خوب خورديم و خوابيديم، الان وقت جبران است
شیرازه - نامه خواندنی زیر که شهید عباس دوران آن را در مهرماه 59 یعنی در اولین روزهای حمله عراق به ایران به همسرش نوشته است، دارای نکات قابل تاملی است. یک نکته اما برای امروز بسیار کاربردی است، نه فقط برای مسئولین که برای دانشجویان،اساتید دانشگاه، حتی کارمندان و ... اگر آن روز نیاز اصلی انقلاب اسلامی، دفاع نظامی در مقابل یک دشمن تا دندان مسلح بود، امروز اما نوع دفاع متفاوت شده است والا دفاع همچنان باقی است. امروز که ایران سختترین تحریمهای اقتصادی از سال 57 تا کنون را پشت سر میگذراند، داشتن نگاه تکلیفی نسبت به بیت المال و ارزشها بسیار ضروری است. این موارد را شهید دوران در سال 59 به خوبی برای همسر خود تبیین نموده است:
خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام
بگو که خوب هستي و از دوري من زياد بهانه نميگيري. براي من نبودن تو سخت است ولي چه مي شه کرد جنگ جنگ است و زن و بچه هم نمي شناسد . نوشته بودي دلت مي خواهد برگردي بوشهر . مهناز به جان تو کسي اين جا نيست؛ همه زن و بچههاي شان را فرستاده اند تهران و شيراز و اصفهان و ...
علي هم (سرلشگر خلبان شهيد عليرضا ياسيني) امروز و فرداست که پروانه خانم و بچه ها را بياورد شيراز. ديشب يک سر رفتم آن جا. عليرضا براي ماموريت رفته بود همدان. از آنجا تلفن زد من تازه از ماموريت برگشته بودم مي خواستم براي خودم چاي بريزم که گفتند تلفن . علي گفت: مهرزاد مريضه، پروانه دست تنهاست. قول گرفت که سر بزنم.بهم گفت: «نري خونه مثل نعش بيفتي بعد بگي يادم رفت و از خستگي خوابم رفت...» ميداني اين زن و شوهر چه ليلي و مجنوني هستند .
پروانه طفلک از قبل هم لاغرتر شده مهرزاد کوچولو هم سرخک گرفته و پشت سرش هم اوريون. پروانه خانم معلوم بود يک دل سير گريه کرده . به علي زنگ زدم و گفتم علي فکر کنم پروانه خانم مريضي مهرزاد را بهانه کرده و حسابي برات گريه کرده است . علي خنديد و گفت : حسود چشم نداري توي اين دنيا يکي ليلي من باشه؟
دلم اينجا گرفته عينکم رو زدم و همان طور با لباس پرواز و پوتينهايي که چند روز واکس نخورده نشستم تا آفتاب کم کم طلوع کنه ياد آن روزي افتادم که آورده بودمت اينجا ، تو رستوران «متل ريسکِس» نمي دونم شايد سالگرد ازدواج يکي از بچه ها بود .
اگر پروانه خانم و بچه ها توي اين يکي دو روز راهي شيراز شدند برايت پول مي فرستم . خيلي فرصت کم مي کنم به خونه سربزنم علي هم همين طور حتي فرصت دوش گرفتن رو هم ندارم . دوش که پيشکش پوتين هايم را هم دو سه روز يک بار هم وقت نمي کنم از پايم خارج کنم . علي که اون همه خوش تيپ بود رفته موهايش رو از ته تراشيده من هم شده ام شبيه آن درويشي که هر وقت مي رفتيم چهارراه زند آنجا نشسته بود .
بچه هاي گردان يک شب وقتي من و علي داشت کم کم خواب مون مي برد دست و پاي مان را گرفتند و انداختند توي حمام، آب را هم روي مان بازکردند . اولش کلي بد و بيراه حواله شان کرديم اما بعد فکر کرديم خدا پدر و مادرشان را بيامرزد چون پوتين هاي مان را که در آورديم ديديم لاي انگشت هاي مان کپک زده است .
مهناز مواظب خودت باش. اين حرف ها را نزدم که ناراحت بشي. بالاخره جنگ است و وضعيت مملکت غير عادي. نمي شود توقع داشت چون يک سال است ازدواج کرديم و يا چون ما همديگر را خيلي دوست داريم جنگ و مردم و کشور را رها کرد و آمد نشست توي خانه . از جيب اين مردم براي درس خواندن امثال من خرج شده است. پيش از جنگ زندگي راحتي داشتيم و به قدر خودمان خوشي کرديم و خوشبخت بوديم. به قول بعضي از بچه هاي گردان خوب خورديم و خوابيديم. الان زمان جبران است اگر ما جلوي اين پست فطرت ها نايستيم چه بر سر زن و بچه و خاک مان مي آيد . بگذريم…
از بابت شيراز خيالت راحت آن جا امن است کوههاي بلند اطرافش را احاطه کرده و اجازه نمي دهد هواپيماهاي دشمن خداي ناکرده آنجا را بزنند . درباره خودم هم شايد باورت نشه اما تا به حال هر ماموريتي انجام دادم سر زن و بچه هاي مردم بمب نريختم اگر کسي را هم ديدم دوري زدم تا وقتي آدمي نبوده ادامه دادم .
لابد خيلي تعجب کردي که توي همين مدت کوتاه چطور شوهر ساکت و کم حرفت به يک آدم پر حرف تبديل شده خودم هم نميدانم به همه سلام برسان به خانه ما زياد سر بزن مادرم تورا که مي بيند انگار من را ديده . سعي مي کنم براي شيراز ماموريتي دست و پا کنم و بيايم تو راهم ببينم همه چيز زود درست مي شود دوستت دارم خيلي زياد .
مواظب خودت باش/همسرت عباس
نامه عباس دوران به همسرش در مهر ماه 1359