کد خبر: ۳۵۹۹۵
تاریخ انتشار: ۲۳:۰۱ - ۳۰ شهريور ۱۳۹۱

تاريخ معرفتى و اجتماعى جنگ تحميلي

پس از جنگ‌ فقط فرهنگ رزمندگان تهرانى به عنوان فرهنگ جبهه جمع‌آورى شد و فقط فرهنگ بسيجى‌‌هاى تهران در سينماى جنگ و صدا و سيما، تجلى و بازتوليد شد و از فرهنگ غنى چند فرهنگى جبهه غفلت شد، چرا که در جبهه‌ها، مذاهب مختلف اسلامى و غيراسلامى شهرها و روستاها و عشاير، پولدار و بى‌پول و ... و در يک کلام مردم يا تمامى اقشار بودند که سرنوشت جنگ را رقم مى‌زدند

به گزارش شیرازه : انقلاب اسلامى ايران سرنوشت خاورميانه را رقم زد و آن را درمسير تحولى ديگر، برخلاف چند قرن اخير قرار داد. حمله عراق به ايران و نبرد و دفاع جانانه ايران با استفاده از نيروهاى مردمى (به طور اصلي( مکملى ديگر بر انقلاب اسلامى ايران شد. لذا جنگ و دفاع مردم، نه تنها انحراف يا مانعى بر سر راه انقلاب، بلکه تکميلى بر آن شد. پس مطالعه انقلاب و جنگ مکمل هم بوده و مطالعه تاريخى يکى بدون ديگري، اشتباهى بزرگ است. جنگ نزديک به يک دهه طول کشيده است؛ اين زمان کافى بود که همه جهان از چنين جنگى خبردار شده حول و حوش اين جنگ طولانى تحليل ارائه دهند، به همين دليل، اين جنگ سبب اطلاع يافتن جهان از انقلابى شد که پيش از آن صورت گرفته بود. چون انقلاب ايران، انقلابى با يک پيام جهانى بود، جنگ بعد از آن نيز يک جنگ جهانى عليه ايران بود که مى‌توان آن را در قالب روابط بين‌الملل آن زمان مشاهده کرد. واکنشگران جنگ اعم از ستادى و اجراى نظامى آن با همين نظر، در جنگ شرکت داشتند و سطوح کنشى نيز براساسى جهانى تنظيم شده بود که از بوم و سنت ايرانى شروع مى‌شد و به کنش جهانى مى‌رسيد. در مقابل، کنش جنگى عراق از مدرنيسم چپ شروع شده بود که عليه انقلاب سنت‌گراى ايران انجام مى‌پذيرفت. اجراى جنگ به عهده مدرنيسم چپ، در دو جبهه شروع شده بود؛ يکى شرق ايران در افغانستان حضور شوروى در غرب و حضور عراق در ايران، ولى در جنگ عراق عليه ايران، مدرنيسم راست (غرب( از آن پشتيبانى کامل به عمل مى‌‌آورد. در ابتدا جنگ توسط مدرنيسم چپ (بنى‌صدر( فرماندهى مى‌شد و چون مدرنيسم چپ در مقابل مدرنيسم چپ قرار داشت، جنگ به حالت رکود درآمده بود، ولى در جنگ داخلى ميان سنت و مدرنيسم چپ در ايران، در نهايت سنت پيروز شد و مدرنيسم به جايگاه و محل تولد آن (فرانسه( بازگشت و سنت باتکيه بر سنت توانست، مدرنيسم ايران را از خاک ايران (فتح‌المبين و بيت‌المقدس( بيرون کند. پيروزى‌هاى عملياتى ايران تا زمانى که بر سنت تکيه مى‌کرد،‌ ادامه داشت، ولى لحظه‌اى که در داخل ايران گرايش به مدرنيسم راست شروع شد، تاثير شديدى بر وضعيت جنگ گذاشت؛ جنگ تابع سياست‌بازى شده بود، به جاى آنکه سياست تابع جنگ شود و اين سبب شد که فضاى جبهه‌ها عوض شود،‌ فضايى که پيروزى‌آور نبود، بلکه بحران‌آفرين شده بود. بحران از پشت جبهه به درون جبهه وارد مى‌‌شد.
فضاى جنگ داراى يک سير خاص بود.1 . مدرنيسم چپ فرانسوى با مايه‌اى کم از مذهب (بنى‌صدر( 2‌. مدرنيسم چپ بومى با مايه مذهبى قومى که در قالب عدالت‌طلبى به مالکيت عمومى مى‌پرداخت و دولتى‌کردن تمامى سطوح جامعه را در نظر داشت؛ اين دوره سطوح ميانى جنگ را تشکيل مى‌داد که در پناه آرامشى که از پيروزى‌هاى اوليه جنگ در پناه سنت به دست آمده بود، قرار داشت.3. مدرنيسم راست مذهبى که در عکس‌العمل نسبت به مدرنيسم چپ به وجود آمده بود و سخت بر نسبيت‌ها تاکيد مى‌کرد؛ نسبيت در معرفت دينى و عصرى بودن معرفت سنتي. اين جريان سخت بر مشروعيت ادامه جنگ تاثير گذاشت و سياست مقدم بر جنگ قرار داده شد. مدرنيسم راست پس از جنگ به صورت افراطى در قالب تعديل اقتصادى با تعديل عرضه و تقاضا شروع شد و ديگر احتياج به توجيه مذهبى نداشت، بلکه مستقيم به طرف عملگرايى رفت و “کابينه کاري” تشکيل شد که نشان از غيرارزشى بودن بازسازى بعد از جنگ داشت و اجراى مدرنيسم راست را به عهده گرفته بود؛ يعنى ليبراليسم دولتى