کد خبر: ۲۶۳۲۶
تاریخ انتشار: ۲۱:۲۰ - ۰۶ اسفند ۱۳۹۰

طرح هلال شيعي: اهداف، موانع و پيامدها (4)

3.عربستان و طرح هلال شيعي

حوادث 11 سپتامبر 2001 و مشارکت پانزده شهروند سعودي در آن، باعث شد کشورهاي عربي، خصوصاً عربستان سعودي با بحراني جدي مواجه شوند و روابط آنها با امريکا دچار تغيير و تنش شود؛ تا آنجا که حتي پيشنهادهايي براي کاهش نياز استراتژيک امريکا به عربستان در ارتباط با نفت ارائه گردد (Glazov, 2003) نگارندگان معتقدند: اهداف عربستان در ارتباط با طرح هلال شيعي، ريشه در اين چالش ها دارد و اين کشور ادعاهاي مطرح شده در ارتباط با اين طرح را وسيله اي براي مقابله و رهايي از اين چالش ها در نظر گرفته است.
نکته ي مشخصي که در مورد سياست خارجي امريکا بعد از 11 سپتامبر 2001 در منطقه خاورميانه ديده مي شد، تغيير سياست خارجي اين کشور از حفظ وضع موجود، به تغيير وضع موجود بود. در اين تغيير وضع موجود، بر تغيير ساختار سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي خاورميانه تأکيد مي شد. کنت پولاک در مقاله اي در 22 جولاي 2003 نوشت: هم نو محافظه کاران و هم نئوليبرال ها بر اين نکته اتفاق نظر دارند که وضع موجود در خاورميانه، قابل تداوم نيست و بايد تغيير کند (برداشت اول، شهريور 1382، ص53)؛ زيرا ادامه ي وضع موجود در خاورميانه و نيز ادامه حضور حکومت هاي اقتدارگراي عرب حامي منافع امريکا، بستر رشد و گسترش بنيادگرايي تهديد کننده ي منافع امريکا را به مانند آنچه از عاملان حوادث 11 سپتامبر به ياد مانده است فراهم مي کند (پوراحمدي، 1386، ص338).
در نتيجه، در پاسخ به نيازهاي تأمين امنيت در جهان، نظريه پردازان سياست خارجي امريکا به طور جدّي ضرورت انجام اصلاحات اقتصادي، سياسي و اجتماعي در خاورميانه را مورد تأکيد قرار داده اند. نومحافظه کاران هدايت کننده ي اصلي سياست خارجي، به ويژه در خاورميانه، بر اين باور شدند که امريکا بايد به تغيير رژيم هايي که به هر شکل تهديدي براي منافع اين کشور محسوب مي شوند و با آن دشمني دارند، بپردازد (همان، ص337). در اين راستا، فشارها بر کشورهاي منطقه شديد شد؛ براي مثال مقامات امريکايي و تحليگران مسايل سياسي، اظهار مي داشتند عربستان بايد هر چه سريع تر اصلاحاتي انجام دهد؛ زيرا ثبات آينده ي عربستان به انجام آن بستگي دارد. اين فشارها براي انجام اصلاحات در کشورهاي منطقه، به حدّي شديد و همه جانبه بود که حتي روزنامه ي نيويورک تايمز نوشته است: وزارت امور خارجه امريکا از دولت عربستان خواسته است در متن
درس هاي کلاس دهم مدارس، جايي که به نقل از «قرآن» به دانش آموزان آموخته مي شود با مسلمانان مهربان و با کفّار شديد و خشن باشند، تجديد نظر کنند. نويسنده ي مقاله نيويورک تايمز حتي پا را فراتر گذاشته، از دولت عربستان خواسته بود تمامي آيات مربوط به جهاد را از تعليمات ديني کشور خود و تعليمات ديني فرستادگان اين کشور به ديگر کشورهاي اسلامي حذف کند؛ زيرا دولتمردان امريکا معتقدند هر چند سعودي ها از حيث اقتصادي متّحد امريکا و از نظر نظامي همپيمان آمريکا در منطقه هستند، ولي از لحاظ فرهنگي، دشمن امريکا به حساب مي آيند (ديکي، 1382).
