کد خبر: ۵۰۵۷۰
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۵ - ۰۳ بهمن ۱۳۹۲

بزرگترین گناه رزمنده 15 ساله!

بغض دوباره گلویش را گرفت. بریده بریده گفت: «من گناه بزرگی کرده ام. نمی دانم خدا من را می بخشد یا نه. یک روز...
به گزارش شیرازه به نقل از دانشجو، بچه های محله من و تو روایت ساده ای است از آنان که صد سال را در یک چشم به هم زدن رفتند و آسمانی شدند. آنانی که خیلی دور نیستند ...


خاطراتی که ارائه می شود حاصل روایت عزیزانی است که در جمع طلاب مدرسه علمیه معصومیه سلام الله علیها قم حضور می یافتند و با خاطرات دلنشین شان عطرافشانی می کردند؛ این خاطرات حالاتوسطنشرمعارفبهچاپرسیدهاست.


بچه های محله من و تو همان هایی که اینجا و آنجا در مدرسه و بازار و مسجد و نمازجمعه می بینی، با همان سادگی و صفایی که در دعای توسل اشک می ریزند تکبیرگویان به قلب سپاه دشمن می زنند و مکر شیاطین را یکسره بر باد می دهند. (شهید سید مرتضی آوینی)

 

- پیام مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت علی صیاد شیرازی؛


او مانند دیگر مردان خدا، از روزی که قدم در راه انقلاب نهادند همواره سر و جان خود را برای نثار در راه خدا بر روی دست داشتند.    


خطر مرگ کوچکتر از آن است که بندگان صالح خدا را از راه او بازگرداند و عشق به منال دنیوی حقیرتر از آن است که در دل نورانی شایستگان جایی بیابد...

 

اصلا باورم نمی شد. مقام معظم رهبری کنار قبر پدرم نشسته بود و قرآن می خواند. با تعجب به محافظین ایشان گفتم: «چرا ما را خبر نکردید؟» 


گفتند: « آقا نماز شبان را هم همین جا خواندند.»


دم دمای صبح گفته بودند: « دلم برای صیاد تنگ شده...»


- امیرالمومنین علی علیه السلام؛


«تعطروا بالاستغفار لا تفضحنکم روائح الذنوب» با استغفار خود را معطر سازید تا بوی گناهان شما را رسوا نکند.

 

شب بود. صدای ناله ی عجیبی فضای منطقه را پر کرده بود. دنبال صدا گشتم. نوجوانی بود 15 ساله. برای خودش قبری کنده بود. تعجب کردم. چگونه با این سن و سال کم ناله می کند و اشک می ریزد. دست گداشتم روی شانه هایش. سرش را برگرداند و اشک هایش را پاک کرد. پرسیدم:« چرا این قدر گریه می کنی؟ تو که گناهی نداری.» بغض دوباره گلویش را گرفت. بریده بریده گفت: «من گناه بزرگی کرده ام. نمی دانم خدا من را می بخشد یا نه. یک روز تو ترافیک تهران بودم، ماشینی صدای نوار ترانه اش بلند بود. حدود 30 ثانیه نوار را گوش کردم!»


- شهید سید مرتضی آوینی؛


اکنون، در ظلمت عمیق دوران غیبت کبری، قمر وجود آن امام عشق، امام امت، شب تاریک آسمان را شکسته است و در آیینه صیقلی فطرت های پاک جلوه کرده و آنان را به مصاف ظلمت کشانده است.

دانش آموز بود و کم سن و سال. رفته بود روی مین. کل بدنش سوراخ سوراخ شده بود. دیگر داشت می پرید. سرم را نزدیک بردم و گفتم: «برادر، پیامی نداری برای خانواده ات ببرم؟» تا این را گفتم، چشم هایش پر از اشک شد و شروع به گریه کرد. بریده بریده گفت:«من فقط یک ناراحتی دارم... آرزو داشتم چهره امام را یک بار از نزدیک ببینم اما نشد!»


- رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛


«من اسی الفقیر من ماله و انصف الناس من نفسه فذلک المومن حقا» هر کس فقیر را در مالش شریک کند و از جانب خودش با مردم منصفانه برخورد کند، براستی مومن است.

با شتاب و نفس نفس زنان خودش را به من رساند و گفت:«ببخشید! شما مادر شهید بنیادی هستید؟» گفتم: «بله» زد زیر گریه. بغلش کردم، آرام شد. با هق هق گفت: «بعد از اینکه شوهرم مرد، من ماندم و دو تا بچه ی یتیم بدون خرجی. پسر شما هر ماه 1000 تومان برای ما می آورد.»


در حالی که حقوق سپاه 2000 تومان بیشتر نبود...

نظرات بینندگان