به پسرم بگویید من ( شهید ) شده ام ...
به پسرم بگویید من ( شهید ) شده ام ... بگذارید پسرم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد ...
به گزارش شیرازه به نقل از وبلاگ قاصدک، سردار رشید اسلام شهید حسین اسلامی معاون طرح و عملیات تیپ مقدس ببالمهدی ( عج ) در بهمن ماه 1337 در میان عشایر غیور و آزاده شهرستان فسا دیده به جهان گشود.
شهید حسین اسلامی كه در سالهای خون و قیام از هیچ كوششی در جهت تحقق آرمانهای امت انقلابی ایران اسلامی دریغ نداشت بعد از پیروزی انقلاب نیز با پوشیدن لباس سبز سپاه رسماً ، به عضویت این نیروی مردمی درآمد . با آغاز جنگ تحمیلی ، گامهای استوار خود را بر خاك خونرنگ خوزستان قهرمان گذاشت وی با عنوان جانشین فرماندهی گردان و بعضاً با پذیرفتن مسئولیت محورهای مختلف عملیات ، به انجام وظیفه پرداخته و در این میان بارها تا سر حد شهادت پیش رفت .
در عملیاتهای متعددی شرکت جست از جمله عملیات کرخه نور ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، والفجر 1 ، والفجر 2 و 4 ، بدر ، خیبر و بالاخره در عملیات پیروزمند والفجر 8 در جاده فاو – ام القصر بر اثر ترکش خمپاره در تاریخ 26/11/64 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به برادران شهیدش : ستوده ، رفیعی ، الوانی ، جوکار و ... پیوست و پس از سالها چشم انتظاری ، قرآن و پلاكی و استخوانی به یادمان رشادتهای او بر دستان مضطرب هزاران عاشق دلسوخته در شهر شهید پرور فسا تشییع و به خاك سپرده شد .
به پسرم دروغ نگویید ... به پسرم نگویید من به سفر رفته ام ... نگویید من از سفر باز خواهم گشت ... نگویید زیباترین هدیه را به ارمغان خواهم آورد ... به پسرم واقعیت را بگویید ... بگویید به خاطر آزادی تو پریشان شده است ... بگویید موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در سومار، دستهای پدرت را در میمک پاهای پدرت را در موسیان سینه پدرت را در شلمچه چشمهای پدرت را در هویزه، حنجره پدرت را در ارتفاعات الله اکبر،
هزاران خمپاره دشمن سینه پدرت را نشانه رفته اند
در دفتر خاطرات شهید راجع به فرزند دلبندش می خوانیم :
به پسرم دروغ نگویید ... به پسرم نگویید من به سفر رفته ام ... نگویید من از سفر باز خواهم گشت ... نگویید زیباترین هدیه را به ارمغان خواهم آورد ... به پسرم واقعیت را بگویید ... بگویید به خاطر آزادی تو پریشان شده است ... بگویید موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در سومار، دستهای پدرت را در میمک، پاهای پدرت را در موسیان، سینه پدرت را در شلمچه، چشمهای پدرت را در هویزه ،حنجره پدرت را در ارتفاعات الله اکبر، هزاران خمپاره دشمن سینه پدرت را نشانه رفته اند، در تمام مرزهای غرب و جنوب اما هنوز ایمان پدرت در تمامی جبهه ها می جنگد ...
به پسرم واقعیت را بگویید ... بگذارید قلب کوچک پسرم ترک بردارد و نفرت همیشه ای از استعمار در آن بجوشد بگذارید پسرم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند ، چرا مادر دیگر هرگز نخواهد خندید، چرا گونه های مادر بزرگش همیشه خیس است، چرا پدر بزرگش همیشه عصا بدست گرفته، چرا عموهایش محبتی بیش از پیش به او دارند و چرا پدرش به خانه بر نمی گردد ؟
خون پدرت را در رودخانه بهمن شیر و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده اند ...
بگذارید پسرم بجای توپ بازی نارنجک را بیاموزد به جای ترانه فریاد را بیاموزد و به جای جغرافیای جهان تاریخ جهانخواران را بیاموزد هر روز فانسقه پدرش را ببندد هر روز پوتین پدرش را امتحان کند هر روز اسلحه پدرش را روغن کاری کند هر روز با قمقمه پدرش آب خورد ... به پسرم دروغ نگویید ... نمی خواهم آزادی پسرم قربانی نیرنگ جهانخواران باشد ... به پسرم واقعیت را بگویید می خواهم پسرم دشمن را بشناسد امپریالیسم را بشناسد استعمار را بشناسد ...
