آوای گمنامی در گوش ندبههای بی امان مُنتظر
آوای گمنامی در گوش ندبههای بی امان مُنتظر
دارند به شهر می آیند تا دوباره عاشقانه های بی نشانی را سر دهند و آوای گمنامی شان را در یکی از همین پنجشنبه های شلوغ شهر در گوش ندبه های بی امان منتظر زمزمه کنند.
حالا شهر من میزبان قدم های توست ای آشنای دیرین که نمیدانم با زبان کدام قلم برایت بنویسم تا قدردان بی نشانی ات باشد نمیدانم با کدام جوهر روی کاغذ بیاورم دلتنگی مادر چشم به راهت را.
نمیدانم قدرنشناسی است یا فراموشی؛ اما هر قدر شهر کوچکم را قدم می زنم حتی یک کوچه هم به نامت نکرده اند تا وقتی در خودم گم می شوم برسم به کوچه ای که روی تابلویش نوشته باشد «شهید گمنام» میدانم تمام میدان های شهر هم به نامت باشد یک قطره خونت نمی شود. اما این نشانی ها اگر به تو ختم شود شاید به یادمان بیاورد همه چیز در نامی شدن نیست.
گاهی گمنام شدن آخر نامی شدن است. سال هاست از پرواز مردانه ات می گذرد و هم چنان روی دوش شهر تشییع می شوی و شهر را به بهت گمنامی ات فرو می بری و من به پلاک نیامده ات فکر می کنم، که با بی نشانی تو را قهرمان نامدار مادر پیرت کرده است.
سلامت می دهم ای قهرمان نامی شهر اگرچه از اینجا تا تو یک پرواز بی نشان فاصله هست.
*فاطمه حسینی