و جنگ اینگونه آغاز شد...
قدرتهای جهانی با جنگ ایران و عراق موافق بودند زیرا در راستای منافع آنها بود. تمایل غربیها روشن است، زیرا ایران پیش از پیروزی انقلاب، خانه امن غرب بود، اما «انقلاب» آنها را بیرون و دستشان را از ایران کوتاه و الگویی را آغاز کرده بود که در جاهای دیگر مزاحم حضور آنها شود.
حسنین هیکل نیز حدود 9 ماه پیش از آغاز جنگ عراق، در روزنامه تایمز لندن گفته بود: «کشورهای خلیج فارس بیش از همه، تهدید ناشی از انقلاب اسلامی را احساس میکنند.
آنها سالهای سال تحت حمایت انگلیس و بعدها آمریکا، وضعیت آرامی داشتند، اما اینک، بین آب و آتشند. ملتهب از قدرت انقلاب اسلامی و یخ زده از ضعف آمریکا.»
اینها 2 نمونه از اظهارات برخی مورخین و نویسندگان غربی و عربی است، سخنانی که بیانگر این حقیقت بود که تنها پس از گذشت 619 روز از سومین انقلاب بزرگ قرن -پس از انقلاب 1917 روسیه و انقلاب 1949 چین -که بدون تکیه بر هیچ قدرت شرقی و غربی به پیروزی رسیده بود- طولانیترین جنگ متعارف قرن بیستم بر انقلاب نوپای ایران تحمیل شد.
37 سال پیش، جهان به 2 قطب شرق و غرب تقسیم شده و تنها 2 مدل برای زیست و زندگی از سوی این دو قطب به ملتهای جهان تحمیل میشد اما انقلاب اسلامی در بهمن 57 این معادله را به هم زد و بدون هیچ گونه هدایت و حمایت دولتهای خارجی و تنها با اراده و مشارکت طبقات مختلف مردم، بازاریان، احزاب سیاسی مخالف حکومت پهلوی، روشنفکران، دانشجویان و روحانیون شیعه به پیروزی رسیده بود.
به همین جهت در جهان آن روز هیچ یک از دولتهای غربی و شرقی از وقوع آن خوشحال نشدند و منافع قدرتهای جهان ایجاب میکرد پیش از آنکه این حرکت تبدیل به الگویی برای سایر ملتها نشود به سرعت جلوی رشد و شکوفایی آن گرفته شود.
مشاور امنیتی کارتر در تابستان سال 1358 در گزارشی از منطقه خاورمیانه به رئیسجمهور آمریکا نوشته بود: «باید کسانی را که توانایی دست زدن به اقدام نظامی علیه رژیم را دارند تقویت کرد.»
35 سال از روزی که ارتش بعث عراق با حمایت همهجانبه اعراب، آمریکا و کشورهای غربی به ایران حمله کرد میگذرد اما آثار و عوارض و پیامدهای 8 سال جنگ تحمیل شده، همچنان گریبانگیر این مرز و بوم است.
این گزارش در 2 بخش، ادای دینی است کوچک به بیش از 200 هزار نفر انسانی که در این نبرد نابرابر جانشان را از دست دادند و آنها که در آغازین روزهای این نبرد 8 ساله، برای دفاع از ناموس خود بپاخاستند.
آنچه در این 2 گزارش می خوانید، روایتی است از حدفاصل پیروزی انقلاب تا نبرد آزادی سوسنگرد...
* اژدهای 7 سر بیدار می شود
محمدرضا پهلوی بعد از فرار از ایران بارها تهدید کرده بود که با رفتن من، ایران «ایرانستان» خواهدشد، او آنقدر از سیاست سررشته داشت که بداند با تضعیف حکومت مرکزی، اقلیتهای قومی در استانهای مرزی تبدیل به مؤثرترین ابزار مخالفان نظام جدید خواهند شد؛ حادثهای که اجرای آن دقیقاً 24 ساعت بعد از پیروزی انقلاب کلید خورد.