اين فشارها به حدّي خرد کننده بود که بندر بن سلطان در آن روزها در مورد چگونگي روابط امريکا و عربستان گفت: «...روابط امريکا و عربستان با اولين بادي که شروع به وزيدن کند، فرو مي پاشد؛ زيرا فاقد هر گونه ريشه و بنياني است» (سليماني پورلک، همان ). در نتيجه ي چنين فشارهايي، دولتمردان و نخبگان سعودي، براي کاهش اين فشارها و فرار از اين فضاي فوق العاده وحشتناک و غير قابل تحمل، مجبور شدند به يک سري اقدامات اصلاحاتي نمايشي و سطحي دست بزنند و تا حدّ زيادي از خفقان موجود در کشور بکاهند. در اين فضاي نسبتاً آرام سال 2001 بود که روشنفکران و فرهيختگان سعودي، با تشکيل يک لابي، خواستار انجام اصلاحات شدند و مطالباتي در ارتباط با حقوق سياسي و مدني، برابري جنسيتي، مسئوليت پذيري حکومت، اقدامات عليه ارتشاي اداري، توزيع عادلانه درآمدهاي دولت، ايجاد يک دادگاه عالي و يک قوه قضائيه مستقل و مهم تر از همه، قاعده مند کردن قدرت مذهبي وهابي ها و اجبار آنها به پيروي از حکومت قانون را مطرح کردند.(http://menber- alhewar.com)
هر چند در ابتدا شاهد تحولاتي در عربستان بوديم، از جمله اين که اقداماتي
آزمايشي براي اصلاح نظام آموزشي به وقوع پيوست و مؤسساتي که سازمان هاي تروريستي معمولاً از مجراي آنها عمل مي کردند، تحت کنترل شديد قرار گرفت و نيز برخي واعظين افراط گرا، از مساجد تحت کنترل دولت اخراج شده، مجبور شدند براي بازپس گرفتن شغل خود از نو آموزش ببيند، اما در ادامه، واکنش و عکس العمل حکومت به اين درخواست هاي روشنفکران و نخبگان، دچار تغيير شد: در حالي که در 22 ژانويه 2003 با درخواست کنندگان اصلاحات در کاخ رياض ملاقت شد، نايف (نايب السلطنه و وزير کشور سعودي از خانواده سريري ) در 16 مارس 2004، يازده تن از اين افرد را زنداني کرد که سه تن از آنان تا سال 2005 و تا وقتي ملک عبدالله آنها را آزاد کرد، در زندان باقي ماندند. گفته مي شود از بين پيشنهادهاي ارائه شده از سوي روشنفکران، تقاضا براي برقراري يک حکومت پادشاهي مشروطه، بيشتر از ساير موارد نايف را عصباني کرد (Yamani, 2004, P, 145) حتي اصلاحات مدّ نظر در دستگاه قضايي، با نافرماني و مقاومت مؤثر «الهيدان» رئيس دستگاه قضائيه و از روحانيون بلند پايه ي وهايي و کسي که روابط گرم و صميمي اي با شاهزاده نايف دارد، روبرو شد (Ibid).
مواجه شدن با چنين موانع و مقاومت هايي سبب شد خانواده سلطنتي به اين نتيجه برسند که ادامه و پيگيري اصلاحات، موجب مقاومت بسياري از روحانيون وهايي و نيز بعضي از شاهزادگان مي شود که اين امر مي توانست مشروعيت حکومت و در نتيجه پايه هاي حکومتي آن را لرزان و سست کند (Ahrari, 2006)؛ تا اين که سرانجام در ماه مارس 2007، ملک عبدالله اعلام کرد: هنوز زمان اصلاحات فرا نرسيده است (Reuters, 23 March 2007)؛ زيرا به نظر مي رسيد آنها به اين نتيجه رسيدند که اصلاحات باعث تخريب انديشه هاي وهايي که مشروعيت حکومت [سعودي] بر اساس آن شکل گرفته است مي شود (Ahrari, Opect).
براي رهايي از فشارهاي داخلي جهت تداوم اصلاحات و نيز اشاره ي توده هاي مردم به اصلاحات انجام گرفته در ديگر کشورهاي منطقه، رژيم سعودي ادّعا کرده است: ديگر کشودهاي منطقه با عربستان تفاوت دارند؛ زيرا آنها سرپرستي مکه و مدينه را برعهده ندارند؛ در نتيجه به علت سرپرستي حرمين شريفين و مسئوليت در قبال آن، اصلاحات بايد با دقت و احتياط و با مديريت صورت گيرد (Yamani, Opcit, P.149-150).
