کد خبر: ۹۹۲۶۳
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۹ - ۰۵ آبان ۱۳۹۵
بازخوانی یک اقدام انقلابی در سال ۱۳۵۷ در جهرم:

فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم ترور شد

4 آبان ماه سالروز اقدام انقلابی شهید حسن فرد اسدی است که فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم را ترور کرد ؛ آنچه می خوانید بازخوانی حوادثی است که منجر به اقدام شهید فرد اسدی و ترور فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم شد .

به گزارش شیرازه به نقل از پسین جهرم؛ 4 آبان ماه سالروز اقدام انقلابی شهید حسن فرد اسدی است که فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم را ترور کرد .

آنچه در زیر می خوانید بازخوانی حوادثی است که منجر به اقدام شهید فرد اسدی و ترور فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم شد .

اشاره :  "تاریخ اعدام ، 24 بهمن 57  " داستان یا زاده تخیل نیست . نوشتاری است مستند و تاریخی که شکل و قالب گزارش دارد.  گزارشی است توصیفی وتحقیقی ازصحنه حادثه که مواد اولیه آن را مجموعه ای از اسناد ومدارک، نقل قول ها، خاطرات وشهادت ناظران پدید آورده است . اصل ماجرا درجنوب می گذرد: شهر جهرم . ساواک برآن است که با خفقان و سرکوب عمومی ، علیه موج انقلاب خواهی در این شهر  بشورد؛ مردم، حربه ای جز مقابله نمی یابند. دستگیری ها و بازجویی ها و شکنجه ها  ، لحظه ای آتش مبارزه انقلابیون  را  سرد نمی کند.  با ستم در پیچیده ، مردم دیگر شهرها را هم با فریاد عدالتخواهی و اسلام خواهی  خود تکان می دهند  و در  این تجربه سترگ  - آن گاه که سربازی از  توده همین مردم برمی خیزد و با ترور فرماندار نظامی و رئیس شهربانی شهر، جانی  تازه  به حرکت های خودجوش مردمی می دهد -  در می یابند  که مبارزه امکان پذیر است. این سطور که در آینده شکل کتاب می گیرد ، بر آن است تا  وقایع تاریخی را  آنچنان درهم بیامیزد که هر صحنه آن مانند تصویری زنده از برابر چشم بگذرد و با این حال فقط یک اثر تاریخی محض نباشد. دراین گزارش هرجا اشخاص تاریخی حضور دارند، گفته ها و کردار آنها ابداع کسی نیست؛ بلکه پایه آن بر دستکم 600 صفحه سند اعم از بازجویی ها، دست نوشته ها ، نامه ها و گفته های دوستان گذاشته شده تا در نهایت شالوده کار و اگر ادعایی گزافه نباشد مجموعه ای همساز و همساخت را شکل دهند؛ مجموعه ای که آسان نوشته نشد و در مراحل مختلف - از فراهم آمدن مواد خام  تا تبدیل آن به گزارش پیش رو - با بی مهری هایی به ویژه در برخی دستگاه های دولتی و نهادهای درون خانواده انقلاب نواخته شد.

