله تشکیل ناتوی عربی در منطقه به فاز عملیاتی با سفر اخیر ترامپ
3- نهایی شدن زیرساخت حقوقی اعمال تحریمهای جامع غیرهستهای علیه ایران در کنگره آمریکا
4- تمرکز بیسابقه روی برنامه موشکی ایران
5- آغاز بحثها از سوی مقامهای آمریکا درباره ضرورت بازنگری در بخشهایی از برجام
6- تشکیل مرکز ماموریت ایران به سرپرستی یک رادیکال قدیمی به نام «مایک دی آندریا» در سازمان سیا.
شاید این تحولات در نظر اول پراکنده و بیارتباط با هم جلوه کند اما نگاهی دقیقتر به ما میگوید بر این بینظمی نوعی نظم حاکم است و «منطق درونی»، «هدف» و «سیستم کنترل و فرمان» این تحولات همه در جهت تحقق یک بازی بزرگ تنظیم شده که «حل مساله ایران» در بلندمدت و «توقف بازی ژئوپلیتیکی ایران» در کوتاه و میانمدت، مهمترین هدف آن است.
تفصیل این بحث پیچیدهتر از آن است که بتوان در اینجا به همه اجزای آن پرداخت بنابراین من سعی میکنم برخی خطوط راهنمای کلی را که میتواند در حکم «قواعدی برای حل جورچین» باشد در اینجا مرور کنم.
اول- هر بحثی درباره تفسیر این وضعیت را باید از اینجا آغاز کرد که پروژه ژئوپلیتیکی ایران در حال پیشروی و کسب موفقیت و پروژه ژئوپلیتیکی آمریکا و متحدانش در حال عقبگرد، دچار ناکامیهای پیدرپی و فاقد افق راهبردی امیدبخش است. به زبان سادهتر، کار ایران در منطقه پیش میرود اما ماشین سیاسی- نظامی آمریکا و اسرائیل گیر کرده است. اگر 2 بحران یمن و سوریه را شاخصی از میزان موفقیت این دو پروژه رقیب در نظر بگیریم مرور ساده تحولات حدود یک سال گذشته تردیدی باقی نمیگذارد که ایران در سوریه در حال پیروزی است و یمن به باتلاقی بدل شده که هیچ امیدی برای خروج موفقیتآمیز آمریکا و متحدانش از آن نیست. به یک معنا، کاملا منطقی است اگر کل این تحولات را به طور نمادین «پسلرزههای آزادسازی حلب» بدانیم. بنابراین اشتباه مهلک این است که کسانی این تحولات را ناشی از قدرت یا ابتکار عمل آمریکا، اسرائیل و دنبالهروهای منطقهای آنها تحلیل کنند. تفسیر واقعبینانه این است که این تحولات واکنشهایی - البته گاه خطرناک- به پیروزیهای تاریخی، قدرت فزاینده و ابتکار عمل ایران و محور مقاومت در منطقه دانسته شود که هدف آن متوقف کردن این روند و اگر مقدور بود، معکوس کردن آن در آینده است. اتحاد عملیاتی ایران، عراق، سوریه، حزبالله، جهاد اسلامی و [بتازگی] حماس، آمریکا و متحدانش را نسبت به آینده منطقه سخت بیمناک کرده و حمایت روسیه و چین از این محور چشماندازی از یک تهدید جهانی بیسابقه را برای آنها به وجود آورده است. آمریکا و اسرائیل در حال واکنش نشان دادن به چیزی هستند که شکل گرفته نه ساختن چیزی جدید و خلاقانه که دیگران باید به آن واکنش نشان دهند.
دوم- از منظر سیاست منطقهای آمریکا، تقریبا هیچ «خط تلاش» جدیدی وجود ندارد. ترامپ یک استراتژیست نیست. آنچه در حال رخ دادن است ادامه منطقی - و البته پویای- همان راهبردهایی است که اوباما در منطقه تعقیب میکرد. اگر به جای ترامپ، هیلاری کلینتون هم رئیسجمهور میشد کم و بیش همین اتفاقات رخ میداد، الا اینکه ممکن بود برخی اولویتها جابهجا شود، ادبیات متفاوتی مصرف شود یا اینکه حتی تحولات سرعت بیشتری پیدا کند. اگر راهبرد منطقهای - و حتی جهانی آمریکا - را در یک کلمه «تجدید موازنه» بخوانیم، آنچه اکنون در منطقه در حال رخ دادن است امر چندان متفاوتی نیست.