بديهي بود که عربستان براي رهايي از فشارها و انتظارات داخلي و خصوصاً بيروني، منتظر فرصت يا بهانه اي بهتر باشد، چرا که اقدامات مورد نظر امريکا در قالب طرح خاورميانه ي بزرگ، مي توانست تهديدي جدي براي ثبات داخلي آنها باشد. مخالفت آشکار کشورهاي عربي به ويژه مصر و عربستان سعودي با طرح خاورميانه بزرگ، نشان از اين احساس خطر جدّي بود (Bronson, 2005).
با اشغال عراق از سوي امريکا و تصميم امريکا مبني بر گسترش دموکراسي، منطقه شاهد قدرت گيري شيعيان عراق، حزب الله شيعي و حماس طرفدار ايران در فلسطين بود که همه ي اين اتفاقات در جهت منافع منطقه اي ايران صورت گرفت و ايران نيز از اين جريان ها حمايت و پشتيباني کرد.
با قدرت گيري شيعيان، شاهد افزايش تنش ها و درگيري هاي فرقه اي و قومي در عراق و منطقه بوديم که در بي ثباتي اين منطقه ي استراتژيک، نقشي اساسي داشت. به اعتقاد نگارندگان، اين شرايط باعث شد فرصتي براي عربستان ايجاد شود و اين کشور بتواند بعد از فشارهاي خرد کننده ي ماه هاي اوليه ي پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 و فشار امريکا مبني بر اصلاحات داخلي، نقش و موضع خود را مستحکم کند و حتي بتواند با برپايي و تشکيل گردهمايي هايي، خود را به عنوان يک رژيم معتدل و ميانه رو معرفي نمايد و از فشارهاي سابق تا حدّ قابل توجهي بکاهد (Yamani, Opct, p.153).
از سوي ديگر، براي اطمينان از موفقيت اين استراتژي، خود کشور سعودي نيز اقداماتي را انجام داده است. به اعتقاد نگارندگان، يکي از اين اقدامات، سنگ اندازي در راه اهداف و منافع امريکا در منطقه بود. واقعيت آن است که از زمان حمله 11 سپتامبر، مردم امريکا نوعي دوگانگي در رفتار عربستان مشاهده کردند. سندي آر.برگر، مشاور امنيت ملي در دوران کلينتون مي گويد: «روابط امريکا و عربستان، داراي اهميت ويژه اي است، ولي از سوي ديگر شاهد اين قضيه هستيم که عربستان از يک سو، افراطيون و تهديدات آنها را در داخل سرکوب مي کند، اما در مقابل، نوعي تسامح و تساهل را در سرکوب اين افرد در مناطقي که ما در صدد انجام آن هستيم، اعمال مي کند و اين بيشتر به نفع افراطيون اسلام گراي منطقه است» (سليماني پورلک، همان ). اظهار نظر سامي العسکري نماينده برجسته ائتلاف عراق يکپارچه، در پاسخ به اتهامات سال گذشته الربيعي عليه ايران، مهر تأييدي بر اين ادعاست. وي اظهار داشت: «اين عربستان است که در آن واحد از جريان هاي تندرو از شيعه و سني حمايت مي کند و باعث اخلال در ثبات و امنيت منطقه مي شود».
(http://tabnak:ir/ pages/?cid=9824)
واقعيت آن است که مصر، اردن و عربستان سعودي ، اعظم تجهيزات نظامي ابو مصعب الزرقاوي را براي بمب گذاري انتحاري فراهم مي کردند . اين کار باعث مي شد کشورهاي فوق الذکر (مدعيان ظهور هلال شيعي ) در مقابل فشارهاي ايالات متحده براي اصلاحات سياسي داخلي مقابله کنند : از سوي ديگر رياض در اکتبر 2006 ميزبان هريس الدهري رهبر انجمن انديشمندان مسلمان عراق بود ؛ يک گروه ورحاني که گفته مي شود روابط نزديکي با شورشيان سني عراق دارد (Gause, 2007)
زلماي خليل زاده سفير سابق واشنگتن در سازمان ملل که زماني در کسوت سفارت بغداد نيز بود، اعلام کرد: «نه تنها ايران و سوريه به ناامني هاي عراق دامن مي زنند، بلکه برخي از همسايگان عراق که همپيمان امريکا هستند نيز، به تخريب دولت نوري مالکي مي پردازند». ترديدي نيست که مقصود خليل زاد از اين سخنان، عربستان بوده است، روزنامه نيويورک تايمز نيز در همين راستا اخباري درباره ي خشم دولتمردان امريکايي نسبت به همپيمانان سعودي خود منتشر ساخت. روزنامه گاردين چاپ انگليس هم اعلام کرد که امريکا و انگليس از ابتدا از عربستان خواسته بودند از دولت نوري المالکي حمايت کند؛ زيرا سقوط مالکي حتي بر عربستان نيز آثار منفي بر جاي خواهد گذارد؛ اما به نظر مي رسد رياض بر خلاف اين توصيه ها عمل کرده است تا جايي که طبق گزارش دستگاه هاي اطلاعاتي امريکا، اکثر افراد انتحاري در داخل عراق، سعودي هستند و دولت عربستان مانع خروج آنها به سوي عراق نمي شود (شهيدي، خبرگزاري فارس، 1386/05/17).
