کد خبر: ۶۷۲۱۴
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۴ - ۱۶ اسفند ۱۳۹۳

خاطرات جالب مصدق از دوران تصدی گری در فارس

ورودم به شيراز مواجه بود با ناامني‌هايي که در بعضي از نقاط مخصوصاً آباده بروز کرده و فرمان‌فرما ،هم استعفا داده بود و دولت اين مأموريت را به هر کس تکليف مي‌نمودچون برقراري امنيت پول و استعداد مي‌خواست، نمي‌پذيرفت
به گزارش شیرازه، روزنامه مردم سالاری به بهانه 14 اسفندماه، یعنی، چهل و هشتمين سالگرد فوت دکتر محمد مصدق چند خاطره از وی منتشر کرده است که دو مورد آن به شرح زیر است.

در موضوع انتصاب به ايالت فارس

ورودم به شيراز مواجه بود با ناامني‌هايي که در بعضي از نقاط مخصوصاً آباده بروز کرده و فرمان‌فرما ،هم استعفا داده بود و دولت اين مأموريت را به هر کس تکليف مي‌نمودچون برقراري امنيت پول و استعداد مي‌خواست، نمي‌پذيرفت، نه مردم مي‌خواستند کسي به فارس برود که از واليان آنجا پيروي کند و نه سياست انگليس در آن وقت که تبليغات کمونيستي رو به شدت بود و سعي مي‌کرد مردم ناراضي شوند. متنفذين هم که مي‌دانستند هرکس از تهران اعزام شود به ضرر عموم خواهد شد از تمام طبقات، احزاب و دسته‌جات به تلگراف‌خانه رفتند و انتصاب مرا به آن ايالت از حسن پيرنيا که نخست‌وزير بود درخواست کردند، او به من تلگراف نمود ـ شرايط خود را براي تصدي اين خدمت پيشنهاد کنم و با من وارد مذاکره شدند و مرا به توقف در شيراز و قبول خدمت تشويق نمودند و گفتند:

حقوق يک وزير در ماه هفتصد و پنجاه تومان است ولي در فارس بيش از آن يعني:

1ـ حقوق دولت يک ماهه شش هزار تومان در يک سال هفتاد و دو هزار تومان

2ـ قوام‌الملک ماهي دو هزار تومان به والي مي‌پردازد.

3ـ عشاير قشقايي نيز همين مبلغ را به والي مي‌دهند.

4ـ از نصيرالملک بابت عوايد متفرقه ماهي بيست هزار تومان والي ايالت مي‌گيرد و ...

چنين پيشنهاد مخالف سبک و سليقه من بود، قبول نکردم، گفتند حالا که چيزي نمي‌خواهيد به شما چيزي نمي‌دهيم، گفتم مقصود اين است که از مردم چيزي نگيريد، براي مردم چه فرق مي‌کند که وجه بدهند ولي شما به من چيزي ندهيد، متعهد شدند نه از کسي بگيرند و نه پولي به من بدهند، اين بود که به دولت تلگراف زدم که اگر رجال متنفذ به عهد خود وفا کنند، من نه پول مي‌خواهم نه قوا و از حقوق ايالتي هم ماهانه دو هزار تومان براي پذيرايي در دستگاه بيشتر نخواهم گرفت، اگر خلف عهد کنند من آن کسي نخواهم بود که عليه مردم، قوا به کار ببرم و آن وقت استعفا مي‌دهم.

خاطره دوم مربوط به دوران والي‌گري فارس:

هنوز بيش از چند روزي به آخر سال نمانده بود که مؤيدالشريعه يکي از علما و ملاکين شيراز نزد من آمد و از پليس جنوب شکايت کرد، گفت: ملک مزروعي من را مي‌خواهند ميدان اسب‌دواني قرار دهند ، من از فرمانده انگليسي پليس جنوب خواستم که توضيح دهد، نتيجه گرفتم که قصدشان اين است بعد از اسب دواني خسارت صاحب زمين را بپردازند و تصور مي‌کردم که اين کار مؤيدالشريعه را راضي کند ،اما او گفت: امسال با اقداماتي که شما کرديد ،به من وجهي مي‌دهند ولي حق استفاده از زمين را براي خود حفظ مي‌کنند و سال‌هاي بعد به استناد اين سابقه چيزي به من نخواهند داد، گفتم خودتان به فرمانده قشون مراجعه کنيد، گفت: من به کسي اميد ندارم و شکايتم را به خدا خواهم گفت و از جلسه خارج شد ...

از اين طرز بيان متأثر شدم، همزمان، کارتي از فرمانده انگليسي رسيد و مرا براي روز اسب‌دواني دعوت کرد، در جواب نوشتم که از حضور در آن محل که مالک آن راضي نيست خودداري مي‌کنم ، با رسيدن نامه کلنل انگليسي ،تلفني به من گفت :از کاري که شده معذرت‌ مي‌خواهم و زمين ديگري براي اسب‌دواني تهيه کرد و تمام چادرهايي که در ملک غصبي برپا شده بود به محل جديد حمل نموده‌ام، اين طرز رفتار در روزهاي آخر سال 1299 اتفاق افتاد و براي من بسيار خاطره‌آ‌ميز شد.
نظرات بینندگان