روز 23بهمن 57 چریکهای فدایی خلق با عَلَم حمایت از «خلق ترکمن» در شمال کشور در منطقه گنبد و ترکمن صحرا دست به شورش زدند. یک روز بعد و در 24 بهمن شهرهای کردنشین در غرب کشور دستخوش آشوب و هرج و مرج شد و قبل از آنکه حکومت مرکزی فرصت عکسالعمل پیدا کند، پادگان نظامی شهر مهاباد توسط عوامل حزب دموکرات کردستان اشغال و تمامی تسلیحات سبک و سنگین آن به غارت رفت.
بلافاصله پس از آن، سیستان و بلوچستان در شرق کشور توسط عوامل تحریک شده به آشوب کشیده شد.
پیش از آنکه دولت موقت و نیروهای انقلابی فرصت بررسی اوضاع را در این مناطق پیدا کنند، خبر رسید استان خوزستان در جنوب کشور توسط گروهی با عنوان «خلق عرب» دچار بینظمی و اختلال گشته است.
قائله گنبد در شمال و سیستان در شرق با کمترین خسارت و کوتاهترین زمان خاتمه یافت ولی کردستان و بخشی از شهرهای آذربایجان غربی به تصرف نیروهای ضد انقلاب درآمد و برای بازپسگیری آنها خونهای فراوانی به زمین ریخته شد.
* اشغال پادگان مهاباد
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران، پادگانهای ارتش با حجم انبوهی از سرمایه و سلاح در خطر بودند. مردم و گروههای مختلف هم تعداد زیادی سلاح داشتند که مایه نگرانی شدید بود.
امام خمینی(ره) خطر را همان روزها حس کرد، روز 22 و 23 بهمن چند بار به مردم پیام داد که اسلحهها را به حکومت تحویل دهند و از حمله به پادگانها خودداری کنند.
پس از آن در بیشتر شهرها مردم اسلحهها را تحویل دادند و گروهی نظامی یا گروهی مردمی مأمور حفاظت از پادگانها شدند. در برخی شهرهای مناطق مرزی (مثل استان خوزستان) و مناطق کردنشین گروههایی اسلحه را زمین نگذاشتند. در شهرهای کردنشین، گروههای سیاسی جنگ قدرت راه انداختند و دو روز بعد از پیروزی انقلاب (24 بهمن) خبر دادند احزاب دموکرات و کومله پادگان مهاباد را محاصره کردهاند. اخبار نگرانکننده دیگری هم بود؛ از جمله در برخی شهرهای استانهای کردنشین، به کلانتریها و مراکز نظامی حمله کرده بودند.
مذاکرات هیات حسن نیت با سران گروههای سیاسی معاند. عزالدین حسینی رهبر معنوی حزب کومله و داریوش فروهر سرپرستی دو طرف را بر عهده داشتند.
چند روز بعد از سقوط پادگان مهاباد (دوم اسفند 1357 ش) دولت موقت پس از مشورت با امام(ره)، داریوش فروهر، وزیر مشاور را به کردستان فرستاد تا با مردم منطقه و نمایندههای گروهها گفتوگو کند.
امام خمینی(ره) شیخ حسین نوری را هم که مدتی در کردستان تبعید بود به آنجا فرستاد تا به عنوان نماینده او سخن مردم را بشنود.
گروههای ضدانقلاب نمیخواستند مذاکره کنند. معتدلترینشان در آن زمان حزب دموکرات بود که با جمهوری اسلامی گفتوگو میکرد و باقی گروهها آنها را سازشکار مینامیدند.
اواخر اسفند این گروه هم اعلام کرد: «خلق کرد فقط خودمختاری میخواهد. هدف ما ایجاد یک جامعه سوسیالیستی است».
هیاتهای بیشتری از پایتخت راهی کردستان شدند. فروردین 1358 آیتالله طالقانی که محبوبیت زیادی میان مردم و گروههای سیاسی داشت در میدان شهر سنندج سخنرانی کرد و گفت: «مردم میتوانند خود انتخابات برگزار کنند و شهرشان را اداره کنند.»
همه استقبال کردند، حتی دموکرات و کومله. در انتخابات شورا همه لیست دادند؛ از بازاریهای شهر تا گروههای مختلف مردمی و سیاسی. انتخابات را هم با نظارت خودشان برگزار کردند و گروههای پراکنده که به انقلاب گرایش داشتند. رأی بیشتری آوردند، ترویج ناامنی و دامن زدن به جو وحشت تنها راه خروج از بنبست برای مخالفان انقلاب بود که رأی نیاورده بودند.
