خاطرات بدون سانسور یک رزمنده: 37 نفر بودیم، 32 نفرمان شهید شدند
شیـــــرازه، سرویس قطعه شهدا: عملیات کربلای چهار هیچ گاه مظلومیت و شجاعت رزمندگان را فراموش نمی کند.
عملیاتی که رادارهای آمریکائی به جبران قضیه مک فارلین، تمام جزئیات عملیات
را به عراقی ها داده بودند. گرچه کربلای 4 به ظاهر عملیاتی ناموفق بود اما مطلعی بود بر وقع عملیاتی غرور آمیز و عجیب به نام کربلای 5. همان عملیاتی که رهبر انقلاب از آن به عنوان شب های قدر انقلاب اسلامی یاد می کنند.
مظلومیت شهدای عملیات کربلای چهار تداعی کننده غربت و مظلومیت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران باوفایش در روز عاشورا است.
جانباز آزاده، حاج فرهاد سعیدی سروستانی از جمله رزمندگان شرکت کننده در عملیات کربلای 4 بود. وی که در زمان انجام این حماسه بزرگ 14 سال بیشتر نداشت، خاطراتش را به زبان آورد تا همه بدانند چه به روز سپاهیان خمینی کبیر آمد.
برخی ها که فضای جبهه را بر اثر دیدن فیلم های دفاع مقدس گل و بلبلی تصور می کنند با خواندن این خاطرات شاید ذره ای از واقعیات عینی موجود در 8 سال جنگ تحمیلی را بهتر درک کنند.
شیرازه گفتگوی این رزمنده جانباز دفاع مقدس را از شب عملیات کربلای 4 که آن را سروآنلاین منتشر کرده عینا می آورد:
شبی که مرتضی جاویدی فرمانده بود
در شب چهارم دیماه 1365 مقارن ساعت ده شب و در حوالی شهر خرمشهر (در حاشیه اروند رود) مستقر شده بودیم؛ سکوت عجیبی کل منطقه را فرا گرفته بود، صدای هیچ شلیکی به جز شلیک یک قبضه اسلحه قناسه که در بعضی مواقع آرامش شب را می شکست که از طرف خط عراق شلیک و با خاکریز بالای سر ما مماس می شد و حتی بعضی مواقع گرد و خاک آن روی سر ما می نشست شنیده نمی شد.
آماده عملیات کربلای 4 بودیم. گردان های عمل کننده در این عملیات عبارت بودند از گردان فجر از لشکر 33 المهدی که به فرماندهی و هدایت شهید مرتضی جاویدی انجام وظیفه می کرد. در سمت چپ آن، گردان ابوذر از لشکر 33 المهدی و در سمت چپ گردان ابوذر، لشکر هفتم ولی عصر(عج) از خوزستان عمل کننده بود.
دستور امام بود!
در سمت راست گردان ما لشکر انصارالحسین از استان همدان مستقر شده بود، همگی برای یک عملیات گسترده و دشمن شکن آماده شده بودیم، هدف آزاد سازی بصره بود، بچه ها از نیروهای قدیمی و دائمی جبهه ها بودند. از طرفی سپاه یکصد هزار نفری محمد(ص) از شهرها به سمت جبهه ها در حرکت بود، شور و حال عجیبی در نیروهای دلسوز نظامی ایجاد شده بود، همه چیز برای یک عملیات برق آسا آماده شده بود، حتی اطلاعات رسیده حاکی از این بود که ستون پنجم دشمن یا به قولی دشمنان خودی نما، روز و ساعت و حتی گستردگی عملیات را به گوش دشمن رسانده بود، اما چه می شد کرد؟ دستور امام و مشیت الهی این بود که با قدم های استوار عرض اروند رود را طی کنیم و به دشمن بعثی مجال ندهیم، لذا همچنان پشت خاکریز ها رو به پهلو به صورت آماده دراز کشیده بودیم، همه منتظر دستور عملیات بودیم، ناگهان ظلمات شب به یکباره ترکید و همه جا روشن و صدای توپ و خمپاره همه ما را غافلگیر کرد به طوری که خمپاره های 60 میلی متری در چند قدمی ما به زمین می خوردند و ما را از حرکت باز می داشت و دشمن با تمام قوا آتش تهیه می ریخت. از طرفی غواص های خط شکن، نیم ساعت قبل از شروع عملیات، به آب زده بودند و سنگر های کمین عراق را هم تسخیر کرده بودند.