جرقه های آغازین 

مقامات دربار اعلام کرده بودند که شاه به جهرم خواهد آمد ، با این حال این اتفاق هرگز رخ نداد .هم بر زمین وهم بر پارچه ای در ورودی شهر نوشته بودند : "مقدم ات گلوله باران !  به قتلگاه خود خوش آمدی" . برای رژیم، این شعارها آن هم در روزهایی که به سالروز تولد شاه می رسید ، نشان خوبی نبود . نشان مرگ بود . جهرم مرکز استان نبود، با این همه پنج ماه درآن حکومت نظامی بود . این شهر کوچک جنوبی از جمله 12 شهری بود که چهلم شهدای تبریز را برگزار کردند. زمانی که نیروهای سرکوبگر حوادث را ساعت به ساعت به تهران تلفنگرام می کردند وکمتر کسی جرات می کرد حمایت خود را از امام علنی کند، آیت الله سید حسین آیت الهی امام جمعه جهرم نام امام را چندین بار درمراسم چهلم شهدای تبریز بر زبان آورد. بعد ازآن بود که مردم هم شعار" یا مرگ یاخمینی" سر دادند. حماسه بزرگی که در این روز خلق  شد، اعلامیه ای رسمی برای آغاز حرکت عظیم مردمی در سراسر کشور بود؛ اندیشه انقلاب با نیرویی مهارناپذیر به شهر وارد شده وهمه را از زن و مرد و کوچک وبزرگ به شعله خود برافروخته بود.  گزارش روزنامه اطلاعات ازجهرم حاکی است: در تظاهرات این شهر به فاصله تنها دو ماه  شش نفر شهید و یکصد نفر مجروح شدند. منصور محبوبی 22 ساله ، بهروز کارگر 9 ساله ، آهن مزدور 18 ساله ، رسول مصلی نژاد 18 ساله و  شنبه رحیم خانی 28 ساله در شمار نخستین شهدای انقلاب اسلامی در جهرم اند . محمد اسدی ، کودک 8 ماهه هم به ضرب گلوله ماموران رژیم در آغوش مادر جان می سپرد .

 

  طغیان سرباز

حکومت نظامی است . شب ، بچه های محله در مسجد نشسته اند به جلسه قرآن . سرهنگ  با لگد می زند زیرجا قرآنی.  کمال تصاعدی رئیس شهربانی است که می خواهد به خیال خود زهر چشم بگیرد، بی آنکه لحظه ای به تبعات این اقدام شوم فکر کرده باشد . گوشه ای دیگر ،  پیرمردی علیل و بی سواد -  بی خبر از مقررات منع آمد وشد - سه چرخه ای را به ضرب بازوان باریک اش در تاریکی های شهر پیش می راند . پسر بچه چهار پنج ساله ای هم با اوست. جلوی باغ ملی، فرمان ایست دریافت می کنند. ستوان سامی وند است که پیرمرد را به باد فحاشی گرفته . پیرمرد با ته  لهجه ای  شیرین و لحنی که سادگی و صداقت کلام روستایی ها در آن است،  شروع می کند به توضیح که تازه از ده  رسیده و قصد سرکشی از قانون نداشته است. اما عذرش پذیرفته نمی شود. ستوان به سرباز حسن فرداسدی دستور می دهد که ضرب شستی نشان دهد . سرباز اما  آگاهانه سرمی پیچد وبی ذره ای خشونت ، پیرمرد و کودک را به پیاده رو هدایت می کند . ستوان به خشم می آید و بعد صدای توپ و تشر و فحاشی به سرباز است و تاپ تاپ قنداق تفنگ که بر پهلوی پیرمرد بی نوا می نشیند. قسم های پیرمرد و ناله های سوزناک  کودک دست انداخته بر گردن او هم  کمترین اثری نمی بخشد .

زادروز  آریامهر  !

چهارم آبان است .زادروز محمد رضا  پهلوی . مثل هر سال و مثل هرکجای دیگر ، مراسم جشنی هم در تالار شهرداری جهرم برپاست . شب گذشته که فرماندارنظامی و رئیس شهربانی، سخت در تدارک مراسم شاهی بودند ، تلفن شهربانی زنگ می خورد. کسی آن طرف خط  تهدید می کند که جشن فردا باید لغو شود . نمی شود . دعوت شدگان به مراسم ،  "متظاهرانی  زنده باد گو " بیش نبودند . جیره رژیم خورده اند تا تملق و خودستایی بالا آورند . مثل همه درباری ها عادت کرده اند که نام او را با القاب  " اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران " همراه کنند . این را نه فقط در جشن چهارم آبان که در جشن های 2500 ساله و  روزهای دیگر هم بر خود تکلیف کرده اند . اما کوچکترین  واقعه ای که به این روز– حتی برای جمع کوچکی از مردم عادی شهر– رنگ جشن و شادی ببخشد، رخ نمی دهد. تبریک های رسمی و ملال آور مهمانان اختصاصی با  لباس های مجللی که به  تن دارند تا جلوه ای بفروشند و ریخت و پاش هایی که روسای ادارات محلی به راه انداخته اند ، تمام عایدی آن جشن کذایی است .  تیمسار احمد  نادور فرماندار نظامی و سرهنگ کمال تصاعدی رئیس شهربانی جهرم از میهمانان ویژه مراسم چهارم آبان 57 هستند .