اولا، آمریکا و اسرائیل آشکارا تصور میکنند موازنه در منطقه به نفع ایران به هم خورده و در نتیجه باید وضعیت را دوباره بالانس کرد. این چیزی است که جو بایدن، معاون اوباما زمانی آن را «توانمندسازی اعراب در مقابل ایران» خوانده بود.
ثانیا، آنچه در دوران اوباما استراتژی «دستهای دراز»، «مدیریت از راه دور»، «واگذار کردن مسائل منطقهای به بازیگران منطقهای» و «کاهش مداخله مستقیم» خوانده میشد، یا به تعبیر دیگر خطوط راهبردی که اوباما در سخنرانی وست پوینت ترسیم کرد، جملگی، یکسره برقرار است. آمریکا توان اقتصادی و نظامی حفظ مداخله به شکل سابق را ندارد، در صورت مداخله هم مسائل را به جای حل وخیمتر میکند؛ در نتیجه به این جمعبندی رسیده است که راهحلهای پایدارتر برای مسائل منطقه - اگر راهحلی وجود داشته باشد- تنها زمانی حاصل میشود که بازیگران منطقهای، با چشماندازی منطقهای و البته در جهت منافع کلان آمریکا آن را ایجاد کرده باشند. ملاحظه میکنید که ترامپ کاملا در مکتب اوباما مشق میکند و چیزی بر آن نیفزوده است. آنچه هم که اوباما میگفت نه یک ایده شخصی بلکه راهبرد 2 حزبی بود که او هم بخشهایی از آن را از بوش پسر به میراث برده بود. تشکیل ارتش عربی واحد در منطقه - که اوباما هم چند باری برای آن خیز برداشت- ایدهای است برای اینکه آمریکا دیگر مجبور نباشد به جای اعراب بجنگد. از آن مهمتر، آمریکاییها تصور میکنند میتوانند این ارتش را به بهانه ظاهرا موجه مبارزه با داعش و تروریسم ایجاد کنند و سپس آن را سراغ ماموریت اصلیاش که مقابله با ایران است بفرستند. در واقع تئوریای وجود دارد که میگوید ایران را باید در منطقه و توسط بازیگران منطقهای مهار کرد (همچنان که تئوری مکمل آن میگوید در نهایت باید ایران را از داخل مهار کنید) چرا که این شکل از مهار هم اقتصادیتر و هم احتمالا پایدارتر است. حتی تحریمهای جدید هم از دید آمریکا زمانی واقعا کارآمد خواهد بود که همسایگان ایران آن را اجرا کنند. اینجاست که صورت مساله کمی شفافتر میشود: از دید آمریکا و اسرائیل، ایران بیش از هر چیز یک تهدید ژئوپلیتیکی است که باید برای آن یک «پاسخ ژئوپلیتیکی» فراهم کرد؛ تنها کاری که ترامپ کرده این است که محاسبات برای اجرای این طرح پیچیده را به نحو عوامانهای سادهسازی کرده و البته بحران بیاعتمادی شخصی میان سران منطقه و اوباما را هم که یکی از موانع اجرای این طرح بود، «فعلا» رفع و رجوع کرده است.
سوم-کاملا منطقی است اگر سهم اسرائیل و انگلستان در این بازی جدید را بیش از آنچه ظاهرا دیده میشود محاسبه کنیم. سعودی یک بازیگر مستقل نیست؛ طرحی را پیاده میکند که برایش نوشتهاند. اطلاعات موجود هم نشاندهنده آن است که این بازی جدید در سفر نتانیاهو به واشنگتن نهایی شده است. این مسالهای بینهایت مهم است که بیتجربگی ترامپ در سیاست خارجی موجب شده اسرائیل بتواند بر سیاست منطقهای آمریکا تاثیری قابل توجه بگذارد.