اوضاع شهرهای مختلف مناطق کردنشین از قصر شیرین تا اشنویه بحرانی شد و ضدانقلاب با حمله به مراکز نظامی شهرها را یکی پس از دیگری میگرفت، 23 تیر سال 1358 به مریوان حمله کردند.
در شرایط بحرانی کشور، انقلابیها از زن و مرد به مناطقی میرفتند که احساس میکردند انقلاب به حضورشان نیاز دارد. کردستان از همین مناطق بود و تعداد زیادی از انقلابیون به آنجا رفتند.
* بحران پاوه
پاوه، در جنوبیترین منطقه کردستان و شمال کرمانشاه، از شهرهای کردنشین بود که مردمش سپاه تشکیل داده بودند. ضد انقلاب 25 مرداد پاوه را محاصره کردند. پاسداران بومی شهر و 60 سپاهی تهرانی (معروف به دستمال سرخها) و دکتر چمران نماینده دولت و همراهانش در محاصره ضد انقلابی بودند که وعده قتل عام آنها را میدادند.
اصغر وصالی (نفر چهارم از سمت راست) فرمانده دستمال سرخ ها بود
چمران، پاسداران، نیروهای ژاندارمری و مردم انقلابی شهر در پاوه مقاومت میکردند. مهاجمان بیمارستان شهر را در ورودی شهر گرفتند و مدافعانش را (که بسیاری مجروح بودند) پشت دیوار بیمارستان تیرباران کردند. بعد بدنهای بیجانشان را سر بریدند و دست و پای بعضی را هم بریدند. جنازهها را هم از سردخانه بیرون آوردند و قطعه قطعه کردند. سرنوشتی که اگر ضد انقلاب شهر را میگرفت در انتظار تمام مدافعان مسلمان شهر بود.
نزدیک بود آخرین مقاومتهای مدافعان درهم شکسته شود که 7 صبح رادیو خبر مهمی را اعلام کرد.
شهادت جمعی از پاسداران به دست گروهک های کومله و دموکرات در کردستان
امام خمینی در پی حوادث پاوه پیام مهمی صادر کرده بودند: «... به دولت و ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهز تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود، من همه را مسئول میدانم»
با فرمان امام، هیجان سراسر ایران را فرا گرفت. هزاران نفر پشت در ساختمان نخست وزیری فریاد میزدند و اسلحه میخواستند تا خودشان را به پاوه برسانند. پاوه آزاد شد و آنچه بیش از همه در این ماجرا به چشم آمد، قدرت امام در بسیج مردم در مواقع حساس بود.
آیت الله خامنهای در این باره میگوید: «امام اعلام کرد که مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج کنند؛ مرحوم شهید چمران به خود من گفت به مجرد اینکه پیام امام از رادیو پخش شد، ما که آنجا در محاصره ی دشمن بودیم، احساس کردیم که دشمن دارد شکست میخورد. بعد از چند ساعت هم سیل جمعیت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج همان روز در خیابان به طرف منزل امام میرفتم، دیدم اصلا اوضاع دگرگون است. همین طور مردم در خیابانها سوار ماشینها میشوند و از مراکز سپاه و مراکز مربوط به اعزام جبهه، به جبههها میروند».
مردم و نیروهای نظامی به پاوه سرازیر شدند و پاوه را آزاد کردند و پس از آن شهرهای دیگر را نیز در اختیار گرفتند و کردستان مدتی روی آرامش دید.
* معرکه گردان اصلی قائله خوزستان
در پی درگیریها و جنگهای خونین؛ حدود 18 ماه بعد گروههای انقلابی توانستند آرامش و امنیت نسبی را در این مناطق ایجاد کنند ولی شرایط در استان خوزستان کاملاً با دیگر نقاط آشوبزده کشور متفاوت بود، زیرا همه اتفاقات در آن نقطه از کشور صرفاً مقدمهای برای فاجعهای بزرگتر بود.
در خرمشهر مخالفان شاه چند گروه بودند. گروهی که روی عربیت تکیه داشتند و با عراق هماهنگ بودند. گروهی مذهبیهای پولدار بودند با گرایش انجمن حجتیه که بیشتر دغدغه مبارزه با بهاییها را داشتند.