پلک های خیس سرباز

ماه غروب کرده و پادگان را تاریکی درخود پیچیده است. پلک های خیس سرباز اما تا صبح جز دقایقی هم را نمی یابند . شب را با دعا و نیایش و نماز می گذراند .ستارگان را تماشا می کند که تمام گوشه و کنار آسمان از آنها پر است و انگار غمی عظیم در خود پنهان کرده اند . یاد  کشتار 17 شهریور ، لحظه ای سرباز را آسوده نمی گذارد.  به عکس های قاب شده ای می اندیشد که در دانشکده ادبیات شیراز بر سینه دیوارها آویخته و شعارهای انقلابی را پیش آن گذاشته بودند. جزء جزء حادثه را یک بار دیگر به ذهن می کشاند: دود ، میدان را گرفته است. ارتشبد غلامعلی اویسی فرماندار نظامی تهران از رادیو اعلام حکومت نظامی می کند .جمعیت با شعارهای انقلابی به سمت میدان ژاله در حرکت است. ارتش ، مردم را با تانک‌ و زره‌پوش‌ محاصره می کند. تیراندازی شروع می شود. دقایقی بعد ، فریاد الله‌اکبر و لا‌اله‌الاالله فضا را پر می کند . تن‌های سرخ گداخته از گلوله‌های مسلسل نوبت به نوبت آرام می‌گیرند . گلوله‌ ها  از پشت  به سر و گردن اصابت کرده و این نشان می دهد به کار انداختن مسلسل ها  نه برای متفرق کردن که به قصد کشتار عمومی بوده است. کمتر از 48 ساعت بعد ، دولت امریکا رسما حکومت نظامی را تایید و جیمی کارتر رئیس جمهور، از محمد رضا شاه اعلام حمایت می کند .

روز تولد شاه ، روز عزای ملت

 شور و هیجان  پیش از انقلاب ، نیروی تازه ای یافته است . جوانان شهر ، یکدیگر را بی خبر نمی گذارند . پیراهن مشکی بر تن کرده اند تا به مسجد بروند  و فریاد اعتراض  بلند کنند . شعارها متولد می شوند :" چهارم آبان ماه تولد یزید است - روز تولد شاه روز عزای ملت ." ساکنان کوی گازران و صحرا و کلوان و دیگر محله های جهرم در مسجد نو اجتماع کرده اند .  ماموران رژیم وارد می شوند تا با شلیک تیر جمعیت را متفرق کنند . جمعیت به پشت بام مسجد نو و خانه های اطراف می روند و با سنگ  و آجر پاسخ می دهند . بام های شهر، خانه های مردم را به خوبی به هم دوخته است. تظاهرکنندگان از کوچه باغ ها به محله صحرا و کلوان رفتند و باز به هم پیوستند. موج جمعیت از محله کوشکک و علی پهلوان و دیگر محله ها در بولوار کمربندی خیابان سعدی نزدیک مسجد قبله به راه افتاد . ماموران مانع شدند . تظاهر کنندگان اما عقب نکشیدند . کف خیابان نشستند و  15 دقیقه سکوت کردند. تانک ها که رسیدند و ابری از خاک به هوا فرستادند، مردم هم سکوت را شکستند .

