کودک کشی سربازان آمریکایی، جنون یا آموزش؟
یک روزنامه انگلیسی با ارائه تحلیل جالبی از آموزشهای نظامی سربازان آمریکایی، کشتار غیرنظامیان در افغانستان را نه نتیجه جنون شخصی یک سرباز، بلکه ماحصل طبیعی نظامی میداند که کشتار هم نوع را عادی جلوه میدهد.
روزنامه انگلیسی گاردین در مقالهای به تحلیل آموزشهایی پرداخت که کشتار به دور از تعقلورزی طبیعی را در سربازان آمریکایی تقویت کرده و رسم هم نوعکشی را به آنها آموزش میدهد.
این گزارش ابتدا با استناد به کتابی به نام «انسان علیه جنگ» نوشته «مارشال» آمار جالبی ارائه میدهد و مینویسد در خلال جنگ جهانی دوم مشخص شد 75 درصد از نیروهای نظامی قادر نبودند به سمت دشمن شلیک کنند؛ این گزارش میافزاید: با آنکه بسیاری از تاریخدانان به خاطر نحوه گردآوری دادهها به مارشال ایراد میگیرند اما بعید است کسی اندک شبههای در این مورد داشته باشد که کشتن انسانی دیگر کاری به غایت دشوار است که هر انسانی مایل به انجام آن نیست؛ همحسیهای معمول در ابناء بشر با سازوکارهایی طبیعی، نوعی بازداریهای روانشناختی در انسان ایجاد میکنند که کشتار هم نوع را به تجربهای دشوار تبدیل میکند.
گاردین سپس با طرح یک سؤال به استقبال موضوع اصلی میرود: «پس چه چیزی باعث میشود یک سربازآمریکایی بتواند با آرامش خاطر در نیمه شب شانزده غیرنظامی که نه نفر از آنها کودک بودهاند را به قتل برساند؟»
این روزنامه سپس با رویکردی روانشناختی به تحلیل این رویداد دهشتناک میپردازد: «یک تبیین [برای این رویداد] این است که ارتش آمریکا برای آمادهسازی سربازانش برای ارتکاب قتل با تأنی خاطر بیشتر، از شرطیسازی روانشناختی استفاده میکند. ارتشهای آمریکا و انگلیس هر دو روی کتاب مارشال حساب ویژهای باز کردهاند. سربازی که نمیتواند مرتکب قتل شود به حسابداری میماند که شمردن بلد نیست. بنابراین ارتش شروع به تفکر بیشتر در مورد روشهایی کرد که میتوانستند بر بیزاری طبیعی انسان از کشتن غلبه کنند و برای نیل به این هدف به روانشناسی شناختی ـ رفتاری روی آورد؛ این راهکار، کارساز واقع شد. وقتی که مارشال در سال 1953 به جنگ کره بازگشت دید که فنون آموزشیای که روانشناسان ایجاد کرده بودند، موثر افتاده بودند. اکنون 55 درصد از سربازان از عهده شلیک به سمت دشمن برمیآمدند و این رقم تا جنگ ویتنام به مرز 90 درصد رسید.»!
روزنامه گاردین در ادامه این تحلیل مینویسد: «از زمانی که انسانها برای اولین بار به میدانهای کارزار روانه شدهاند سربازان به جستجوی روشهایی برآمدهاند تا به خودشان کمک کنند از واقعیت کاری که انجام کیدهند بگریزند. آنها اکثرا این کار را با ایجاد «جداسازی عاطفی» انجام میدهند. دشمن به عنوان موجوداتی حقیرتر از انسان تنزل داده میشوو و فرهنگ وی به استهزاء گرفته میشود؛ از زمان جنگ جهانی دوم دو مقوله روانشاختی در طراحیهای آموزشهای نظامی گنجانده شدهاند: «حساسیتزدایی و شرطیسازی. استفاده از فیلمها و تصاویر خشونتبار، کاری میکنند که خشونت به امری متداول و عادی تبدیل شود.»
علاوه بر اینها، آموزشهایی نیز به صورت آگاهانه با هدف شبیهسازی محیط قتل طراحی میشوند. دیگر چنین نیست که سربازان به سمت هدفهای مدور شلیک نمیکنند؛ آنها اکنون به سمت آدمکهایی شلیک میکنند که به گونهای ساخته شدهاند که تا حد امکان شبیه آدمهای واقعی به نظر برسند. در کل فرایند آموزش، فرایند قتل دائماً آشناتر میشود و عمل قتل مرتبا تکرار و بازتکرار میشود. فرایند تبدیل شدن به یک سرباز مدرن با یک جریان اصلاح رفتار قدرتمند آغاز میشود.
روزنامه گاردین در پایان، تجربه قتل 16 غیرنظامی در افغانستان به دست یک سرباز را اقدامی سربرآورده از سامانهای میداند که دقیقاً به همین منظور طراحی شده است؛ نمیتوان سامانهای مستقر کرد که قتل انسان به دست انسان را آسان میکند و سپس سربازی را به خاطر انجام همان کار سرزنش کرد.
انتهای پیام/