چهارم- همه این تحولات مستقیما با برجام و درکی که آمریکاییها از دینامیک صحنه سیاست داخلی ایران دارند مرتبط است. این موضوع رسانهای شده است که آمریکا همه برنامههای خود را یک فاز عقب انداخت تا تکلیف انتخابات در ایران روشن شود. درست مثل 88 و 92 که در آن سالها هم آمریکا موقتا برنامههای جاری خود را کمرنگ کرد تا انرژیاش را بر کمک به غربگرایان ایرانی متمرکز کند. در حالی که دولت ایران همچنان «حفظ و تکرار» برجام را اولویت شماره یک امنیت ملی خود میداند، آمریکا آشکارا در حال رها کردن سیاست منطقهای خود از قید و بند برجام است. با نگرانی تمام باید گفت این اتفاقات، وابستگی دولت ایران به برجام، ضعف ناشی از تلاش بیحد و حصر برای حفظ برجام، اختلافات داخلی ایران درباره راهبرد مناسب در پسابرجام، ناتوانی دولت ایران در مقابله با تحریمها و آسیبدیدن زیرساختهای مقابله با تحریمها و ترس جامعه ایرانی از تحریمهای جدید را پیشفرض میگیرد و پایه کار خود قرار میدهد. آمریکا تصور نمیکند امکاناتش برای فشار بیشتر شده، بلکه احتمالا اینگونه محاسبه کرده که در دولت حسن روحانی امکانات ایران برای مقاومت در مقابل فشارها کمتر شده است. دولت آمریکا آشکارا روی تئوری خام دولت روحانی که در عنوان ظاهرا محترمانه «ضرورت پایان دادن به تنش با همسایگان» بستهبندی شده حساب کرده و وعده برجامهای بیشتر از سوی روحانی را گروگان گرفته است. آمریکا مایل است منافع برجام برای ایران را - اگر بتوان گفت منفعتی بوده- به حداقل مقدار ممکن برساند و احیای همان منافع را به امتیازدهیهای جدید در حوزههای غیرهستهای مشروط کند، چیزی که روحانی گفته برای آن آمادگی دارد. حتی تهدید به ضرورت بازنگری در بخشهایی از برجام را هم باید از همین منظر تحلیل کرد. آمریکا فکر میکند روحانی اگر ببیند برجام در حال به خطر افتادن است همه جور امتیازی میدهد و شاید چیزی هم نخواهد! آمریکا آشکارا در حال عمل بر اساس آدرسهایی است که از داخل ایران دریافت کرده است. کسانی که از برجامهای بیشتر حرف میزنند باید منتظر تحریمهای بیشتر هم باشند؛ آنها که مردم را از امر موهومی به نام جنگ میترسانند باید هم منتظر باشند موجود بیربطی مانند سعودی برایشان شاخ و شانه بکشد و کسانی که راهبرد اقتصاد مقاومتی را به امید سرمایهگذاری غربیها تعطیل کردهاند حتما با تحریمهای جدید روبهرو خواهند شد. آمریکا همچنان به قطبی کردن محیط داخلی ایران و ایجاد تقابل میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی میاندیشد و مدتهاست مطمئن شده وقتی از بیرون فشار میآورد کسانی هستند که در داخل ندای سازش سر بدهند. این داستان مفصلی است اما به طور خلاصه روشن است که از نظر آمریکا آنچه در حال رخ دادن است نه «حل مسائل با ایران» بلکه «حل مساله ایران» است و دقیقا به همین دلیل، در چارچوب راهبرد «قدرت اعمال فشار» (P2C) همه امکانات خود را برای تحقق این هدف بسیج کرده است. برجام از دید آمریکا نه مقدمهای برای کاهش فشارها بلکه سکویی برای افزایش فشارهاست. راهبرد پسابرجام دولت روحانی چسبندگی آمریکا به گزینه تحریم را شدیدتر کرده و به آن انگیزه داده است که از طریق ترکیب تحریمها با «فشارهای منطقهای» به سمت مهار برنامه ژئوپلیتیک ایران - بخوانید امنیتزدایی از ایران- خیز بردارد. دولت آقای روحانی همچنان به پیشفرضهای صدها بار امتحان شده خود چسبیده و نشانهای از اینکه بخواهد در آنها تجدید نظر کند و به آمریکا حقیقتا به چشم دشمن بنگرد وجود ندارد و این امر، یکی از ریشههای رادیکالیسم فعلی در راهبرد منطقهای آمریکا و اسرائیل است.
پنجم- حالا میتوان یک تصویر کلی از این پازل به دست داد: ایران در منطقه جلو افتاده، داعش و تکفیریها بدل به تهدیدی مستقیم برای غرب شدهاند، محور مقاومت قوی شده و آینده برای اسرائیل و آمریکا بسیار خطرناک است.