خلق عربیها را ساواک سرکوب کرد و انجمن حجتیهها هم وقتی مبارزه داغ شد کنار کشیدند. گروهی هم پیرو امام خمینی بود.
* کمیته خرمشهر
آیتالله شیخ بشیر خاقانی از دیگر روحانیهای شهر فعالتر و معروفتر بود و بسیاری از مردم منطقه به مرجعیت قبولش کرده بودند و در کشورهای عربی همسایه مانند کویت، عراق و عربستان نیز دوستدارانی داشت.
برخی انقلابی شیخ را قبول داشتند و برخی کمتر. شیخ میگفت: خشونت و خونریزی نباشد و به نهضت امام در در سال 42 انتقاد داشت.
انقلابیون شهر دلنگران خلق عرب بودند که بعد از انقلاب دوباره جان گرفته و دور شیخ را گرفته بودند، مضاف بر اینکه کسانی که شیخ در کمیته منصوب کرد، بدسابقه بودند. شهر اعتراض کرد و دعوا بالا گرفت. کمیته منحل شد کمی بعد خلق عربیها ستاد رزمندگان خلق عرب را تشکیل دادند.
هر کدام در 50 متری کمیته سابق تشکیلاتشان را بر پا کردند و هر روز درگیری و بحران در شهر بیشتر میشد، خرابکاریها و انفجارهایی نیز صورت میگرفت که رد پای گروه خلق عرب در آن بود.
انقلابیها از شیخ انتظار داشتند تا به خرابکاری های خلق عرب اعتراض کند ولی شیخ مدارا میکرد و انقلابیها از او دورتر میشدند. دور پیرمرد را معجونی از آدمها گرفته بودند، هم مردم، هم خلق عربیهای کارکشته.
بعدها اسناد لانه جاسوسی که منتشر شد معلوم شد آمریکاییها نیز کسانی را به خرمشهر مأمور کرده بودند تا از آب گل آلود ماهی خودشان را بگیرند.
طیفهای مختلفی از جمله مردم و خلق عربیهای کارکشته اطراف شیخ شبیر خاقانی را گرفته بودند
نخست وزیر به خرمشهر آمد و با شیخ که به تدریج رهبر جریان معترض شناخته میشد دیدار کرد.
دریادار مدنی (استاندار خوزستان) هم ارتش را به خرمشهر کشاند و حرفهای تهدید آمیز زد که بسیاری را در خوزستان تحریک کرد.
بحران بالا گرفت و امام خمینی(ره) برای شیخ نامه نوشت: «از زحمات جنابعالی در آن نواحی متشکرم. جنابعالی میدانید که در اسلام عزیز هیچ مسائل طائفهای مطرح نیست و مسلمین همه با هم برادر و ید واحده هستند...
من از زمزمههایی که در بعضی از نواحی کشور در کار است برای شکاف بین طوایف مسلمین بسیار متأسف و متأثرم. ما برادران عرب را به جان و دل خواهان، و آنان را از خود و خود را از آنان میدانیم. من خدمت گذار ملت هستم و این چند روز آخر عمر را وقف خدمت به برادران اسلامی خود نمودم از خداوند تعالی وحدت کلمه و ایمان راسخ همه را خواستارم.»
معرکه گردان اصلی قائله خوزستان حاکم تازه به دوران رسیدهای به نام «صدام حسین» بود.
* نابسامانی مرکز سیاسی انقلاب
علاوه بر آشوب در شهرهای مرزی ایران، اوضاع در پایتخت و مرکز سیاسی انقلاب نیز چندان به سامان نبود و اختلاف میان نیروهای انقلابی و دولت موقت هر روز بیشتر میشد.
سیاست مهندس بازرگان و تیم همراهش مماشات و مدارا بود در حالیکه مردم توقع برخوردی انقلابی با مشکلات و ضد انقلاب را داشتند.
آمریکا شاه را به بهانه درمان به کشورش پناه داد و مردم خواهان برخورد جدی و قطع رابطه با آمریکا بودند اما دولت بازرگان به دنبال مذاکره با این کشور بود.