شلیک سرباز

 سربازان، بند فنگ کرده و فوج فوج به میدان مصلی روان می شوند . دانش آموزان دیپلم وظیفه در حاشیه شمال شرقی میدان مستقرند. فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم از مراسم جشن در شهرداری به شهربانی برمی گردند. رنجرور فرمانداری نظامی به راه افتاده است .سرباز روی پا بند نیست . دور تا دور میدان را از نظر می گذراند . یاد آن کشتار ، یاد آن پیر مفلوج و یاد آن هتاکی ها به قرآن یک بار دیگر از خاطرش می گذرد. تفنگ ژ3  و خشابی را که  پیش از این با خشاب خالی آن عوض کرده در دست می فشرد . آیه 123 سوره توبه را زمزمه می کند که :  یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار ولیجدوا فیکم غلظه واعلموا ان الله مع المتقین .  گلنگدن ژ3 را می کشد و ماشه را می چکاند. صدای تکبیر، میدان را پر می کند. سرباز است که با فریاد الله اکبر خود لرزه بر اندام گماشتگان رژیم انداخته است. از آن همه نظامی و درجه دار کوچکترین عکس العملی در پاسخ به شلیک انقلابی سرباز بروز نمی کند . این غافلگیری و سردرگمی را ، هم گزارش کار وزارت جنگ  آن روز و هم شاهدان حادثه تایید کرده اند .

 

سرهنگ در آخر خط

خون بر صندلی رنجرور لکه ای بزرگ گذاشته است . گلوله  با کمانه کردن از ناحیه شقیقه سرهنگ ،  بخش وسیعی  از گوشت و استخوان گونه و چشم و ابروی راست او را از جا کنده است . کراوات خون آلود او بر گردنی که  تا دقایقی پیش کشیده می شد تا جمعیت برانگیخته را نظاره کند و اکنون فروافتاده ، سنگینی می کند .نگین برلیان در پرتو نور خورشید بر حلقه طلای سفید او می درخشد . در هیاهوی جمعیت، دستش بی آنکه دیگر حتی نشانه ای حقیر از فرمان آتش داشته باشد ، بی جان به زیر افتاده و بر لباس نظامی اش بی حرکت مانده است.  فرصت نیافته است که حتی  پلک هایش را کاملا ببندد . چشمانش طوری بازمانده  که بیننده را به حیرت می اندازد . تردیدی نیست که در همان لحظات نخست جان سپرده است . ساعت مچی تایمکس او ساعت 10 و 45 دقیقه صبح را نشان می دهد . کمال تصاعدی  رئیس سابق کلانتری های 2 و 6 شیراز،  فرمانده آموزشگاه پاسبانی و رئیس شهربانی بانه در سنندج  که قرار بود این اواخر درجه سرهنگ تمامی بگیرد، اکنون در میدان مصلای جهرم - شهری از شهرهای انقلاب - به آخر خط رسیده است . تصاعدی رفت بی آنکه در کوشش خود برای استفاده از زمین 400 هزار متری کوی آپادانا در ورودی اتوبان تهران – کرج که اسناد آن از کمد شخصی او به دست آمد یا سکه های پهلوی طلا که مارک یادبود پنجاهمین سال سلطنت پهلوی بر آن نقش بسته بود یا برگه های بهره سپرده ثابت بانک بازرگانی و حتی آن اسلحه کمری توپی دار مارک SENTINEL   کامی بیابد . جنازه رئیس سابق شهربانی جهرم را شنبه ششم آبان 57  در شیراز به خاک سپردند .

تیتر اول کیهان

" ترور فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم" تیتر اول روزنامه کیهان می شود . رادیو بی بی سی هم تا شب در چند نوبت  این رویداد خبری را پوشش می دهد.  پنجشنبه چهارم آبان 1357 وضع جسمی  تیمسار احمد نادور بحرانی است . از بیمارستان شیر و خورشید ، کاری ساخته نیست .  او را با هلی کوپتر به تهران منتقل می کنند .آن روز هدف اصلی سرباز، تیمسار بود. اولین گلوله ها هم به تیمسار شلیک شد و پنجه شست او را به زیر صندلی جلو رنجرور پراند ، اما جان به در برد . 

صدا، صدای مسلسل بود !