تیم نادانی بر سعودی حاکم است که هزینههای ریسکهای خود را نمیداند، در ایران هم دولتی بر سرکار است که هنوز خیال میکند همه چیز را با آمریکا - یا هر کسی که آمریکا بگوید - و صرفا با ابزار مذاکره میتوان حل کرد و خود میگوید در صورت فشار بیشتر (یا حتی بدون فشار بیشتر!) امتیاز بیشتر خواهد داد. آمریکا مایل به مداخله در منطقه نیست، توان مداخله هم ندارد پس بهتر است بازیگران منطقهای را علیه ایران توانمند و تروریستها را به جای غرب به مرزهای ایران گسیل کند. از دید آمریکا، ترکیب این موضوع با تحریمهای جدید هم میتواند ضریب اثرگذاری پروژه را بیشتر کند و هم با اولویت دادن به مساله ایران مرهمی بر زخمهای عمیق ترامپ در محیط سیاست داخلی آمریکا بگذارد. هدف نهایی هم نشستن ایران پای میز مذاکرات منطقهای با آمریکا یا شروع آن چیزی است که لابی غربگرایان ایران در آمریکا، زمانی آن را «نقشه راه صلح با اسرائیل» نامیده بود. این بحث کامل نیست ولی میتوان نتایجی مقدماتی از آن گرفت. مساله اصلی آمریکا با ایران نقشی است که در منطقه بازی میکند اما برای مهار این نقش همچنان بیش از هر چیز به معادلات داخلی در ایران امید بسته است. بازیای که زمانی از طریق ترکیب مذاکرات هستهای و تحریمها آغاز شد و به برجام انجامید اکنون دوباره بر سر برنامه موشکی و منطقهای ایران در حال تکرار است. هیچ چیز برای آمریکا به اندازه گروگان گرفتن افکار عمومی در ایران، مدیریت محاسبات مردم و مسؤولان، ترساندن آنها از آینده، دوقطبیسازی میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی، ایجاد اختلاف در داخل و تبدیل کردن برجام به یک رویه در سیاستگذاری امنیت ملی ایران اهمیت ندارد. آمریکا ضعیف است بنابراین دل به کسانی بسته که حاضرند آن را قوی فرض کنند. ایران راهی نه چندان ناهموار برای شکل دادن به نظمهای پایدار براساس منافع خود در منطقه دارد ولی هنوز هستند عدهای که فکر میکنند «همه راهها از واشنگتن» میگذرد و حاضرند از نیمه راه برگردند. حتی کشورهایی مانند قطر هم فهمیدهاند که این مسیر بیفرجام است و باید از آن کناره بگیرند. انتهای قصه هم دعوا بر سر امنیت ایران است. اگر مسیر فعلی تداوم یابد و با محاسبات اشتباه در داخل ایران تکمیل شود، هیچ بعید نیست که در آینده صدامهای جدیدی در منطقه ظهور کنند و کار به جنگ هم برسد. مهم این است که روند فعلی «صدامزدایی» از منطقه با همان قدرت سابق ادامه پیدا خواهد کرد یا نه؟ این سوالی است که قبل از هر کس محمدجواد ظریف و حسن روحانی باید به آن جواب بدهند و هر جوابی دارند یک نکته را نباید فراموش کنند: صدام زمانی مهمترین بیعقلی تاریخ حیاتش یعنی حمله به ایران را آغاز کرد که یک محاسبه در ذهنش شکل گرفت: فکر میکرد پیروز میشود!
همزمان با سرعت گرفتن پویاییهای درونی ایران، زنجیرهای از تحولات در محیط منطقهای و بینالمللی با محوریت ایران، به سرعت، در حال وقوع است که داشتن یک درک صحیح از آن، کشف پیوندهای پیچیده و ناپیدای میان این تحولات، مسیری که رو به آینده طی میکند و چارهجویی برای آن باید در صدر اولویتهای امنیت ملی ایران قرار گیرد. شبکهای درهمتنیده از تحولات در حوزههای اقتصادی، نظامی، اطلاعاتی- امنیتی، سیاسی، ژئوپلیتیکی و رسانهای در حال وقوع است که بازیگران مختلف با اهداف مختلف در آن نقش دارند و تقریبا همه این تحولات به نوعی با هم مرتبط است. تکههای پازل، یک به یک هر کدام از گوشهای سربر میآورد و به نحو غافلگیرکنندهای در کنار تکههای دیگر قرار میگیرد. قواعد حاکم بر این صحنه شاید هنوز کاملا روشن نباشد اما پیداست که «مساله ایران» در مرکزیت همه این تحولات قرار دارد. «بازسازی» این صحنه و تلاش برای جلو افتادن از رویدادها اکنون ضرورتی اجتنابناپذیر است. ما باید بدانیم – یا لااقل برای دانستن آن تلاش کنیم- که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و مناسبترین راهبرد برای مدیریت این فضا و حفاظت از منافع و امنیت ایران در آن چیست.