رمز عملیات: یازهــــــرا
ما همچنان منتظر دستور عملیات بودیم بالاخره مقارن ساعت 22:30 شب دستور عملیات با رمز مقدس یا زهرا(س) از قرارگاه خاتم الانبیاء صادر شد. بنده به همراه دوستانم که از شهر شهید پرور سروستان عازم شده بودیم جمعا 37 نفر بودیم که همگی دوستان من از نیروهای قدیمی و تقریبا دائمی گروهان وحید از گردان فجر بودند و در گردان فجر دسته ای به نام سروستانی ها تشکیل داده بودند، البته شهر شهید پرور سروستان در گردان ها و لشکرهای دیگر هم نیروهای دائمی داشت.
سی و هفت نفر بودیم، پنج نفرمان زنده ماند!
اما در اینجا مقصود نیروهای عمل کننده در کربلای خونین 4 می باشد و در همین حال جا دارد تا از همه آن گلگون کفنان یاد کنیم. از جمع 37 نفری ما، سه نفر به اسارت در آمدند، دو نفر مجروح و بقیه به شهادت رسیدند که سال ها بعد پیکر مقدسشان به آغوش میهن اسلامی بازگشت. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
بعد از صادر شدن دستور عملیات، بنده که به عنوان آر.پی.جی زن اول دسته اول بودم به همراه سه نفر کمکی و معاون گروهان (شهید شاهچراغی) و چند نفر دیگر سوار بر قایق شدیم تا عرض اروند رود را طی کنیم. اما ستون پنجم آنقدر قوی عمل کرده بود که قایق های حامل نیروهای عمل کننده را تماما دستکاری و خراب کرده بود به طوری که ما تا نیمه های عمیق آب با موتور خاموش رفتیم. اما زمان روشن کردن قایق و در بحبوحه آتش سنگین دشمن متوجه شدیم قایق روشن نمی شود و از آنجا پی بردیم تمام قایق ها دستکاری شده بود.
اروند رود رنگ خون گرفته بود
به هر حال قایق دیگری که از سمت مقابل می آمد ما را سوار کرد و به سمت خط دشمن که همان جزیره ام الرصاص بود مشایعت نمود. در تمام طول جنگ این برای چندمین بار بود که رنگ اروند رود با خون هزاران شهید آغشته شده بود و به رنگ سرخ دیده می شد. از طرفی دشمن از ترس نفوذ رزمندگان ما به داخل خطوط محکم و چند لایه خود، تمام خطوط مقدم را با شلیک توپ های منور روشن کرده بود و زهی خیال باطل.
در همین اثنا بعد از دقایقی ما
به خط اول دشمن رسیدیم. بعد از پیاده شدن از قایق و رد شدن از سنگرهای
کمین و خطوط مقدم دشمن، داخل نخلستان های عراق شدیم. در ابتدا با هیچ
نیرویی، چه خودی و چه دشمن مواجه نشدیم. فقط چند جسد که معلوم نبود عراقی
هستند یا ایرانی که آن هم از کنارشان گذشتیم. تا اینکه در نخلستان با بعثی
ها درگیر شدیم، در آنجا معاون گروهان بنام شهید شاهچراغی مورد اصابت دو
گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید و یکی از کمک آر.پی.جی زن های بنده هم به
نام علیرضا سلطانی سروستانی به شهادت رسید. کوله آرپی جی اش آتش گرفته بود
مظلومانه به شهادت رسید.