شهید بهشتی میگوید: «وظیفه انسانی و انسان دوستی آمریکا اگر به راستی آن را میفهمد این است که این فرد را تحویل دادگاه عدل و انتقام اسلامی ایران بدهد و بیش از این خودش و ملت ما را به دردسر نیندازد».
عاقبت در کشمکش میان دولت و مردم روز 13 آبان 85 طی تظاهراتی که از سوی طبقات مختلف مردم برای محکومیت اقامت شاه در آمریکا برگزار شده بود، گروهی موسوم به «دانشجویان خط امام» با برنامهریزی قبلی به داخل سفارت آمریکا در مرکز تهران هجوم برده و تمامی کارکنان و دیپلماتهای آمریکایی را به گروگان گرفتند.
13 آبان 58 «دانشجویان خط امام» با برنامهریزی قبلی به داخل سفارت آمریکا در مرکز تهران هجوم برده و تمامی کارکنان و دیپلماتهای آمریکایی را به گروگان گرفتند.
هاشمی رفسنجانی در این خصوص میگوید: «ما وقتی با قضیه گروگانگیری مواجه شدیم، واقعش این است که نمیدانستیم و در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتیم و روزهای اول فکر میکردیم قضیه به سادگی حل بشود و تمام بشود».
ساعت پانزده و چهل دقیقه روز چهاردهم آبان ماه 1358، حجتالاسلام سیداحمد خمینی، وارد محوطه اشغالی سفارت آمریکا شد و مورد استقبال دانشجویان قرار گرفت.
دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که از روز گذشته سفارت آمریکا را تصرف کرده بودند در اعلامیه شماره 9 خود از سیداحمد خمینی دعوت کردند تا برای آگاهی از چگونگی اوضاع داخل سفارت به دانشجویان بپیوندند.
سیداحمد خمینی هم این دعوت را پذیرفت و عصر همان روز وارد سفارت آمریکا شد. سیداحمد خمینی سپس در یک مصاحبه مطبوعاتی که در همان جا برگزار شد، شرکت کرد. او در آن مصاحبه گفت: «من به دعوت برادران پیرو خط امام به اینجا آمدهام اما هنوز با آنها گفتوگویی انجام ندادهام.»
وقتی درباره پیام امام برای دانشجویان سؤال شد، فرزند امام گفت: «تمام مردم ایران از این عمل پشتیبانی میکنند.»
او افزود: «به نظر من اقدام دانشجویان، اشغال سفارت آمریکا محسوب نمیشود بلکه جوانان دلیر ما لانه جاسوسی را تصرف کردهاند تا اشغالگران را بیرون رانند.»
بعد از سخنرانی امام در حمایت از اقدام دانشجویان مردم به پشتیبانی گسترده از این حرکت پرداختند و با راهپیماییهای گسترده و شبانهروزی در اطراف سفارت حمایت خود را از آنان اعلام کردند.
دولت اما بلافاصله موضع گرفت و به آمریکاییها پیام داد خیلی زود ماجرا را فیصله خواهد داد ولی با تأیید حرکت دانشجویان از سوی امام، ماجرا شکل دیگری به خود گرفت.
پس از چندی امام خمینی در سخنانی اعلام کرد زنان و سیاهپوستانی که در میان گروگانها بودند آزاد و بقیه که ارکان سفارت آمریکا در تهران بودند باقی میمانند.
مهندس بازرگان پیش از اشغال سفارت آمریکا چند باری استعفا داده بود اما جدیترین استعفای او و دولتش هنگامی بود که احساس کردند در مسئله سفارت هم نمیتوانند دخالت کنند، این بار امام هم استعفایش را پذیرفت.
* ماجرای امام و بازرگان
امام خمینی مهندس بازرگان را سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی میشناخت و به پیشنهاد شورای انقلاب او را اولین نخست وزیر انقلاب کرد اما در روزهای بحرانی پس از پیروزی انقلاب مشکلات زیاد، رابطه امام و مهندس بازرگان را سرد و تیره کرد.
امام در حکم نخست وزیری بازرگان نوشته بود که بدون در نظر گرفتن گرایشات حزبی، او را مامور تشکیل دولت کرده است اما بازرگان میگفت: «آنها که انقلاب کردهاند کنار بروند تا ما آرامآرام اوضاع را سامان دهیم».