پرسشهای اصلی اینهاست:
1- مهمترین رویدادها کدام است و چه ارتباطی میان آنها وجود دارد؟
2- آیا همه این رویدادها طبق نقشهای واحد پیش میرود؟
3- هدفهای کوتاه، میان و بلندمدت آنچه در حال رخ دادن است چیست؟
4- روند کلی تحولات به سمت افزایش تهدیدها علیه ایران پیش میرود یا برعکس؟
5- منافع اصلی ایران در صحنه جدید چیست و چگونه باید آن را مشخص کرد؟
6- بهترین راهبرد برای مدیریت این صحنه چیست؟
ابتدا اجازه بدهید تحولات را به اختصار تمام فهرست کنیم:
1- تلاش کمسابقه، کاملا هماهنگ و موثر برای کمک به غربگرایان ایرانی برای پیروزی در انتخابات از سوی آمریکا و متحدان آن
2- وارد شدن مساله تشکیل ناتوی عربی در منطقه به فاز عملیاتی با سفر اخیر ترامپ
3- نهایی شدن زیرساخت حقوقی اعمال تحریمهای جامع غیرهستهای علیه ایران در کنگره آمریکا
4- تمرکز بیسابقه روی برنامه موشکی ایران
5- آغاز بحثها از سوی مقامهای آمریکا درباره ضرورت بازنگری در بخشهایی از برجام
6- تشکیل مرکز ماموریت ایران به سرپرستی یک رادیکال قدیمی به نام «مایک دی آندریا» در سازمان سیا.
شاید این تحولات در نظر اول پراکنده و بیارتباط با هم جلوه کند اما نگاهی دقیقتر به ما میگوید بر این بینظمی نوعی نظم حاکم است و «منطق درونی»، «هدف» و «سیستم کنترل و فرمان» این تحولات همه در جهت تحقق یک بازی بزرگ تنظیم شده که «حل مساله ایران» در بلندمدت و «توقف بازی ژئوپلیتیکی ایران» در کوتاه و میانمدت، مهمترین هدف آن است.
تفصیل این بحث پیچیدهتر از آن است که بتوان در اینجا به همه اجزای آن پرداخت بنابراین من سعی میکنم برخی خطوط راهنمای کلی را که میتواند در حکم «قواعدی برای حل جورچین» باشد در اینجا مرور کنم.
اول- هر بحثی درباره تفسیر این وضعیت را باید از اینجا آغاز کرد که پروژه ژئوپلیتیکی ایران در حال پیشروی و کسب موفقیت و پروژه ژئوپلیتیکی آمریکا و متحدانش در حال عقبگرد، دچار ناکامیهای پیدرپی و فاقد افق راهبردی امیدبخش است. به زبان سادهتر، کار ایران در منطقه پیش میرود اما ماشین سیاسی- نظامی آمریکا و اسرائیل گیر کرده است. اگر 2 بحران یمن و سوریه را شاخصی از میزان موفقیت این دو پروژه رقیب در نظر بگیریم مرور ساده تحولات حدود یک سال گذشته تردیدی باقی نمیگذارد که ایران در سوریه در حال پیروزی است و یمن به باتلاقی بدل شده که هیچ امیدی برای خروج موفقیتآمیز آمریکا و متحدانش از آن نیست. به یک معنا، کاملا منطقی است اگر کل این تحولات را به طور نمادین «پسلرزههای آزادسازی حلب» بدانیم. بنابراین اشتباه مهلک این است که کسانی این تحولات را ناشی از قدرت یا ابتکار عمل آمریکا، اسرائیل و دنبالهروهای منطقهای آنها تحلیل کنند. تفسیر واقعبینانه این است که این تحولات واکنشهایی - البته گاه خطرناک- به پیروزیهای تاریخی، قدرت فزاینده و ابتکار عمل ایران و محور مقاومت در منطقه دانسته شود که هدف آن متوقف کردن این روند و اگر مقدور بود، معکوس کردن آن در آینده است. اتحاد عملیاتی ایران، عراق، سوریه، حزبالله، جهاد اسلامی و [بتازگی] حماس، آمریکا و متحدانش را نسبت به آینده منطقه سخت بیمناک کرده و حمایت روسیه و چین از این محور چشماندازی از یک تهدید جهانی بیسابقه را برای آنها به وجود آورده است. آمریکا و اسرائیل در حال واکنش نشان دادن به چیزی هستند که شکل گرفته نه ساختن چیزی جدید و خلاقانه که دیگران باید به آن واکنش نشان دهند.