با توجه به فاصله ای که با ما داشت و شدت آتش دشمن متاسفانه هیچ کاری از ما بر نمی آمد و از طرفی ما در خطوط دیگر با عراقی ها درگیر بودیم و نمی توانستیم در آن موقعیت به مجروحان و شهدا توجه کنیم و ان شاءالله که مورد بخشش شهداء قرار گیریم و شهدا در قیامت به ما توجه کنند.
درگیری ها تا صبح روز بعد ادامه داشت و در اصل ما در محاصره دشمن قرار گرفته بودیم و در سمت راست و چپ ما نیروهای عراقی قرار داشت و در پشت سر ما آب های خروشان اروند رود قرار بود. حتی امکان برقراری ارتباط بی سیم و مورس با نیروهای خودی که در آن طرف اروند رود بودند را نداشتیم و عملا در محاصره کامل بودیم و در عین حال از رسیدن نیروهای کمکی هم نا امید شده بودیم. به هر حال وظیفه حکم می کرد که با تمام امکانات موجود با دشمن مقابله کنیم.
تا ساعت 10 صبح روز 4 دی ماه در خطوط دشمن مشغول نبرد بودیم. البته نیروهای محاصره شده که توان جنگیدن داشتند جمعا به 20 الی 30 نفر در آن خط می رسید. با روشن شدن هوا دشمن نیروهای ما را با شلیک آر.پی.جی و قناسه هدف قرار می داد تا اینکه همه ما در یک سنگر جمعی، جمع شدیم و به فکر چاره شدیم.
تا پای جان ایستادیم
بنده با توجه به تلفاتی که داده بودیم پیشنهاد دادم تسلیم شویم که یکی از برادران بسیجی و مخلص که الان از دوستان صمیمی بنده هست با قناسه ای که در دست داشت و با چشمان مجروح اش که باند پیچی شده بود گفت: به خدا قسم هر کس حرف اسارت بزند با همین قناسه پیشانیش را سوراخ خواهم کرد (البته از روی اخلاص) و ما همچنان بلاتکلیف بودیم.
عراقی ها که متوجه شده بودند ما در این سنگر جمعی پناه گرفته بودیم (سنگرها ساخت کشور اسرائیل بود) با آر.پی.جی سنگر ما را بارها مورد هدف قرار دادند. چیزی حدود 20 گلوله آر.پی.جی به سنگر ما اصابت کرد. به طوری که خاک سنگر روی سر و صورت ما ریخت و هر دفعه احتمال منفجر شدن سنگر می رفت تا اینکه همگی احساس خطر کردیم و از سنگر خارج شدیم تا به جای امن تری برویم. ساعت 10 صبح بود و هر گونه تحرکی از طرفین درگیر فورا شناسایی می شد. در این مسیر چند نفر از دوستان ما به شهادت رسیدند و دیگر حفظ جان واجب عقلی و شرعی بود و می بایست طبق فرمان امام، حفظ جان کنیم.
یکی از بچه ها که در یک سنگر عراقی کمین کرده بود یک پارچه سفید (زیر پیراهن عراقی) پیدا کرد و به دور یک لوله خرج آر.پی.جی کرد و بدون اینکه دستانش پیدا باشد با صدای بلند گفت: انا مسلم... و همگی به اسارت در آمدیم.
بعد از به اسارت درآمدن بنده وهمرزمانی که در تمامی مناطق عملیاتی کربلای 4 جمعا 264 نفر بودیم را به شهرکی در اطراف بصره منتقل کردند.
با پایان یافتن عملیات کربلای 4 صدام بعثی همه جا اعلام کرد که عملیاتی داشته تحت عنوان درو بزرگ و ...
بعد آز آن ما ماندیم و سال ها حسرت جا ماندن از قافله شهدا و رنج اسارت و ...
گرچه بعد از کربلای 4 بزرگ مردان سپاه اسلام در کربلای 5 توانستند حماسه ای بیافرینند که در تاریخ ماندگار شد.