به پسرم بگویید من ( شهید ) شده ام ... بگذارید پسرم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد ..
شهید حسین اسلامی كه در سالهای خون و قیام از هیچ كوششی در جهت تحقق آرمانهای امت انقلابی ایران اسلامی دریغ نداشت بعد از پیروزی انقلاب نیز با پوشیدن لباس سبز سپاه رسماً ، به عضویت این نیروی مردمی درآمد . با آغاز جنگ تحمیلی ، گامهای استوار خود را بر خاك خونرنگ خوزستان قهرمان گذاشت وی با عنوان جانشین فرماندهی گردان و بعضاً با پذیرفتن مسئولیت محورهای مختلف عملیات ، به انجام وظیفه پرداخته و در این میان بارها تا سر حد شهادت پیش رفت .
در عملیاتهای متعددی شرکت جست از جمله عملیات کرخه نور ، فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، والفجر 1 ، والفجر 2 و 4 ، بدر ، خیبر و بالاخره در عملیات پیروزمند والفجر 8 در جاده فاو – ام القصر بر اثر ترکش خمپاره در تاریخ 26/11/64 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به برادران شهیدش : ستوده ، رفیعی ، الوانی ، جوکار و ... پیوست و پس از سالها چشم انتظاری ، قرآن و پلاكی و استخوانی به یادمان رشادتهای او بر دستان مضطرب هزاران عاشق دلسوخته در شهر شهید پرور فسا تشییع و به خاك سپرده شد .
به پسرم دروغ نگویید ... به پسرم نگویید من به سفر رفته ام ... نگویید من از سفر باز خواهم گشت ... نگویید زیباترین هدیه را به ارمغان خواهم آورد ... به پسرم واقعیت را بگویید ... بگویید به خاطر آزادی تو پریشان شده است ... بگویید موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در سومار، دستهای پدرت را در میمک پاهای پدرت را در موسیان سینه پدرت را در شلمچه چشمهای پدرت را در هویزه، حنجره پدرت را در ارتفاعات الله اکبر،
هزاران خمپاره دشمن سینه پدرت را نشانه رفته اند
در دفتر خاطرات شهید راجع به فرزند دلبندش می خوانیم :
به پسرم دروغ نگویید ... به پسرم نگویید من به سفر رفته ام ... نگویید من از سفر باز خواهم گشت ... نگویید زیباترین هدیه را به ارمغان خواهم آورد ... به پسرم واقعیت را بگویید ... بگویید به خاطر آزادی تو پریشان شده است ... بگویید موشکهای دشمن انگشتان پدرت را در سومار، دستهای پدرت را در میمک، پاهای پدرت را در موسیان، سینه پدرت را در شلمچه، چشمهای پدرت را در هویزه ،حنجره پدرت را در ارتفاعات الله اکبر، هزاران خمپاره دشمن سینه پدرت را نشانه رفته اند، در تمام مرزهای غرب و جنوب اما هنوز ایمان پدرت در تمامی جبهه ها می جنگد ...
به پسرم واقعیت را بگویید ... بگذارید قلب کوچک پسرم ترک بردارد و نفرت همیشه ای از استعمار در آن بجوشد بگذارید پسرم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند ، چرا مادر دیگر هرگز نخواهد خندید، چرا گونه های مادر بزرگش همیشه خیس است، چرا پدر بزرگش همیشه عصا بدست گرفته، چرا عموهایش محبتی بیش از پیش به او دارند و چرا پدرش به خانه بر نمی گردد ؟
خون پدرت را در رودخانه بهمن شیر و قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده اند ...
بگذارید پسرم بجای توپ بازی نارنجک را بیاموزد به جای ترانه فریاد را بیاموزد و به جای جغرافیای جهان تاریخ جهانخواران را بیاموزد هر روز فانسقه پدرش را ببندد هر روز پوتین پدرش را امتحان کند هر روز اسلحه پدرش را روغن کاری کند هر روز با قمقمه پدرش آب خورد ... به پسرم دروغ نگویید ... نمی خواهم آزادی پسرم قربانی نیرنگ جهانخواران باشد ... به پسرم واقعیت را بگویید می خواهم پسرم دشمن را بشناسد امپریالیسم را بشناسد استعمار را بشناسد ...
به پسرم بگویید من ( شهید ) شده ام ... بگذارید پسرم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد ..
نظرات بینندگان