به گوش تیمسار، صدای تفنگ ژ3 هم مسلسل و تیربار می آید . این را  احمد نادور خود در بازجویی ها و تحقیقات اولیه اعتراف می کند . آنجا که در بیمارستان شیر و خورشید می گوید: " شش هفت تیر شلیک شد . صدای مسلسل بود .تیرهای اول خورد به دست من . تیرهای بعدی هم سرهنگ تصاعدی را هدف گرفت ". استوار یکم علی ضرغام پور جمعی فسا و راننده رنجرور هم که از 17 شهریور مامور به فرمانداری نظامی جهرم شده چنین حدسی دارد. به گمان او می بایست کپسول گاز اشک آور یا نارنجک های داخل ماشین منفجر شده باشد . گزارش تحقیق نمایندگان ضداطلاعات و سازمان قضائی که فردای حادثه  وارد جهرم شدند، حاکی است : پرسنلی که در میدان مستقر بوده اند به تصور آنکه غیرنظامیان عامل تیراندازی بوده اند اقدام به تعقیب و دستگیری سرباز نکرده اند .

 

آقای پنج درصد  و حکومت نظامی !

شاه می خواست به جای آموزگار یک دولت آشتی ملی بر سر کار آورد . مهره انتخابی او جعفر شریف‌امامی‌ معروف به آقای پنج درصد بود که از بیش و کم تمامی قراردادهای دولتی حق حساب می گرفت. شریف‌امامی بالاترین مقام فراماسونری در ایران تقویم اسلامی را از نو برقرار کرد . سانسور مطبوعات را برچید ، پخش مشروح مذاکرات مجلس را مجاز اعلام کرد و به همه کارکنان دولت اضافه حقوق پرداخت ؛ با این گمان که نهضت‌ را آرام‌ خواهد کرد . اما تقلای او بی نتیجه ماند. زمزمه های انقلاب در گوش شهر پیچیده بود وشور توده ها هر روز نیروی تازه ای می یافت . کمتر از دو هفته پس از نخست وزیری شریف امامی حادثه خونین 17 شهریور رخ داد و در 12 شهر تهران‌، کرج‌، قزوین‌، قم‌، مشهد، تبریز، اهواز، آبادان‌، اصفهان‌، شیراز، کازرون‌ و جهرم‌ حکومت نظامی اعلام شد .سرلشکر عبدالرضا اسفندیاری‌ در شیراز، سرلشکر رضا ناجی‌ در اصفهان‌ ، سرلشکر بیدآبادی‌ در تبریز، سرتیپ‌ عبدالرحیم‌ جعفری‌ در مشهد، سرتیپ‌ شمس‌تبریزی‌ در اهواز، سرتیپ‌ جهانگیر اسفندیاری‌ در آبادان‌، سرلشکر کمال‌ نظامی‌ در قم ، سرتیپ‌ غفاری‌ در کازرون‌ ، سرتیپ‌ شاپور میرهادی‌ در کرج‌ ، سرتیپ‌ نعمت‌الله معتمدی در قزوین‌ وسرتیپ‌ احمد نادور درجهرم ، گماشتگان و منصوبان تازه در پست فرمانداری نظامی اند.

 

تیمسار حامی دیندار !

مدارک و اسناد ، شهرت قبلی تیمسار احمد نادور را " حامی دیندار" ثبت کرده اند . فارغ التحصیل دانشگاه جنگ است و نمونه افسران تحصیل کرده و کارآمدی که رژیم به شهرستان ها فرا خوانده است . آشنا به زبان های انگلیسی و فرانسه است . شانزدهم آذر 39 از ارتش مامور به ساواک - سازمان امنیت اداره کل هفتم - می شود . از نهم آذر 41 تا 17 اردیبهشت 42 به سمت رئیس ساواک قزوین منصوب شده و از اول مرداد 46 به عنوان ریاست ساواک شمال غرب تهران ترفیع درجه یافته است . از 17 شهریور هم به سمت فرمانداری نظامی جهرم منصوب شده است .فهرست مدال ها و نشان های او یک صفحه کامل را پر کرده است . نشان 28 مرداد ، نشان رستاخیز درجه 2  و نشان لیاقت درجه 3  از جمله نشان هایی است که از ساواک به پاس خوش خدمتی های مداوم دریافت کرده است . همچنین صدور بیش از 18 اعلامیه تهدید آمیزعلیه مردم، درخواست 100 باتوم ،100 قبضه تفنگ پرتاب نارنجک، 100 نارنجک گازاشک آور ، 100 سپر ،100 ماسک ضد گاز و اعزام نیرو از مرکز برای تقویت فرمانداری نظامی جهرم همگی در بیلان کاری اوست . دوم مهر 57 هم این مقام نظامی پای اطلاعیه ای را امضا کرد  که خطاب به وزارت جنگ نوشته و در آن از اینکه در اولین روز سال تحصیلی ، دختران دبیرستان های تربیت و شهناز با مقنعه به مدرسه رفتند،  ابراز نگرانی شده بود ؛  عملی که تا پیش از آن گویا در جهرم سابقه نداشت .