ولي نصر معتقد است: «اين شيعيان نيستند که باعث افزايش مسايل قوم گرايي و فرقه گرايي شدند؛ آنها خواهان کسب قدرت در کشورشان هستند. واقعيت اين است که اين تشکيلات و حکومت هاي سنّي و نيز تندروهاي سنّي هستند که مسايل فرقه گرايي را علم کرده، آن را تشديد مي کنند» (Nasr, The emerging shia/ crescent, symposium, Third Panel, 2006 Nasr, 2006, p.67) ري تکيه نيز معتقد است: «واشنگتن بايد بداند به ثمر رسيدن اهداف ايران، لزوماً در گرو خشونت و ناآرامي نيست، بلکه با گسترش دموکراسي در پيوند است. ايران مدافع مردم سالاري مبتني بر تکثير طلبي در عراق است؛ زيرا عراق دموکراتيک براي ايران امتيازهاي سياسي و راهبردي زيادي به همراه دارد»(تکيه، 2007).
از اين مطالب نتيجه مي شود: عربستان سعي دارد با به آشوب کشاندن و بي ثبات کردن منطقه، امريکا را بيشتر به سمت مسايل امنيتي سخت بکشاند تا از اين طريق به مسايل نرم، همچون گسترش دموکراسي و مجبور کردن کشورهاي منطقه براي انجام اصلاحات داخلي بي توجه شود. همزمان اين کشورها سعي دارند با نسبت دادن اين درگيري ها و بي ثباتي ها به ايران و گروه هاي شيعي منطقه، به امريکا القا کنند مشکل اصلي عربستان و يا سني ها و روش هاي حکومتي اقتدارگرايانه ي آنها نيست، بلکه مشکل اصلي حال حاضر منطقه، ايران و شيعيان و تمايلات توسعه طلبانه آنهاست. نويسندگان معتقدند: عربستان با اين حربه قصد دارد امريکا را در راه مبارزه با اين ناآرامي ها به خود و به همکاري و مساعدت خود وابسته کند. اين کشور قصد دارد علاوه بر نفت، از اين حربه نيز براي تداوم حکومت خود استفاده کند. اولين اثر اين سياست عربستان، اين خواهد بود که امريکا به همکاري و حضور حکومت عربستان سعودي در راه مبارزه با تروريسم نيازمند شود؛ در نتيجه از فشارهاي خود بر اين حکومت در جهت دموکراسي سازي مي کاهد؛ چيزي که به عينه پس از اشغال عراق شاهد آن بوديم.
علاوه بر اين، برنامه هاي هسته اي ايران نيز دستاويزي مؤثر در جهت القاي تهديد آميز بودن قدرت گيري شيعيان بود. در اين راستا ولي نصر نيز اعتقاد دارد: حکومت هاي سنّي، از تمايلات روز افزون ايران براي کسب برتري منطقه اي، به عنوان ابزاري در جهت مقاومت در برابر مطالبات جوامع شيعي خود و نيز در خواست هاي واشنگتن براي انجام اصلاحات سياسي، استفاده کرده و مي کنند (Nasr, 2006, p,67) همچنين وقوع جنگ 33 روزه بين حزب الله و اسرائيل و موفقيت غير منتظره ي حزب الله شيعي در اين جنگ نيز در موفقيت سياست القاي خطرهاي قدرت گيري شيعيان توسط اعراب و خصوصاً عربستان بي تأثير نبوده است.