دوم- از منظر سیاست منطقهای آمریکا، تقریبا هیچ «خط تلاش» جدیدی وجود ندارد. ترامپ یک استراتژیست نیست. آنچه در حال رخ دادن است ادامه منطقی - و البته پویای- همان راهبردهایی است که اوباما در منطقه تعقیب میکرد. اگر به جای ترامپ، هیلاری کلینتون هم رئیسجمهور میشد کم و بیش همین اتفاقات رخ میداد، الا اینکه ممکن بود برخی اولویتها جابهجا شود، ادبیات متفاوتی مصرف شود یا اینکه حتی تحولات سرعت بیشتری پیدا کند. اگر راهبرد منطقهای - و حتی جهانی آمریکا - را در یک کلمه «تجدید موازنه» بخوانیم، آنچه اکنون در منطقه در حال رخ دادن است امر چندان متفاوتی نیست.
اولا، آمریکا و اسرائیل آشکارا تصور میکنند موازنه در منطقه به نفع ایران به هم خورده و در نتیجه باید وضعیت را دوباره بالانس کرد. این چیزی است که جو بایدن، معاون اوباما زمانی آن را «توانمندسازی اعراب در مقابل ایران» خوانده بود.
ثانیا، آنچه در دوران اوباما استراتژی «دستهای دراز»، «مدیریت از راه دور»، «واگذار کردن مسائل منطقهای به بازیگران منطقهای» و «کاهش مداخله مستقیم» خوانده میشد، یا به تعبیر دیگر خطوط راهبردی که اوباما در سخنرانی وست پوینت ترسیم کرد، جملگی، یکسره برقرار است. آمریکا توان اقتصادی و نظامی حفظ مداخله به شکل سابق را ندارد، در صورت مداخله هم مسائل را به جای حل وخیمتر میکند؛ در نتیجه به این جمعبندی رسیده است که راهحلهای پایدارتر برای مسائل منطقه - اگر راهحلی وجود داشته باشد- تنها زمانی حاصل میشود که بازیگران منطقهای، با چشماندازی منطقهای و البته در جهت منافع کلان آمریکا آن را ایجاد کرده باشند. ملاحظه میکنید که ترامپ کاملا در مکتب اوباما مشق میکند و چیزی بر آن نیفزوده است. آنچه هم که اوباما میگفت نه یک ایده شخصی بلکه راهبرد 2 حزبی بود که او هم بخشهایی از آن را از بوش پسر به میراث برده بود. تشکیل ارتش عربی واحد در منطقه - که اوباما هم چند باری برای آن خیز برداشت- ایدهای است برای اینکه آمریکا دیگر مجبور نباشد به جای اعراب بجنگد. از آن مهمتر، آمریکاییها تصور میکنند میتوانند این ارتش را به بهانه ظاهرا موجه مبارزه با داعش و تروریسم ایجاد کنند و سپس آن را سراغ ماموریت اصلیاش که مقابله با ایران است بفرستند. در واقع تئوریای وجود دارد که میگوید ایران را باید در منطقه و توسط بازیگران منطقهای مهار کرد (همچنان که تئوری مکمل آن میگوید در نهایت باید ایران را از داخل مهار کنید) چرا که این شکل از مهار هم اقتصادیتر و هم احتمالا پایدارتر است. حتی تحریمهای جدید هم از دید آمریکا زمانی واقعا کارآمد خواهد بود که همسایگان ایران آن را اجرا کنند. اینجاست که صورت مساله کمی شفافتر میشود: از دید آمریکا و اسرائیل، ایران بیش از هر چیز یک تهدید ژئوپلیتیکی است که باید برای آن یک «پاسخ ژئوپلیتیکی» فراهم کرد؛ تنها کاری که ترامپ کرده این است که محاسبات برای اجرای این طرح پیچیده را به نحو عوامانهای سادهسازی کرده و البته بحران بیاعتمادی شخصی میان سران منطقه و اوباما را هم که یکی از موانع اجرای این طرح بود، «فعلا» رفع و رجوع کرده است.