بعد از ترور

فرصت تماشا نیست. سرباز، کلاه آهنی ازسرمی اندازد و لباس نظامی از تن می کندو به لحظه ای درجمعیت گم می شود. قدم  تند می کند و از  میدان ، راه  به خیابانی می کشد که انتهای آن به جاده  شیراز می رسد . کوچه باریکی را  تا آخر می رود . آنجا خانه ای است که در آن را باز گذاشته اند . خانه امرالله تشکری است. سرباز وارد می شود . یک زن زائو و یک پیرزن 80 ساله، ساکن خانه اند . مرد خانه،  برای برداشت محصول به باغ رفته است. سرباز از پله های فلزی که در حیاط کار کرده اند ، تا  پشت بام می رود . می نشیند و پشت به دیوار می دهد و در انتظار خواب به راهی می اندیشد که انتخاب کرده است ، بی آنکه در این اندیشه ها کوچکترین موجبی برای ملامت خود بیابد .

 

شاه ! تو منتظر باش

 در شهر، مردم از مرگ سرهنگ تصاعدی رئیس شهربانی و زخمی شدن تیمسار نادور فرماندار نظامی جهرم خوشحالی می کنند . گویی همه چشم به راه رویدادی چنین شادی زا بوده اند.  از آن سو ، مقامات امنیتی و اطلاعاتی کشور فوج فوج به کانون حماسه گسیل می شوند . شهریکپارچه به شور و فریاد می نشیند و باز شعارها گل می کند که :

" رحمت به شیر اسدی ....

تصاعدی ترور شد ، شاه ! تو منتظر باش ."

 

دستگیری سرباز

ستارگان یک یک از زیر چادر سیاه  آسمان بیرون می آمدند که سرباز، خانه را ترک کرد و راه به سوی باغی کشید و  گوشه ای  آرام  گرفت . نفس های کوتاه باد ، هوای انباشته از عطر خرما و لیمو را جا به جا می کرد و گاه به گاه  بوی باروت و صدای خفه  شلیک تفنگی را هم با خود به باغ می آورد . شب از نیمه گذشته و سرباز همچنان بیدار  است . پرتو چراغ جیپ های  نظامی ، کوچه باغ را می روبد و پیش می رود.کسی به بهانه آوردن  پتو و آذوقه مخفیگاه را لو داده است . ژاندارم ها با دل هایی از کینه ورم کرده به باغ می رسند. سه  اکیپ نظامی محل را محاصره  می کنند. سرباز دستگیر و برای نگهداری بدون ملاقات تحویل شهربانی می شود.

 

اسم رمز مورچه و خرگوش !

یک هفته بعد از ترور -  11 آبان 57 - سرباز را به سمت شیراز حرکت می دهند . سه روز مانده است تا شریف امامی استعفا دهد و جای خود را به دولت نظامی ارتشبد غلامرضا ازهاری بسپرد . دست ها و پاهای سرباز را با غل و زنجیر ثابت کرده و در خودرو نشانده و بر سر او پتو کشیده اند. دو جیپ نظامی با ماموران مسلح، پیکان را در میان گرفته اند.  پاسگاه ها در آماده باش اند و آخرین اخبار را یکسره روی بی سیم و به اسم رمز دریافت می کنند. اسم مورچه و خرگوش را براین پاسگاه ها  گذاشته اند تا بلکه بی رمقی رژیم را دراین روزهای آخر ازسرباز پنهان کنند. به شیراز که می رسند، حسن فرداسدی  را به هنگ ژاندارمری می برند و بی آنکه تن خسته او را از زیر بار سنگین زنجیرها آزاد کنند ،  در اتاقی تاریک محبوس می کنند .