کابینه او را همفکرانش در نهضت آزادی و جبهه ملی تشکیل میدادند. از نیروهای انقلابی نزدیک به طیف روحانی شورای انقلاب کسی در کابینه اش راه نداشت.
آیتالله خامنهای از اعضای روحانی در شورای انقلاب آن روز میگوید: «خود ما هم نمیدانستیم مهندس بازرگان در چه وضعیتی است. ما بعد از آن که با ایشان مشغول به کار شدیم، تدریجا نقاط اختلاف و افتراق خودمان با ایشان را ملاحظه کردیم».
* مخالف نهادهای انقلابی
مهندس بازرگان معتقد بود دخالت جوانان تند انقلابی امور کشور را مختل میکند و با نهادهای انقلابی چالش داشت، به دانشجویانی که میخواستند جهاد سازندگی تشکیل دهند گفته بود بهترین کمکی که میتوانم به شما بکنم این است که بگویم بروید درستان را بخوانید و حکومت را به ما واگذارید.
به تدریج اختلافات دولت موقت و نیروهای انقلابی بالا گرفت. از مسائل کردستان گرفته تا اداره ادارات تا تشکیل نهادهای انقلابی، قانون اساسی، صدور انقلاب و چندین مسئله دیگر ... اختلافاتی که چندان عجیب هم نبود و به دلیل دیدگاهها کاملا طبیعی می نمود. امام در ابتدا هم از دولت موقت حمایت میکرد و هم از جوانهای انقلابی تا در این چالش تعادل برقرار شود.
* اختلاف با تصویب طرح ولایت فقیه بالا گرفت
بحث ولایت فقیه در قانون مطرح شد و مردم هم به قانون اساسی رای دادند. به تدریج دولت موقتیها با امام هم اختلاف پیدا کردند. آنها از امام انتظار داشتند مطابق سلیقه آنها حرف بزند و عمل کند. حمایتهای امام را کافی نمیدیدند و گاه وعدهها و توصیههای امام را مختلف کنندهی کارشان میدیدند. چند بار استعفا دادند که امام نپذیرفت.
آیتالله خامنهای میگوید: «اوایل خیال میکردیم اگر مهندس بازرگان استعفا کند، تمام ایران به هم میخورد به تدریج به فکر تشکیل به اصطلاح دولت سایه افتادیم و یک لیستی فراهم کردیم تا اگر یک روزی مهندس بازرگان آمد و گفت: من دیگر نیستم، دستمان توی حنا نماند».
عمر دولت موقت به یک سال نرسید و امام در تاریخ 15 آبان 58 استعفای بازرگان را پذیرفت.
* استعفا
روز پس از اشغال سفارت آمریکا دولت موقت دوباره استعفا داد و امام پذیرفت. هاشمی رفسنجانی میگوید: «تیغ تیز اعتراضات دانشجویان بعد از تصرف سفارت آمریکا، متوجه دولت موقت و مهندس بازرگان شد؛ آن ها حتی مدعی شدند که در داخل سفارت به اسناد و مدارکی دست یافتهاند که نشان میدهد، دولت بر خلاف مسیر امام و انقلاب حرکت میکند. آقای بازرگان تا پیش از این تاریخ و به دلایل مختلف دو سه بار قصد استعفا کرده بود، اما هر بار، امام با آن مخالفت کرده بودند، این بار نیز امام چندان راضی به پذیرش این استعفا نبودند».
اما وقتی این استعفا در تاریخ 14 آبان 1358 مکتوب شد و این احتمال قوت گرفت که هدف استعفا تحت فشار قرار دادن امام و شورای انقلاب است، امام با این درخواست موافقت کردند و در جلسهای که در تاریخ 15 آبان 1358 با حضور آقایان بهشتی، موسوی اردبیلی و باهنر برای بررسی این موضوع تشکیل شده بود فرمودند، من عقیدهام این است که استعفا را بپذیرم و همین طور نیز عمل کردند.
با استعفای دولت بازرگان در فردای همان روز ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا ابعاد دیگری به خود گرفت.
هیأت حاکمه آمریکا که همه قدرت و اعتبار خود را در منطقه و حتی در جهان در معرض خطر میدید بیکار نشست. یکی از راه حلها و گزینههای پیشرو اقدام نظامی بود.