اقتصادى با سرمايه‌دارى دولتى - خصوصي، يک نوع جدايى عميق از فضاى حاکم بر جنگ را خبر مى‌داد. نتيجه اين سياست اقتصادى در بعد نخبگان، ديدگاه ليبراليسم اقتصادى بود که در قالب جامعه مدنى و شعار آن خلاصه مى‌‌گشت که از يک مفهوم شروع مى‌‌شد و آن کلمه اصلاح بود که در مقابل انقلاب و بسيج سياسى مطرح شد؛ يعنى مفهوم اصلاح براى نقد انقلاب به کار مى‌رفت و چون انقلاب نقد مى‌‌شد، مفهوم جنگ و جنگاوران ايران نيز مورد نقد واقع شدند؛ هرچند در ابتدا به عنوان يک مکتب انتقادي، به دنبال عدالتجويى در عين آزادى‌جويى بود ولى در آخر (به دنبال اثر تعديل يا ليبراليسم اقتصادي( مطرح شد و عدالت فراموش شد. مقدم شدن سياست بر جنگ در انتهاى جنگ، سبب شد که جنگ راکد شده و عمليات‌ها باتوجه به سياست‌هاى بين‌المللى و سياست خارجى انجام شود و اين منظر، سبب طولانى شدن جنگ و توجه جبهه‌ها از درون به جامعه مى‌شد. اين انحراف نظر سبب تغيير، توجه کامل فرماندهان جنگ از جنگ مى‌شد، به طورى که عده‌اى از آنها در شهرهايى مثل اهواز و در محله‌هايى مثل کيان‌پارس و ... مسکن گزيدند و همين مسئله سبب جدايى فرماندهان از بطن جنگ مى‌شد که بى‌اطلاعى از وضعيت دقيق رزمندگان را در پى داشت. همين جدايى فرمانده از رزمنده، پس از جنگ به صورتى ديگر تجلى يافت که همراهى عده‌اى از فرماندهان در بازسازى و بهره‌مند شدن از عوايد آن، سبب جدايى آنها از جامعه و غفلت از رزمندگانى شد که با مشکلات جسمى و روحى ناشى از جنگ، پس از جنگ در گوشه و کنار کشور به زندگى خود ادامه مى‌دادند و مردم شاهد زجرهاى بى‌پايان اين قهرمانان بودند و همين همراهى با بازسازى ليبراليستى بود که فاصله طبقاتى در ميان خود فرماندهان هم رخ داد تا چه رسد به فاصله آن نوع فرماندهان با رزمندگان عادى جبهه‌ها. بازسازى که بر محوريت شهرها استوار يافته بود، به فراموش شدن روستاها و يا شهرى ساختن آنها انجاميد و رزمندگان روستايى نيز به فراموشى سپرده شدند؛ برخى از اين رزمندگان به گوشه زمين‌هاى کشاورزى خود غلتيدند و هيچ ندايى از آنها برنيامد. آنها هرچه درد روحى و جسمى داشته با خود بردند و کسى ديگر از آنها خبر نداشت و يا اهالى روستا بر آن دل مى‌سوزاندند و گاهى هم مورد طعنه واقع مى‌‌شدند. اين گروه از تمام امتيازات شهرها مثل زمين‌هاى واگذار شده نيز بى‌بهره ماندند به هر حال پس از جنگ نقش روستا در جنگ دچار غفلت شد؛ گويى فقط شهرها مى‌جنگيدند. چون بازسازى تهران محور بود، رزمندگان شهرهاى کوچک و بزرگ مورد غفلت واقع شدند، مثل اينکه فقط دو کوهه‌اى وجود داشت و ديگر وجود نداشت و فقط فرهنگ رزمندگان تهرانى به عنوان فرهنگ جبهه جمع‌آورى شد و فقط فرهنگ بسيجى‌‌هاى تهران در سينماى جنگ و صدا و سيما، تجلى و بازتوليد شد و از فرهنگ غنى چند فرهنگى جبهه غفلت شد، چرا که در جبهه‌ها، مذاهب مختلف اسلامى و غيراسلامى شهرها و روستاها و عشاير، پولدار و بى‌پول و ... و در يک کلام مردم يا تمامى اقشار بودند که سرنوشت جنگ را رقم مى‌زدند، هرچند برخى از اقشار اکثريت مطلق داشتند.
ارتش و حضور آن در جنگ، نکته‌اى است که بايد به دقت مورد مطالعه قرار گيرد؛ ارتشى که بر اثر انقلاب و اضمحلال حکومت شاهي، دچار شوک شده بود، خودش را صادقانه وارد جنگ کرد و با همان شوک روانى وارد جنگ شد و سعى کرد تا آنجا که مى‌تواند با اندوخته‌هاى علمى و عملى خود وارد شود؛ هرچند اين دانش‌ها و اندوخته‌ها خصوصا در اول جنگ کارساز نبود (به علت انسجام ارتش متجاوز عراق و عدم انسجام و عدم پشتيبانى متناسب با ارتش منظم(، ولى ارتش سعى داشت، در کنار مردم با دشمن بجنگد و از همين جاست که نقش بزرگ‌مردانى مثل شهيد بابايى و شهيد صياد شيرازى و ... در اين هدف بزرگ روشن مى‌شود و در مقابل اينها کسانى بودند که برعکس عمل مى‌کردند که بررسى اين موارد نيز مى‌تواند بر روشن شدن تاريخ اجتماعى جنگ، سخت تاثير بگذارد.
منبع:روزنامه رسالت

انتهای مقاله/ص

نظرات بینندگان