 

بخش هایی از نامه شهید از زندان به مردم :

تاریخ 11 آبان 57

نیمه های شب لباس شخصی ام را زیر لباس نظامی پوشیدم و گفتم خدایا این کفن من ، و گفتم که خدا خودت بهتر می دانی که ناچارم این عمل را انجام دهم وفقط برای تو و در راه تو این کار را می کنم و درعین حال از ریختن اشک نمی توانستم خود را کنترل کنم .

 روز 4 آبان حدود ساعت 7 من و سایر بچه ها را که حدود 16 نفر می شدیم ، به میدان مصلی بردند .اولین کاری که کردم به مسجدی در همان نزدیکی رفتم و وضو گرفتم که اگر کشته شوم ، با وضو از دنیا بروم . بعد برای نگهبانی به میدان برگشتم و در نبش همان خیابان که به طرف شیراز می رود ، کنار میوه فروشی ایستادم . پشت سرم چند پیرمرد و بچه ایستاده بودند که آنها را از پشت سرم دور کردم که اگر بعد از حادثه به طرفم از جانب ماموران اسکورت تیراندازی شد ، این بچه ها و پیرمردها آسیب نبینند و در این مدت نگهبانی ، آیات قرآن کریم را زیر لب زمزمه می کردم  و در خودم نیروی عجیبی حس می کردم  و آن قدر خونسرد و محکم بودم که قابل گفتن نیست ، یعنی تشویشی نداشتم.

هنگام شب هم داخل باغی رفتم و صاحب باغ که رفته بود برای من پتو بیاورد ، ماموران را آورد که دور باغ را محاصره کرده بودند و دوست ندارم که او شناخته شود ، چون کار من و سایر برادران و خواهرانی که جان خود را داده و شهید شده اند برای همین ملت بوده است .

 

حق اسلحه ؛ بخش هایی از دفاعیات پادگان شاهپور

تاریخ 7 آذر 57

عملی که من انجام داده ام در برابر قوانین این نظام طاغوتی جرم است ؛ در صورتی که من حق اسلحه را به جا آوردم و حق اسلحه به کار بردن  آن در راه دفاع از صاحبش است که صاحب اسلحه مردم هستند و شما در همه جا از آن علیه ملت استفاده کردید و من خواستم که علیه او استفاده نکنم .

در همه جا ملت را به نام خرابکار و دشمن خارجی به گلوله بستند . گلوله ای که باید به سینه دشمن بخورد ، در همه جا سینه ملت را شکافته و توقع دارید که من و نظایر من هم دست به برادر کشی بزنیم ؟

 بدانید قبل از اینکه بخواهند در مورد من حکم اعدام صادر کنند ، من شب قبل از حادثه در مسجد پادگان جهرم در حضور الله حکم اعدام خود را آگاهانه امضا کرده بودم و منتظر که هیچ ، بلکه مشتاق اجرای این حکم هستم .

در اینجا من از خود شما یا هرکس دیگری که بخواهد از این رژیم ذلیل و خوار شده دفاع کند ، سوالی دارم و آن این است که مسوول این همه ظلم و فساد کیست . آیا کسی جز شاه است .به قول امام خمینی " در حکومت های استبدادی یک تیر از تفنگ خارج نمی شود مگر اینکه رهبر استبداد از آن مطلع باشد .