در 5 اردیبهشت 1359(24 آوریل 1980) هواپیماها و بالگردهای آمریکایی برای آزادی 53 گروگان در تهران وارد فضای پروازی ایران شدند.
در هنگام اجرای عملیات با ورود به حریم هوایی ایران یکی از بالگردها در 120 کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و به اجبار فرود میآید و سرنشینان آن به بالگردی دیگر منتقل میشوند و همان بالگرد نیز دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیما بر باز میگردد.
6 هواپیما و 6 بالگرد دیگر خود را به طبس رسانده و در تاریکی شب در منطقهای دور افتاده بدون متوجه شدن نیروهای نظامی ایرانی فرود میآیند.
در حین سوختگیری یکی دیگر از بالگردها دچار نقص فنی شده و در مجموع در حالیکه هنوز عملیات آغاز نشده، 3 فروند بالگرد از دست رفته بود.
پس از تماس با مرکز عملیات، کارتر دستور بازگشت نیروها را میدهد؛ ولی هنگام برخاستن هواپیماها و بالگردها توفانشن آغاز شده و یک هواپیمای سی130 و یک بالگرد سیاچ-53 به هم خورده و هر دو آتش میگیرند که در این حادثه 8 نفر از نیروهای آمریکایی در آتش سوخته و باقیمانده نیروها خود را به ناوهواپیمابر کلاس «نیمیتز» میرسانند و بدینترتیب عملیات شروع نشده بطور کامل شکست می خورد.
بقایای تجهیزات و جنازههای عملیات پنجه عقاب در صحرای طبس
شکست عملیات نظامی طبس ضربه بزرگی به حیثیت و اعتبار سیاسی نظامی آمریکا زد. ایران به بزرگترین معضل آمریکا در منطقه حساس و نفت خیز خاورمیانه تبدیل شده بود و آنها برای ماندن در منطقه چارهای جز نابودی یا تسلیم انقلابیها در ایران نداشتند.
* کودتای نقاب در نطفه خفه میشود
درست در کمرکش این حوادث توطئه دیگری در حال شکلگیری بود که اگر به ثمر مینشست حمامی از خون سراسر کشور را فرا میگرفت. نیمههای یک شب گرم تابستانی در 18 تیر 59 درب منزل یکی از یاران نزدیک امام به نام آیت الله خامنهای که آن روزها امام جمعه تهران بود در محله قدیمی خیابان ایران به صدا درآمد:
ایشان در این باره می گویند: «شبی حدود اذان صبح، دیدم درب منزل ما را میزنند، بشدت هم میزدند، من از خواب بیدار شدم، [گفتند] یک ارتشی آمده و میگوید با شما یک کار واجب دارد... گفت کار واجبی دارم و فقط به خودتان میگویم. گفت کودتایی قرار است انجام شود.»
آیت الله خامنهای نقل میکنند که خلبان به ایشان گفته کودتا قرار است «امشب» یا «فردا شب» صورت بگیرد. چون هاشمی رفسنجانی آن شب در منزل آیت الله خامنهای بود، ماجرا را برای او نیز نقل میکند و به محسن رضایی تلفن میکند که فوراً به منزل او برود.
ماجرا از این قرار بود:
سروان حمید نعمتی -یکی از عوامل اصلی کودتا- خلبانان را مطمئن کرد که برنامهریزیهای انجام شده و پاریس ترتیب همه کارها را داده است.
نعمتی نقشه ایران را باز کرده و انگشتش را روی تهران میگذارد و به آنها میگوید:« مأموریت ما فتح پایتخت است، فتح تهران به معنای پیروزی در سراسر کشور است. مبدأ حرکت پایگاه نوژه همدان انتخاب شده چرا که هواپیماهای نظامی در آن بسیار و فاصله آن تا تهران کوتاه است. هماکنون 12 تیم آماده تصرف نوژه هستند، نعمتی به خلبان توضیح داد هدف ما بمباران جماران، مهرآباد، نخست وزیری، ستاد مرکزی سپاه پاسداران، ستاد مرکزی کمیته انقلاب در بهارستان، پادگان ولیعصر، پادگان امام حسین، پادگان خلیج کمیته انقلاب منطقه 9 و 14 کاخ سعدآباد و پادگان جوانان لویزان است.»