سوم-کاملا منطقی است اگر سهم اسرائیل و انگلستان در این بازی جدید را بیش از آنچه ظاهرا دیده میشود محاسبه کنیم. سعودی یک بازیگر مستقل نیست؛ طرحی را پیاده میکند که برایش نوشتهاند. اطلاعات موجود هم نشاندهنده آن است که این بازی جدید در سفر نتانیاهو به واشنگتن نهایی شده است. این مسالهای بینهایت مهم است که بیتجربگی ترامپ در سیاست خارجی موجب شده اسرائیل بتواند بر سیاست منطقهای آمریکا تاثیری قابل توجه بگذارد.
چهارم- همه این تحولات مستقیما با برجام و درکی که آمریکاییها از دینامیک صحنه سیاست داخلی ایران دارند مرتبط است. این موضوع رسانهای شده است که آمریکا همه برنامههای خود را یک فاز عقب انداخت تا تکلیف انتخابات در ایران روشن شود. درست مثل 88 و 92 که در آن سالها هم آمریکا موقتا برنامههای جاری خود را کمرنگ کرد تا انرژیاش را بر کمک به غربگرایان ایرانی متمرکز کند. در حالی که دولت ایران همچنان «حفظ و تکرار» برجام را اولویت شماره یک امنیت ملی خود میداند، آمریکا آشکارا در حال رها کردن سیاست منطقهای خود از قید و بند برجام است. با نگرانی تمام باید گفت این اتفاقات، وابستگی دولت ایران به برجام، ضعف ناشی از تلاش بیحد و حصر برای حفظ برجام، اختلافات داخلی ایران درباره راهبرد مناسب در پسابرجام، ناتوانی دولت ایران در مقابله با تحریمها و آسیبدیدن زیرساختهای مقابله با تحریمها و ترس جامعه ایرانی از تحریمهای جدید را پیشفرض میگیرد و پایه کار خود قرار میدهد. آمریکا تصور نمیکند امکاناتش برای فشار بیشتر شده، بلکه احتمالا اینگونه محاسبه کرده که در دولت حسن روحانی امکانات ایران برای مقاومت در مقابل فشارها کمتر شده است. دولت آمریکا آشکارا روی تئوری خام دولت روحانی که در عنوان ظاهرا محترمانه «ضرورت پایان دادن به تنش با همسایگان» بستهبندی شده حساب کرده و وعده برجامهای بیشتر از سوی روحانی را گروگان گرفته است. آمریکا مایل است منافع برجام برای ایران را - اگر بتوان گفت منفعتی بوده- به حداقل مقدار ممکن برساند و احیای همان منافع را به امتیازدهیهای جدید در حوزههای غیرهستهای مشروط کند، چیزی که روحانی گفته برای آن آمادگی دارد. حتی تهدید به ضرورت بازنگری در بخشهایی از برجام را هم باید از همین منظر تحلیل کرد. آمریکا فکر میکند روحانی اگر ببیند برجام در حال به خطر افتادن است همه جور امتیازی میدهد و شاید چیزی هم نخواهد! آمریکا آشکارا در حال عمل بر اساس آدرسهایی است که از داخل ایران دریافت کرده است. کسانی که از برجامهای بیشتر حرف میزنند باید منتظر تحریمهای بیشتر هم باشند؛ آنها که مردم را از امر موهومی به نام جنگ میترسانند باید هم منتظر باشند موجود بیربطی مانند سعودی برایشان شاخ و شانه بکشد و کسانی که راهبرد اقتصاد مقاومتی را به امید سرمایهگذاری غربیها تعطیل کردهاند حتما با تحریمهای جدید روبهرو خواهند شد. آمریکا همچنان به قطبی کردن محیط داخلی ایران و ایجاد تقابل میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی میاندیشد و مدتهاست مطمئن شده وقتی از بیرون فشار میآورد کسانی هستند که در داخل ندای سازش سر بدهند. این داستان مفصلی است اما به طور خلاصه روشن است که از نظر آمریکا آنچه در حال رخ دادن است نه «حل مسائل با ایران» بلکه «حل مساله ایران» است و دقیقا به همین دلیل، در چارچوب راهبرد «قدرت اعمال فشار» (P2C) همه امکانات خود را برای تحقق این هدف بسیج کرده است. برجام از دید آمریکا نه مقدمهای برای کاهش فشارها بلکه سکویی برای افزایش فشارهاست. راهبرد پسابرجام دولت روحانی چسبندگی آمریکا به گزینه تحریم را شدیدتر کرده و به آن انگیزه داده است که از طریق ترکیب تحریمها با «فشارهای منطقهای» به سمت مهار برنامه ژئوپلیتیک ایران - بخوانید امنیتزدایی از ایران- خیز بردارد. دولت آقای روحانی همچنان به پیشفرضهای صدها بار امتحان شده خود چسبیده و نشانهای از اینکه بخواهد در آنها تجدید نظر کند و به آمریکا حقیقتا به چشم دشمن بنگرد وجود ندارد و این امر، یکی از ریشههای رادیکالیسم فعلی در راهبرد منطقهای آمریکا و اسرائیل است.