 

حکم اعدام سرباز

سرباز حسن فرداسدی در د‌اد‌گاه می شنود که بگو نفهمیده و نسنجیده  اقدام کردم و دچار جنون آنی شدم تا از اعد‌ام رها شوی ؛ اما سفت می ایستد  و از اقدام انقلابی خود دفاع می کند .حکم مرگ سرباز صاد‌ر می‌شود. دادسرای ارتش ،  24 بهمن 1357 را تاریخ اعدام اعلام کرده است . تلاش هایی برای رهایی سرباز از تیرباران کلید می خورد . تقاضای فرجام خواهی و ارسال نامه سرگشاده استادان دانشکده مخابرات به امام خمینی در پاریس از جمله این تلاش هاست .  اما تقدیر ، گویا  سرنوشت دیگری را برای سرباز رقم زده است . دو روز مانده به اعدام، حماسه بزرگ رخ می دهد.  انقلاب  پیروز شده است .


پایانی

حالا دیگر روزهای انقلاب و جنگ پایان یافته است. حسن فرداسدی سال هاست که  تن به خاک سپرده، اما یاد او همچنان از ذهن ها نمی رود . بچه نظام آباد بود که پیش از انقلاب دوره آموزشی سربازی را در جهرم می گذراند . با مردم بود و  با سربازان رژیم نبود . چیزی که او را ماندنی کرد ، راهی بود که به دل ها باز کرد و حماسه ای که آفرید . بنای زندگی او بر سادگی بود و آغاز زندگی مشترک را در کتابخانه جواد الائمه میدان خراسان در تمنای جامعه توحیدی جشن گرفت . مدیر کل مخابرات بود ، اما در اتاقی استیجاری می نشست . هنوز چند روز از زندگی مشترک او و همسرش نگذشته  بود که عازم جبهه شد . در عملیات والفجر مقدماتی دوشادوش برادر خود علیرضا فرداسدی بود،  اما در برگشت او را با خود نداشت. قول داد برود و پیکر برادر را بیاورد اما خودش هم رفت و برنگشت . والفجر 4 او را برای همیشه آسمانی کرد .

 

بخشی از وصیت‌نامه شهید حسن فرداسدی

بسم الله الرحمن الرحیم

الهم فاقبل عذری وارحم شده ضری و فکنی من شد و ثاقی

ای خدای من عذر مرا بپذیر و رحم کن بر این حال پریشانم و از بند سخت گناهانم رهایی بخش . شهادت می دهم به یگانگی خدا و رسالت فرستادگان ( پیامبران ) او که برای هدایت بشر مبعوث شدند. و شهادت می دهم پس از مرگ در موعدی معین در پیشگاه خداوند به حساب همه رسیدگی می شود . و همچنین شهادت می دهم به عدل خداوند و امامت حضرت علی (ع) و یازده فرزندش .

مردن حق است ولی سعادت با کسی است که مرگش درراهی باشد که مورد رضای خداست ؛ راهی که رهبرش حضرت محمد (ص) و در ادامه این رهبری امامی چون خمینی عزیز که سر جز نزد خدا فرود نیاورد و سجده نکرد مگر الله را . که این باعث شد دنیا به او تعظیم کند .خدایا سال های عمرم را بگیر و بر لحظات عمر این امام عزیز بیفزا و وجودش را تا ظهور امام عصر (عج) برای مسلمانان و کلیه مستضعفان نگه دار .

سفارش می کنم همگی را به خالص کردن اعمال فقط برای خدا که این تنها راه نجات از هلاکت است . و هرکه غیر این کند جز پشیمانی هر دو دنیا چیزی نصیب او نمی شود . و نیز سفارش می کنم بعد از مرگم سعی کنند برایم زیاد گریه نکنند. برایم از خداوند طلب مغفرت نمایند و بیشتر گریه به مظلومیت ائمه بنمایند . و بیشتر از اهداف این بزرگواران و سیره آنان و ذکر مصیبت این عزیزان شود که ما هرچه داریم از آنان است . و حتما مراتب کمالات و فضایل آنان ذکر شود و میزان مصائب اهل بیت (ع) یادآوری شوند.



برچسب ها: جهرم ، کیهان ، ترور ، فرمانده
نظرات بینندگان