وی سپس خطاب به یکی از خلبانان میگوید: مأموریت شما فقط بمباران جماران است، ما سقف تلفات این بمبارانها را 5 میلیون نفر تخمین زدهایم.
خلبان شوکه میشود. به او گفته بودند هدف، سرنگونی حکومت است اما اکنون یک قتل عام تمام عیار را برایش ترسیم میکنند. توجیه نعمتی این بود که هر حرکتی بهایی دارد و نیاز باشد بیشتر از این نیز تلفات خواهیم داشت.
خلبان با بمباران جماران مخالف کرد و گفت: به جایش جام جم را خواهم زد. اما تشویش و نگرانی به جانش افتاده و احساس بلاتکلیفی میکرد و دو دل بود.
سروان نعمتی به او اطمینان داد که همه حتی کسانی که تصورش را نمیکنند ( از آیتالله شریعتمداری نیز نام میبرد) با کودتا همراه هستند».
مادر خلبان مردد، تنها کسی بود که متوجه پریشانی فرزند میشود، خلبان در مقابل سؤالات مادر تاب نمیآورد و نقشه کودتا را فاش میکند.
ساعت از نیمه شب گذشته بود و مادر آخرین هشدار را به فرزندش داد. به او میگوید: شیرم را حرامت میکنم اگر مسئولان را خبر نکنی. خلبان تصمیمش را گرفت. یادداشتی حاوی مهمترین اطلاعات کودتا به دست برادر داد تا اگر خودش نتوانست کاری انجام دهد برادرش اقدام کند.
سپس خانه را به قصد بیت امام در جماران ترک کرد. ساعت از یک بامداد گذشته بود و او حتی موفق به یافتن تلفن بیت امام نمیشود.
گزینه بعدی او آیت الله خامنهای بود که به عنوان نماینده امام بارها و بارها او را در پایگاه دیده بود ولی دسترسی به ایشان نیز آسان نبود.
سرانجام با سپاه پاسداران مستقر در پایگاه ولیعصر تماس گرفت و گفت: موضوع بسیار مهمی است و به احدی نخواهم گفت جز آقای خامنهای.
پاسداران تلاش کردند او را وادار به سخنگفتن کنند اما خلبان مقاومت کرد و تنها برای نشان دادن اهمیت موضوع گفت: من خلبان هواپیمای جنگی هستم و خطر بزرگی کل کشور را تهدید میکند.
عاقبت پاسداران او را به کمیته مستقر در سه راه امین حضور بردند، منزل آیتالله خامنهای جایی در کوچه پس کوچههای خیابان ایران بود. ساعت از 2 بامداد گذشته بود که نگهبانان آیتالله خامنهای را بیدار کردند.
ایشان ابتدا با شک و ظن به حرفهای خلبان گوش داد. آنچه خلبان برای ایشان ترسیم کرد آنچنان هولناک و عظیم بود که نمیتوانست تا اثبات ادعای او تا فردا صبر کند.
با محسن رضایی به عنوان فرمانده اطلاعات سپاه تماس گرفته می شود. او تنها کسی بود که به سرعت میتوانست بفهمد حرفهای خلبان مقدمه یک دسیسه است یا حقیقتی تلخ که باید به سرعت دست به اقدام زد.
به فاصله چند ساعت با نقشهای دقیق عوامل کودتا در پارک لاله، جاده همدان و پایگاه نوژه که محل قرارشان بود دستگیر شدند.
به این ترتیب طرح توطئهای عظیم و مرگبار کشف و خنثی میشود.
شاید بتوان گفت تنها دشمنی که از شکست کودتا در ایران خوشحال شد صدام، حاکم عراق بود چرا که اوضاع نابسامان ایران بهترین فرصت را برای تحقق آرزوهای دور و درازش در اختیار او گذاشت.
صدام که بارها برای حمله به ایران از غرب چراغ سبز گرفته بود این بار کاملاً امیدوار شد که دشمنان ایران چارهای جز پذیرش پیشنهاد او را ندارند.
غرب نیز با شکستهای متوالی که در رویارویی با ایران متحمل شده بود چارهای جز حمایت صدام برایش باقی نمانده بود این اجماع بعد از شکست کودتای نوژه وارد مرحله جدیدی شد.