پنجم- حالا میتوان یک تصویر کلی از این پازل به دست داد: ایران در منطقه جلو افتاده، داعش و تکفیریها بدل به تهدیدی مستقیم برای غرب شدهاند، محور مقاومت قوی شده و آینده برای اسرائیل و آمریکا بسیار خطرناک است.
تیم نادانی بر سعودی حاکم است که هزینههای ریسکهای خود را نمیداند، در ایران هم دولتی بر سرکار است که هنوز خیال میکند همه چیز را با آمریکا - یا هر کسی که آمریکا بگوید - و صرفا با ابزار مذاکره میتوان حل کرد و خود میگوید در صورت فشار بیشتر (یا حتی بدون فشار بیشتر!) امتیاز بیشتر خواهد داد. آمریکا مایل به مداخله در منطقه نیست، توان مداخله هم ندارد پس بهتر است بازیگران منطقهای را علیه ایران توانمند و تروریستها را به جای غرب به مرزهای ایران گسیل کند. از دید آمریکا، ترکیب این موضوع با تحریمهای جدید هم میتواند ضریب اثرگذاری پروژه را بیشتر کند و هم با اولویت دادن به مساله ایران مرهمی بر زخمهای عمیق ترامپ در محیط سیاست داخلی آمریکا بگذارد. هدف نهایی هم نشستن ایران پای میز مذاکرات منطقهای با آمریکا یا شروع آن چیزی است که لابی غربگرایان ایران در آمریکا، زمانی آن را «نقشه راه صلح با اسرائیل» نامیده بود. این بحث کامل نیست ولی میتوان نتایجی مقدماتی از آن گرفت. مساله اصلی آمریکا با ایران نقشی است که در منطقه بازی میکند اما برای مهار این نقش همچنان بیش از هر چیز به معادلات داخلی در ایران امید بسته است. بازیای که زمانی از طریق ترکیب مذاکرات هستهای و تحریمها آغاز شد و به برجام انجامید اکنون دوباره بر سر برنامه موشکی و منطقهای ایران در حال تکرار است. هیچ چیز برای آمریکا به اندازه گروگان گرفتن افکار عمومی در ایران، مدیریت محاسبات مردم و مسؤولان، ترساندن آنها از آینده، دوقطبیسازی میان اقتصاد و برنامههای امنیت ملی، ایجاد اختلاف در داخل و تبدیل کردن برجام به یک رویه در سیاستگذاری امنیت ملی ایران اهمیت ندارد. آمریکا ضعیف است بنابراین دل به کسانی بسته که حاضرند آن را قوی فرض کنند. ایران راهی نه چندان ناهموار برای شکل دادن به نظمهای پایدار براساس منافع خود در منطقه دارد ولی هنوز هستند عدهای که فکر میکنند «همه راهها از واشنگتن» میگذرد و حاضرند از نیمه راه برگردند. حتی کشورهایی مانند قطر هم فهمیدهاند که این مسیر بیفرجام است و باید از آن کناره بگیرند. انتهای قصه هم دعوا بر سر امنیت ایران است. اگر مسیر فعلی تداوم یابد و با محاسبات اشتباه در داخل ایران تکمیل شود، هیچ بعید نیست که در آینده صدامهای جدیدی در منطقه ظهور کنند و کار به جنگ هم برسد. مهم این است که روند فعلی «صدامزدایی» از منطقه با همان قدرت سابق ادامه پیدا خواهد کرد یا نه؟ این سوالی است که قبل از هر کس محمدجواد ظریف و حسن روحانی باید به آن جواب بدهند و هر جوابی دارند یک نکته را نباید فراموش کنند: صدام زمانی مهمترین بیعقلی تاریخ حیاتش یعنی حمله به ایران را آغاز کرد که یک محاسبه در ذهنش شکل گرفت: فکر میکرد پیروز میشود!
نظرات بینندگان