کد خبر: ۴۳۹۷۲
تاریخ انتشار: ۰۹:۰۵ - ۲۵ شهريور ۱۳۹۲

بر لوح دلش جز الف قامت دوست نبود

رنگین کمان های نور و سرور،طاق و رواقشان بر پا بود و شیهه ی اسبان شبدیز دل شیشه ای دشت را می شکافت . شیر زنان شکیبا ، بذر پایداری می کاشتند و شهپرمرغ امید را می آراستند.

نام شهید: نگار رنجبر

نام پدر :کرم

محل تولد : حسین آباد :شیراز

تاریخ شهادت : 1365/11/15

مکان شهادت: ده پیاله شیراز

رنگین کمان های نور و سرور، طاق و رواقشان بر پا بود و شیهه ی اسبان شبدیز دل شیشه ای دشت را می شکافت. شیر زنان شکیبا ، بذر پایداری می کاشتند و شهپر مرغ امید را می آراستند.

آن گاه که از گهواره ی سپید صبح ، طفل طراوت بر می خاست و چشمان شوق آفرینش را به زمزم زمانه می شست ، ((نگار)) میان عشیره و قبیله ای مقاوم و سر بلند ، متولد می شود و به فردای پر نقش و نگار ، چشم می گشاید.

وی به همت پدر و مادری دلیر و دلاور که به خلق و خوی جود و جوان مردی آراسته بودند و مسلمانی آیین و آدابشان بود پرورش می یابد و تبسم طراوت بخش خود را به سیمای سبز زندگی نثار می کند و در خانواده به کسب تجربه مشغول می شود و راه و روش عزت مداری را فرا می گیرد.

وی از همان کودکی به سنت های اصیل ایل که همانا کار و تلاش برای بقا و هستی بود ، پایبند و مقید می شود و گاه با روانه کردن گوسفندان به مرتع و مرغزار و نگه داری آنان به یکی از وظایف خود عمل می کند.

نگار از مکتب مادر نه تنها درس پایداری و سرفرازانه زیستن را می آموزد، بلکه همه ی رشته ها ی صنایع دستی که فرا گرفتنش در ایل رایج و مرسوم بود ،با هوشمندی و تبحر و تسلط می آموزد و با بافتن قالی ، جاجیم ، گلیم و گبه، بخشی از هزینه ی زندگی خانواده را تاً مین می کند.

او که به وقار و متانت و حجب و حیا آراسته بود ، در سال 1351، در شانزده سالگی با پسر عموی خود پیمان ازدواج می بندد و زندگی سرشار و شادمانه ای را از سر می گیرد و هم چنان چابک و چالاک ، بیش از گذشته در انجام کارهای روزانه از جان مایه می گذارد، به گونه ای که ساعت ها در زیر تابش نور خور شید و در برابر گرمای سوزنده ی آ فتاب ، به شیر دوشی از گوسفندان مشغول می شود و وظیفه ای بس سنگین و خسته کننده را به بهترین صورت به انجام برساند.

نگار که در شیراز سکونت گزیده بود ،پس از پیروز ی انفلاب اسلامی و گل افشان شدن بهار آزادی ،دل و دیده اش به برکت سواد ، فروغ و روشنایی می بخشد و برای استحکام و دوام بنای بلند مرتبه ی جمهور ی اسلامی ایران ، خود را مهیا و آماده خدمت می کند ، و به سبب ارادت و علاقه ی فراوانش به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران ،فرمانهایش را پذیرا می شود و در کلاس نهضت سواد آموزی به عنوان آموزگار به یکی از خالصانه ترین خدمت ها همت می گمارد.

زمانی که عنایت پروردگار نصیبش می شود و با تولد فرزندانی شایسته به مقام والای مادری نایل می شود ، از چشمه جوشان صدق و صفا به آنان جرعه ها می نوشاند و سینه هاشان را از عشق سرشار می کند .

در زمان جنگ تحمیلی نیز که فوج فوج فرزندان دلاور ایران زمین در میدان های جنگ و جهاد جان فشانی می کردند ، او نیز چون دیگر شیرزنان ایران اسلامی به تلاش و تکاپو می پردازند و در تنور خانه با پختن نان و فرستادن به میدان های دفاع مقدس ، یاد دلیران ایثارگر را در خانه ی دل خود شاد و شاداب نگه می دارد .

نگار با خوی نجیب و با نجابت روزگار خود ، چنان به خوی و خصلت های انسانی و پسندیده آراسته شده بود که بستگانش او را می ستودند و عزیز و بزرگش می شمردند و با آن که در عشیره شان رسم بر این بود که پسر کوچک خانواده با پدر و مادرش زندگی کند ، اما محبوب بودن نگار سبب می شود که او با همسر خود که فرزند بزرگ خانواده اش به شمار می رفت ، با پدر و مادر همسرش و در خانه ای لبریز از مهر و مهربانی زندگی خود را ادامه دهد .

او بانویی شجاع و با شهامت بود و هرگز در برابر موانع و مشکلات زندگی تسلیم نمی شد ؛ قانع بود و حریم قناعت را حفظ می نمود ؛ سخاوتمند بود و با توان و تمکن مالی که داشت از یاری رساندن به دیگران خودداری نمی ورزید ؛ گشاده رو بود و خلق و خویی نیکو داشت و در زندگی بر حجب و حیا تأکید فراوان می کرد ؛ روح و روانش را به تبرک و تقدس آیه های روح بخش قرآن مجید طراوت می داد و فرایضی چون نماز و روزه را بسیار حرمت می نهاد ؛ حتی زمانی که باردار بود ، روزه را برپا می داشت و به فضیلت بهاری آن دل می بست .

جنگ تحمیلی ادامه می یافت و نگار چون همیشه در کلاس های نهضت سواد آموزی ، نور و فروغ خواندن و نوشتن را بردل و دیده نوآموزان خود می تاباند.

روز بیست و نهم بهمن ماه سال 1365 ، نگار فرزندان دلبند خو د را پس از استحمام ، لباس پاک و پاکیزه بر تنشان می پوشاند ، بر سر و صورتشان عطر می افشاند و آنان را به مادر می سپرد تا پس از بازگشت از کلاس های درس ، همراه فرزندانش ، رهسپار زیارت شاه چراغ ( ع) شوند .

شوق زیارت داشت و آرزوی بوسیدن پنجره های طلایی حرم ، بی تابش می کرد . در کلاس درس الفبای عشق می آموخت و بر لوح دلش جز الف قامت دوست نبود .

بمب های آتشین بر شیراز فرود می آیند و خون سرخ نگار ، کتاب و دفتر و مکتب را رنگین می کند و او با قلبی شاد و مسرور به زیارت و دیدار محبوب می شتابد.


منبع: پیام زینب

نظرات بینندگان