به نظر مي رسد اين اتفاقات و شرايط، باعث شد مقامات سعودي که پيش از اين از تنش با امريکا اجتناب مي کردند، موضعي تهاجمي در پيش بگيرند. آنها مي دانند اکنون دولت ايالات متحده بيش از هر زمان ديگري به همکاري آنها نياز دارد؛ نکته اي که دولتمردان امريکا هم خوب آن را فهميده اند. نومحافظه کاران در پنتاگون و کاخ سفيد اميدوار بودند عراق اشغالي بتواند به سرعت جاي عربستان سعودي را به عنوان ضامن ثابت بازارهاي نفتي جهان بگيرد؛ اما اين رؤيا اينک چندان به واقعيت نزديک نيست؛ چرا که هزينه هاي فراينده ي سرکوب مقاومت در عراق و آهنگ کند بازسازي که به نظر مي رسد عربستان در آن نقش اساسي ايفا مي کند، خواب خوش مقامات امريکايي را برهم زده است؛ تا آنجا که يک تحليلگر اطلاعاتي اروپايي که با مقامات ارشد رياض و واشنگتن ديدار کرده بود، خطاب به مقامات امريکايي پيشنهاد کرده بود: تا زماني که اوضاع نفت عراق خوب نشده، بهتر است با توليد کننده ي ده ميليون بشکه اي در روز (عربستان)بد رفتاري نشود (ديکي، 2003). شواهد نيز نشان مي دهد عربستان با اتخاذ چنين استراتژي هايي به اهداف خود رسيده است؛ چرا که کاندوليزا رايس وزير امور خارجه وقت امريکا در سخنانش در کميته روابط خارجي سنا در ژانويه 2007 گفت: «جبهه گيري راهبردي جديدي در خاورميانه به وجود آمده است که اصلاح طلبان را از افراطيون جدا کرده است». رايس در اين سخنان به حکومت هاي سني منطقه به عنوان کانون ميانه روي اشاره داشت که در ديگر سوي اين خط فاصل، ايران، سوريه و حزب الله قرار دارند (هرش، همان ).
برداشتي که از اين مطالب مي شود، اين است که: طي اين چند سال پس از اشغال عراق، اعراب و خصوصاً عربستان سعودي به عنوان رهبر کشورهاي
عربي منطقه، براي برطرف کردن دغدغه هاي دموکراسي سازي تحميلي از سوي امريکا، سعي کردند با بي ثبات ساختن اوضاع داخلي عراق و در نتيجه اوضاع منطقه و نسبت دادن آن به ايران و شيعيان ــ چيزي که در قالب طرح هلال شيعي شاهد آن هستيم ــ امريکا را بيشتر براي آرام کردن اوضاع داخلي عراق مشغول کرده، در اين راه امريکا را به همکاري با خود وابسته و نيازمند کنند. نتيجه ي اين کار، اين شد که همچنان که ايالات متحده امريکا خصوصاً قبل از حوادث 11 سپتامبر به سبب نقشي که اين حکومت ها در تضمين تداوم صدور نفت به غرب بر عهده داشتند، تداوم حکومت هاي آنها را تضمين مي کردند و آن را يکي از سياست هاي خاورميانه اي خود قرار داده بودند، در بعد از اشغال عراق نيز به دليل نياز به همکاري و همراهي اين حکومت ها در باثبات ساختن عراق و مقابله با برتري جويي هاي منطقه اي ايران و گروه هاي شيعي، از فشارهاي اوليه بر اين کشورها در راه اصلاحات اجباري دست برداشته، از اين طريق، تداوم اين حکومت ها را تضمين کند؛ پس در راه تداوم حکومت هاي منطقه و خصوصاً عربستان، طرح تهديد هلال شيعي تقريباً همان نقش نفت را براي آنها بازي مي کند. در تأييد اين ادعا، استيون کوک اظهار مي دارد: «در خليج فارس و ماوراي آن، تلاش هايي از سوي رژيم هاي عربي در حال انجام است، تا از تخيّل هلال شيعي براي دستيابي به اهداف خود استفاده کنند» (Cook, The Emerging shia crescent,symposium, Secons Panel, 2006) و ماي يماني نيز معتقد است: اعلام «تشکيل هلال شيعي توسط ايران، از سوي پادشاه اردن، بيشتر دغدغه هاي عربستان است؛ يعني ملک عبدالله پادشاه اردن، دلنگراني هاي عربستان سعودي را اعلام کرد» (Yamani, 2008, p.151).
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.
انتهای مقاله/ص
نظرات بینندگان